Get Mystery Box with random crypto!

چرا به فمینیسم نیاز داریم

Logo saluran telegram why_we_need_feminism — چرا به فمینیسم نیاز داریم چ
Logo saluran telegram why_we_need_feminism — چرا به فمینیسم نیاز داریم
Alamat saluran: @why_we_need_feminism
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 993

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


Pesan-pesan terbaru

2023-03-27 22:05:21 یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش ششم و آخر / زنان در کنار زنان

زن جوانی بعد از قیام ژینا تصویری از گیسوی بریده‌اش را که گفت «تنها دارایی‌اش بوده» برایم فرستاد و نوشت: «منی که معلم مدرسه و دانشگاهم و خانواده‌ام مذهبی‌اند و سر عکس با شال و پیدا بودن مو هم باید هزار جور جواب پس بدهم، می‌دانم که اگر عکس موی چیده‌ام را تصویر پروفایلم بگذارم تاثیری که می‌خواهم را می‌گذارد و دانشجویان و دانش‌آموزانم را هم به اینکه من در کنارشان هستم امیدوار می‌کند».

من باور دارم که همۀ ما زنان برای برون‌رفت از این وضعیت، «امکان»ی داریم و این تصمیم با خود ماست که از این امکان استفاده کنیم یا نه و حتی اگر شده فقط یک قدم برای تغییر این وضعیت برداریم یا نه. وقتی من به این ده سالۀ گذشتۀ خودم نگاهی کردم دیدم همۀ این سالها با وجودی که شاید در سال بیش از دو سه بار در جمع قوم و خویشم حاضر نمی‌شوم، و حرف‌ها و نظرشان دربارۀ من و پوششم دیگر مثل کودکی و نوجوانی در من اثر مخرب بلندمدتی ندارد، اما هنوز هم در جمعشان حجاب را رعایت می‌کنم؛ صرفاً به این دلیل که حوصلۀ بحث و جدل و تبدیل شدن مهمانی به صحنۀ جنگ را ندارم؛ و البته به این دلیل که نمی‌دانم چه چیزی در انتظار من است و از این ناشناخته می‌ترسم. البته که برای خودم «مبادا»های زیادی هم داشتم. مبادا مادرم تحمل چنین تغییری را نداشته باشد؛ مبادا کل خانواده به این دلیل طرد شوند؛ مبادا در کل فامیل جنگ داخلی دربگیرد. وقتی از ناشناخته‌ای در آینده نگرانید و هیچ پیش‌فرضی هم دربارۀ واکنش افراد ندارید مباداها بی‌شمارند. وقتی به حمایت هیچکس دلخوش نیستید. اما امسال در اولین دید و بازدید نوروزی با خودم فکر کردم که من همۀ این سالها در حال فدا کردن چیزی بودم صرفاً به این قیمت که اضطراب نگیرم و آرامش قبلی ام را بر هم نزنم. من با برداشتن حجابی که سالهاست به آن باور ندارم می‌توانستم دو سر این طیف را تغییر دهم. طیفی که یک سمتش زنی حجاب را سفت و سخت و کامل رعایت می‌کند و آن سر دیگرش تا سالها زنی بود که اگر چه هنجارشکنانه و بدون مانتو و شلوار اما با پیراهن و جوراب و با شال و آستینک و غیره اما در نهایت به هر شکل حجاب را «رعایت می‌کرد». زنی که می توانست حجاب را رعایت نکند و داشتن این «حق انتخاب» را به یاد همه بیاورد. این را که زنان اگر بخواهند باید این حق را داشته باشند که حجاب را انتخاب نکنند. تغییر دادن دو سر این طیف به مرور می‌توانست سخت‌گیری را بر زنانی که حجاب را «رعایت می‌کردند» و با این وجود همچنان قضاوت می‌شدند، تغییر دهد یا حتی بی‌معنا کند. این کار حداقل می‌توانست شروع جنگی باشد که در نهایت صلحی را به همراه می‌آورد؛ من همۀ این سالها انجامش را به تعویق انداخته بودم هرچند می دانستم که بالاخره روزی این کار را خواهم کرد. اما امسال از این امکانی که چه بسا فقط من داشتم استفاده کردم.

هر تغییری هزینه‌ای دارد و هزینۀ آن تغییر درست و اصولی و بلندمدتی که روزی دوباره وارونه نشود یا با قوانین فرمایشی و فکرنشده به سمت افراط‌گرایی دیگری نرود را خود ما زنان باید با تغییر باورها و رفتارهایمان قدم به قدم بپردازیم. چرا که فقط ما زنان به درستی از رنجی که بر ما رفته باخبریم.

فروغ فرخزاد روزی گفته بود «از آینه بپرس نام نجات‌دهنده‌ات را».

@why_we_need_feminism
#چرا_به_فمینیسم_نیاز_داریم
762 views19:05
Buka / Bagaimana
2023-03-27 22:03:31 یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش پنجم / زنان در کنار زنان

اینکه دقیقاً چه روزی و بعد از چه اتفاقی باورم به حجاب را از دست دادم به خاطر نمیاورم؛ اما می‌دانم که حدود ده سالی هست که من به حجاب اعتقادی ندارم. (این ده سال را هم «حدوداً» می‌گویم. فرو ریختن خیلی از باورها در ما یک شبه اتفاق نمیفتد و فرایندی طولانی مدت است. روزی به خودمان می آییم و می‌بینیم مدت‌هاست چیزی در ما تغییر کرده. پس به دیگران هم برای تغییر کردن زمان بدهیم). در این سالها هرجا رفته‌ام که می‌دانستم حق انتخابی برای داشتن یا نداشتن حجاب دارم، حجاب را انتخاب نکرده‌ام. اما وقتی به این موضوع فکر می کنم که در این ده سال، برای تغییر دادن شرایط مخصوصاً در جایی که این حق انتخاب برای من و دیگر زنان به رسمیت شناخته نمی‌شود چه کرده‌ام، پاسخی ندارم. در فضای مذهبی نزدیکانم، جایی که می دیدم زنان چادری حتی برای شکل چادر به سر کردنشان هم قضاوت می‌شوند و یکی چادری خوب و دیگری چادری بد تصور می‌شود، من چه کردم؟ منی که به اساس حجاب باور نداشتم چه کردم؟ مدتی ست به امکانهای خودم فکر می کنم؛ به اینکه من چه می توانم بکنم که دیگران نمی‌توانند؟

چند ماه پیش با مخاطبان صفحه‌ام سوالی را در میان گذاشتم؛ به آنها این اطمینان خاطر را دادم که می‌دانم حتماً برای کار خود دلیلی دارند اما کنجکاوم بدانم بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» که بخشی از زنان جامعه در اعتراض به قانون حجاب اجباری دست به نافرمانی مدنی زده‌اند، اگر به حجاب باور ندارند اما هنوز آن را رعایت می‌کنند دلیلشان چیست؟ شاید خیلی از ما تصور می‌کردیم احتمالاً دلیل اکثریت نگرانی از دستگیری و برخورد قانونی با آنها باشد؛ اما خودتان هم می‌توانید در صفحه‌ام «نتایج نظرسنجی حجاب» را در هایلایت نافرمانی مدنی ببینید. جواب‌ها متنوع‌تر و پردامنه‌تر از چیزیست که تصورش را می کنیم. بخش قابل توجهی از زنان به خاطر سختگیری های اطرافیان (پدر، همسر، قوم و خویش) حجاب را برنمی‌دارند؛ بخش بزرگ دیگری «به خاطر دیگران» و نگرانی از اینکه مبادا نافرمانی مدنی آنها برای دیگران دردسرساز شود. دلایل روانشناختی و عادت کردن به حجاب یا معذب بودن زیر نگاه دیگران یکی از دلایل پررنگ دیگر بوده. انواع ترس و نگرانی‌های درونی شخص و البته نگرانی از شناخته شدن هم از دلایل دیگری بوده که خیلی از زنان به آن اشاره کرده‌اند. اما همۀ این دلایل یک چیز را برای من روشن‌تر و روشن‌تر کرد، به جز آنهایی که هراس و اضطرابشان از برداشتن حجاب به شکل یک وسواس روحی و فکری همیشگی درآمده بود و برای رهایی از آن نیاز به بازاندیشی در باورهایشان یا کمک متخصصینی داشتند که به آنها کمک کند از اضطرابهای درونی‌شان فاصله بگیرند، در زندگی دیگر زنان پاسخگو موقعیت‌هایی وجود داشت که آنها بتوانند دست به این نافرمانی مدنی بزنند. کسی که در محلۀ مذهبی خودشان شناخته می‌شد و احساس عدم امنیت می‌کرد، در محله‌ای دیگر «امکان» برداشتن حجاب را داشت. کسی که نگرانی‌اش از بازداشت و دستگیری در خیابان بود، در خانه و جمع‌های خانوادگی این «امکان» را داشت. کسی که نگرانی‌اش از درگیر شدن با تذکردهندگان حجاب در حضور کودکش بود، در جایی که کودکش حضور نداشت این امکان را داشت. کسی که به تنهایی در خیابان دچار اضطراب می‌شد، در همراهی دوستانش این امکان را داشت.

نه فقط مایی که به حجاب باور شرعی نداریم، همۀ ما زنانی که با اجباری بودن حجاب در قانون مخالفیم، به سهم خود «امکان»ی داریم برای اعتراض و مبارزه برای تغییر این وضعیت. زنانی که تا پیش از این چادر به سر می‌کردند و بعد از جنبش ژینا، در جمع‌های خانوادگی و بین همسایگان و کسانی که آنها را می‌شناخته‌اند بدون چادر ظاهر می‌شوند، به دیگران پیامی می‌رسانند. زنانی که به حجاب باور دارند و از جایی به بعد به جای پذیرفتن «یونیفرم» تحمیلی رعایت حجاب، یعنی مانتو و شلوار و شال یا روسری، در پوشش خود تغییری می‌دهند هم چه بسا در آغاز مبارزه‌ای هستند که شاید به زودی رنگی دیگر به خود بگیرد. در ماه‌های اول جنبش ژینا، وقتی خیلی از مزون‌های لباس اعلام کردند که از این به بعد شال و روسری را از محصولات خود حذف می‌کنند، خیلی از زنان هم تصمیم گرفتند شال و روسری جدیدی نخرند و برای این کالا دیگر هیچ هزینه‌ای نکنند. زنی را می‌شناسم که سالها بود به نشانۀ مخالفت با حجاب اجباری همیشه یک روسری سفید به سر داشت. همیشه و در هر فضای عمومی او را فقط با آن روسری سفید می‌دیدید. یا زن جوانی بعد از قیام ژینا تصویری از گیسوی بریده‌اش را که گفت «تنها دارایی‌اش بوده» برایم فرستاد و نوشت...

ادامه دارد.
642 views19:03
Buka / Bagaimana
2023-03-27 22:01:22 یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش چهارم / زنان در کنار زنان

گاهی فکر می کنم ما زنان چطور سالها و سالها این همه تحمیل و اجبار را تاب آوردیم و نشکستیم. آنقدر جزئیات در این سرکوب ها و تحقیر ها و تحمیل ها زیاد است که گاهی می بینم مثلاً ساعتهاست دارم به آن روزی در کودکی های خودم فکر می کنم که در جشن تولد دختربچه ای شاهد ساعتها گریه کردنش بودم چون نمی خواست در تولدی که همه زن بودند روسری سر کند؛ اما بزرگترها در حال اجرای پروژۀ «عادت دادن به حجاب» بودند و در نهایت نگذاشتند روسری را بردارد. یا به آن روزی فکر می کنم که رفته بودیم سیزده به در؛ من دوازده یا سیزده ساله بودم وبارانی گشاد خاله را پوشیده بودم با شلواری که در آن سالها و با جثه‌ای که من داشتم اساساً نمی توانست تنگ باشد با یک مقنعه سیاه. بله مقنعه سیاه که تا مدتها بخشی از پوشش عادی ما بود و تازه سرزنش هم می‌شدیم که چرا چادر سر نمی کنیم. دکمه پایینی بارانی افتاده بود و وقتی خودم اشاره کردم که امروز لباسم چقدر «باز» است (!) دیگری کنایه زد که «تو که بدت هم نمی آید لباست باز باشد». همۀ آن سالهایی که من حجاب را رعایت «میکردم» برای «به قدر کافی» رعایت نکردنش انواعی از این تحقیرها را شنیده‌ام. با هر کدام از این خاطره ها در این شش ماه گذشته دوباره تلخی چیزی را به خاطر میاورم که انگار لحظه انفجار آن آتشفشان خشم بود: دستگیری مهسا امینی که به این خاطر نبود که حجاب «نداشت»؛ او حجاب «داشت» و دستگیر شد. نمی دانم رنج این چند کلمه را به چه زبانی شرح دهم که حق مطلب ادا شود. ما زنان سالها و سالها به اجبار حجاب «تن دادیم» و با این وجود باز هم و باز هم و باز هم تحقیر شدیم و تحقیر شدیم و تحقیر شدیم.

اما من باور نمی‌کنم که هیچ راهی برای بیرون رفتن از این وضعیت تلخ و تحقیرآمیز برای ما زنان وجود نداشته باشد. همان‌طور که در طول سالیان دراز توانستند با کمک خود ما زنان، که هر روز بیشتر و بیشتر، هم به حجاب تن دادیم و هم به یکدیگر سخت گرفتیم (و شاید این هم روشی برای تاب‌آوری‌مان مقابل این تحمیل بود) طوری حجاب را به روزمرۀ زندگی‌مان بدل کنند که حتی در خواب و رویاهایمان هم چیزی به سر داریم و حجاب را رعایت کرده‌ایم، به همین ترتیب این خود ما زنان هستیم که خواهیم توانست با کمک هم یکدیگر را نجات دهیم و ورق را برگردانیم.

باورهای ما و ذهنیتی که حجاب اجباری را اینطور برایمان عادی و مسلم جلوه می‌داد، در تمام این سال‌ها هدایتگر رفتار و کردار ما در قبال حجاب خودمان و زنان اطرافمان بود. هر کدام از ما زنان بی‌شمار موقعیت‌هایی را به خاطر داریم که در آن زنی به خاطر پوشش خود توسط زنان اطراف ما قضاوت می‌شد و ما هم در همین جامعه در حال رشد کردن بودیم. برای مایی که در خانواده‌های مذهبی به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم، زن خوب با میزان حجابش سنجیده می‌شد. به ما یاد می دادند زنی که حجاب را به درستی رعایت نمی کند زن خوبی نیست. زنی که حجاب نداشته باشد در دنیای اطراف ما اصلاً وجود خارجی نداشت و حجاب گزینه‌ای نبود که تصور کنیم می‌توان «انتخابش نکرد». کم کم دیدیم که کل جامعه حجاب داشتن را با زن بودن یکسان تصور کرد؛ حتی در همین سالهای اخیر، پسران اینفلوئنسر که کلیپ‌های طنز می‌سازند، هر جا بخواهند «ادای» دختری را دربیاوند، اولین عنصری که به کار می گیرند شال و روسری است؛ انگار جنسیت مونث یعنی کسی که حجاب دارد، حالا کم یا زیاد؛ با مقنعه یا با شال. همین که زن بودن همان «حجاب داشتن» تصور شد، خطکشی به دست تک تک اعضای جامعه افتاد، تا هویت و شخصیت زنان را با «مقدار حجاب»شان ارزیابی کنند. مهم نبود که از کدام سمت، همۀ ما زنان هر روز با حجابمان در حال قضاوت شدن بودیم. برای یک نفر زنی با حجاب چادر «مؤمن و نجیب و عفیف» بود برای دیگری همین زن «مذهبی» تصور شد و برای دیگری هم شاید «امل یا سنتی». در حالی که ممکن بود این زن به اجبار خانواده یا محل کار چادر سر کند، و نه مؤمن و مذهبی باشد و نه سنتی. وقتی حجاب به یونیفرم همه ما زنان در کل این کشور تبدیل شد، باید می‌فهمیدیم که دیگر نمی‌توان از آن به عنوان سنجه ای برای ارزیابی هویت زنان استفاده کرد. موضوعی که امروز، با مطرح شدن «حق انتخاب نکردن حجاب» بیش از هر زمان دیگری به جدی گرفتن آن نیاز داریم. همه زنان چه با چادر و مقنعه، چه با شال و روسری، در تمام این سالها حق داشته‌اند که حجاب را انتخاب نکنند؛ و ببینید چه مضحک می‌شود وقتی به کسی که حق دارد حجاب را از اساس انتخاب نکند، خرده بگیریم که چرا حجابش کم یا زیاد است یا چرا آنطور که ما درست تصور می کنیم حجاب را رعایت نکرده...

ادامه دارد.
492 views19:01
Buka / Bagaimana
2023-03-27 21:58:19 یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش سوم / وقتی از تحمیل حجاب حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم

داستان حجاب اجباری در استخدام‌های شغلی هم سر جای خودش بود؛ هم شما می‌دانستید که در حال دروغ گفتنید، هم مصاحبه‌کنندگان می دانستند که این مصاحبه عقیدتی و این شکل پوشش، دروغ‌های بزرگی درون خودش دارد؛ اما شما آنجا بودید تا طرف مقابل بداند که تا چه حد ریاکاری و دروغ را بلدید و اگر به میزان کافی بلد بودید از این آزمون سربلند بیرون میامدید و استخدام می‌شدید. البته که کنترل بدن زنان در سال‌های اخیر به هر دو شکلش رواج یافت؛ جایی بدون چادر استخدام نمی‌شوید، جای دیگر بدون آرایش. در هر صورت شما حق انتخاب پوششتان را ندارید، کارفرماست که این حق را دارد.

حجاب در بی‌شمار موقعیت‌های دیگر هم تحمیلی بودن آزاردهنده‌اش را به خاطرمان می‌آورد. مثلاً در ورودی امامزاده‌ها؛ حتی برای ورود به حرم امامزادگانی که خود زن بوده‌اند. شما با حجاب اجباری تا ورودی امامزاده می‌روید و بعد یک چادر رنگی هم «باید» به اجبار سر کنید تا روی حجاب قبلی‌تان قرار بگیرد. و کاش به همین راضی می‌شدند اما خدام‌های صحن و حرم، به همراه تندروهای مذهبی (که در این مکان‌ها هم احساس مالکیت بیشتری نسبت به فضا می‌کنند) مدام به شما تذکر هم می‌دهند که چادری که با وجود حجاب سر روی شانه‌هایتان افتاده را «درست» روی سرتان بیاندازید. چادر یا همان حجاب مضاعف بر روی حجاب قبلی در بعضی بیمارستان‌ها، در خیلی از دانشگاه‌ها و مدارس، و خیلی از اماکن دیگر که لزوماً اماکن مذهبی نیستند هم برای زنان اجباری است. و البته ما شهروندان دربارۀ این اجبار هم حق پرسیدن «چرا» نداریم؛ در نظم پادگانی برای ما زنان، که حجاب با قوۀ قهریه کنترل می‌شود، البته که حق پرسیدن هیچ «چرا»یی وجود ندارد. اگر شما هنوز زنی سالخورده نیستید و به استفاده از دستگاه ام آر آی در بیمارستان‌ها نیازی پیدا نکرده اید، بد نیست بدانید در ادامۀ این حجاب اجباری روزی خواهد رسید که برای خدمات گرفتن از بیمارستا‌ها و مثلاً داخل شدن به دستگاه ام آر آی هم، با وجود گیسهای سفیدتان و گذشتنتان از سن پساقاعدگی (که در این سن مکلف به رعایت حجاب نیستید) به هر حال باید با حجاب وارد دستگاه شوید چون پرستارانی هستند که خدمات گرفتن از بیمارستان‌ها را هم در هر شرایطی «با رعایت حجاب» الزامی می‌دانند و آنجا به شما یادآوری خواهند کرد که مأمور و معذورند و این قانون است. حجاب در کارتون های تخیلی، در فیلمهای سینمایی، برای بازیگران زن مسن، در گیم‌های کامپیوتری و بازی‌ها و کتابهای داستان کودکان، در کتابهای درسی مدارس، حتی برای شخصیت مادۀ حیوانات در برنامه کودک اجباری است. شاید فکر کنید حجاب تا لحظه مرگ با شما خواهد آمد؛ اما اگر اینطور فکر می کنید متأسفانه بیش از حد خوشبین هستید؛ چون حجاب حتی پس از مرگ هم در کنار هویت شما برای بازماندگان برقرار خواهد ماند. اگر در اعلامیۀ مرگتان تصویری از شما استفاده شود البته که با حجاب خواهد بود؛ و اگر سازمان قبرستان‌ها صلاح بداند، ممکن است تصویر شما از روی سنگ قبرتان هم مخدوش شود چون حجاب کافی را نداشته‎اید. همانطور که سازمان بهشت زهرای تهران این کار را کرد و از کار خود دفاع هم کرد...

ادامه دارد.
416 views18:58
Buka / Bagaimana
2023-03-27 21:56:43 یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش دوم / وقتی از تحمیل حجاب حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم

اما قصۀ غم‌بار حجاب، از نوجوانی ما آغاز نشد؛ از کودکی‌مان آغاز شد که حتی طبق قاعدۀ شرع به رعایت حجاب مکلف هم نبودیم. امروز می‌فهمم که خانواده‌های مذهبی، درست شبیه فرهنگ حاکم که همه چیز را تحت کنترل گرفته، به خوبی می‌داند که دختربچه‌ها به رعایت حجاب «مکلف» نیستند، اما کاملاً هدفمند و برنامه‌ریزی شده در تلاش است که دختربچه‌ها را به حجاب «عادت» دهد تا در سن تکلیف کنترل بدن آنها راحت تر شده باشد. البته که شرعاً مکلف به رعایت حجاب نبودیم، اما برای پوشیدن دامن یا شلوارک کوتاه، برای «درست ننشستن» (طوری که شاید پاهای کوچکمان از زیر پیراهن یا دامن معلوم شود) برای بازی با پسربچه‌ها، و برای هر چیزی که فکر می‌کردند ممکن بود در آینده کنترل ما را سخت‌تر کند، ما را «دعوا می کردند» یا نصیحت می‌شدیم. قرار بر این بود که روزی حجاب بر تن ما بنشیند و دیگر هرگز از تنمان برداشته نشود. بر خلاف شرع که زنان سالمند را مکلف به حجاب نمی‌داند، ما تمام پیرزنان را تا لحظه مرگ هم در حجاب می‌دیدیم. حجاب سرنوشت مقدر ما بود، پس بزرگترها از وقتی که می‌توانستند روسری و چادر به سرهای کوچکمان تحمیل کنند از این کار دریغ نمی‌کردند. ما هم کودکان معصومی بودیم که نه می‌دانستیم کنترل بدن زن یعنی چه، نه معنی تکلیف و وظیفه شرعی را می‌فهمیدیم. ما فقط تشویق و لبخند و قربان و صدقه بزرگترها را می‌شنیدیم و ذوق می کردیم که «چه خانمی شده ایم». و نمی‌دانستیم ممکن است روزی سرانجام «خانم شدن» یکی از ما، ون گشت ارشاد و بیمارستان کسری و کما و مرگ باشد، آن هم در حالی که حجاب را رعایت کرده‌ایم، ولی نه آنطوری که این بزرگترها بپسندند.

تجربه‌های کودکی و حجاب، احتمالا منشأ خیلی از تروماهای روحی و روانی ما زنان در بزرگسالی ست. احتمالا روزی باید چندین و چند تراپیست به کمک تک تک ما زنان بیایند و قبل از اینکه شنوندۀ تجربه‌های تلخ بی‌شمارمان باشند، که در بی‌دفاع ترین و معصومانه ترین دوران زندگی‌مان رخ داده، باید اول به یادمان بیاورند که ما حق داریم از همۀ آنچه بر ما در آن دوران رفته، رنج‌کشیده و آسیب‌دیده باشیم. حقی که سالهاست کسی برای ما به رسمیت نمی‌شناسد. سرزمینی که حقوق زنان در آن آخرین اولویت هم نیست، البته که در آن حقوق دختربچه‌های معصوم هم نادیده گرفته می‌شود و نامرئی‌ست.

داستان رنج‌بار حجاب وقتی به دوران جوانی و شروع آگاهی و عاملیت ما رسید، شاید برای بعضی از ما به رنگ و شکل دیگری درآمد. زنی که دوران جوانی اش را در نظام پهلوی گذرانده بود و بعد از اجباری شدن حجاب پس از انقلاب اسلامی در دهه چهارم زندگی اش بوده می گفت بعد از اجباری شدن حجاب لباسهای سنتی جنوبی یا بلوچی می پوشیدم که حجاب بخشی از استایل لباس پوشیدنم باشد. خیلی از ما هم در دوران جوانی وقتی نه می‌توانستیم این حجاب تحمیلی را تحمل کنیم و از طرفی هم نمی‌توانستیم با قانون و فرهنگ و خانواده و جامعه هر روز در چند جبهه بجنگیم، برای اینکه کمی از حس تحقیر شدنمان کم کنیم، در تلاش بودیم تا این حجاب را به بخشی از استایل لباس پوشیدن تبدیل کنیم. همکلاسی دانشگاهم از «یونیفرم» بودن مقنعه در دانشگاه که پوشش رسمی آن مکان است دفاع هم می‌کرد؛ مثل خیلی از افرادی که دفاعشان از سختگیری به پوشش زنان در مکان‌های مختلف این بود که دانشگاه/ اداره/ بانک/ دادگاه/ موسسه‌های آموزشی/ ... مهمانی و عروسی که نیستند! پس لابد «درستش این است» که زنان در این مکان‌ها حجاب تحمیل شده را رعایت کنند. و البته هیچوقت نمی گفتند که اگر زنان قصد رفتن به مهمانی و عروسی را داشته باشند، مگر حق دارند با همان لباس مناسب مهمانی و عروسی از خانه خارج شوند؟ بخشی از ما زنان در دورانی که کمی به عاملیت و حق انتخاب داشتن‌مان باور پیدا کردیم و از دست ناظم و معاون و بزرگترها کمی خلاصی یافتیم، آنقدر که فکر کنیم خودمان هم بزرگ شده‌ایم و می توانیم پوششمان را خودمان انتخاب کنیم (توهمی شیرین که واقعیت نداشت) خودمان را به شکل‌های مختلفی فریب دادیم؛ ما فهمیدیم که چیزی این وسط سر جای خودش نیست، حتی اگرمحجبه بودیم فهمیدیم که این آنچه شرع می گوید نیست، اما باز هم خیلی از ما توان روبرو شدن با آنچه باید را نداشتیم...

ادامه دارد.
422 views18:56
Buka / Bagaimana
2023-03-27 21:54:26 یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش اول / وقتی از تحمیل حجاب حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم

از کجای این قصۀ غم‌بار آغاز کنم، داستان این روزها و تجربه‌های آزاردهنده را چطور روایت کنم که این بار شنیده شود؟ که این بار دیگران نگویند «ای بابا! حالا یک تکه پارچه که این حرف‌ها را ندارد»؛ که احساسم را نادیده نگیرند و قضاوت نکنند که «تو حساسی! وگرنه اینها آنقدرها هم مهم نیست»؛ که آنهایی که باورمندند با خودشان فکر نکنند «خب همین است که هست؛ دستور خداست و برای خدا باید سختی‌اش را تحمل کرد».

از دوران نوجوانی‌ام شروع کنم یا از سالهای عجیب مدرسه که بخشی از آن هم در دوران کودکی گذشت. مدرسه‌ای که با حجاب و پوشش همۀ ما دختران نه فقط در گذشته سخت‌گیر بود، که هنوز هم با دختران امروز سخت‌گیر است. آن روپوش و شلوارها که باید به قدر کافی گشاد و «بی شکل و قواره» می‌بودند تا مبادا ما در آن لباس‌ها ذره‌ای زیبا دیده شویم. آن مقنعه‌هایی که تا سالها چانه‌دار بودند و در یک حرکت انقلابی وقتی در دولت هفتم کمی آزادی به جامعه تزریق شد، لطف کردند و اجازه دادند مقنعه های چانه دار به مقنعه معمولی تبدیل شود؛ دیده شدن چند سانت زیر چانه، تا سالها یک جور بحران در پوشش ما بود. سال اول راهنمایی که بودم ناظم تهدیدمان می کرد که اگر ببیند دانش آموزی مقنعه چانه دار مدرسه را نپوشیده و مقنعۀ معمولی سر کرده او را اخراج می کند. اینجا و آنجا و در خانه و مهمانی و برای زنان مقید به حجاب هم سر کردن روسری همین بحران را داشت: روسری زیر چانه گره می خورد و از «گردی صورت» بخش بیشتری عریان می شود: چند سانت زیر چانه. آن زمان هنوز «شال» به عنوان پوشش سر عمومیت پیدا نکرده بود اما در عکس‌های آن دوران می بینم که شال را هم طوری سر می کردیم که زیر چانه را بپوشاند. حالا با این روپوش و شلوارهای بی‌قواره و مقنعه‌ها، در حالی که تازه به ما لطفی شده بود و اجازه داده بودند چادر روی همه اینها سر نکنیم، قرار بود کجا برویم؟ پیش چهل دختر دانش آموز دیگر، در کلاسی که معلم هم زن بود، کلاسهای درس را می گذراندیم. ما با حجاب به مدرسه می رفتیم، از هفت و نیم یا هشت صبح تا ساعت دوازده یا ساعت دوی بعد از ظهر چندین ساعت را در مقابل در و دیوار کلاس و در حالی که هیچ مرد نامحرمی وجود نداشت، با حجاب می نشستیم و درس می خواندیم. دوازده سال متوالی، هر سال نه ماه تحصیلی و هر روز بین شش تا هشت ساعت.

دوازده سال هر روز حجاب را در مدرسه و خیابان تجربه کردن، چیزی نیست که بتوان در چند خط از آن گفت. من آن دورانی را انتظار می کشم که هر کدام از ما زنان، سکوتمان را بشکنیم و از این سالها و سالها تحقیر و آزار بگوییم و گوشی برای شنیدن داشته باشیم. از ناظم و معاون و معلمی بگوییم که ما را برای چند سانت تنگ تر شدن مانتو یا شلوار در صف مدرسه تحقیر می کردند؛ از روزهایی که بالای پله‌های ورودی ساختمان مدرسه می‌ایستادند و شبیه یک ایست بازرسی سخت گیر، از روپوش و شلوار و مقنعه و کفش و جوراب گرفته تا تمام اجزای صورتمان و دست‌ها و ناخن‌هایمان را بازرسی می‌کردند؛ گاهی هم داخل کلاسها کیف‌ها را می‌گشتند. اما این بین خاطراتی که در این دسته‌بندی‌ها نمی‌گنجند به مراتب بیشترند. حجاب و پوشش سلیقه‌ای‌ترین موضوع ممکن بود برای کادر مدرسه و البته برای همه. و سخت‌گیری به آن هیچ انتهایی ندارد. مثلاً دختری که به این خاطر توبیخ شده و مادرش را مدرسه خواسته چون در زمستان مقنعه‌اش را داخل پالتویش گذاشته و نه روی پالتو، یا آن دیگری که چادری بوده کوله پشتی را روی چادر انداخته بوده و نه زیرش. یا آن دختری که چون به همان چند تار مویی که از مقنعه بیرون گذاشته بود ژل مو زده بود در سرمای زمستان باید در آبخوری مدرسه موهایش را با پودر رختشویی می‌شست. سالها می‌توان از تنوع این سخت‌گیری‌ها گفت و تمام نمی‌شوند. کدام باور و چه اساس و شالوده فکری یا عقیدتی بود که باعث می‌شد مدرسه به خودش حق بدهد که دربارۀ ظاهر دانش‌آموزان، اعمال سلیقه کند. و حالا در سال 1402 مسئله این است که چرا تصاویری که من در این شش‌ماهه از مدارس می‌بینم، با همه ساختارشکنی‌هایی که در آن در حال رخ دادن است، تفاوت عمده‌ای با دوران مدرسۀ خود من ندارد. هنوز هم روپوش و شلوارهای بی‌قواره و مقنعه ها و ساختمانی که شبیه پادگان نظامی است برقرار است (البته با این تفاوت که من در دوران مدرسه حداقل احتمال مسمومیت از گازهای سمی ناشناس را تجربه نمی کردم، آنچه امروز دانش آموزان تجربه می کنند). مدیر و معاون و معلم های امروز، کسانی جز دانش آموزان دیروز نیستند، و این یعنی رنجی که آن سالها بر ما رفت، امروز هنوز هم ساختاری را تغییر نداده.

اما قصۀ غم‌بار حجاب، از نوجوانی ما آغاز نشد؛ از کودکی‌مان آغاز شد که حتی طبق قاعدۀ شرع به رعایت حجاب مکلف هم نبودیم...

ادامه دارد.
731 views18:54
Buka / Bagaimana
2022-11-07 23:15:05
اسم رمزی زنانه؛ فرصتی برای تأمل
مجید فنایی و نجمه واحدی

این نوشتار شامل چند جستار در نقد ادبیات و فرهنگ پدرسالارانه در جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. جنبش اخیر در ایران بر اساس شعار زن، زندگی، آزادی جنبشی با محوریت زنان و تأکید بر حقوق آن­هاست؛ با این حال بسیاری از شعارها و ادبیات رایج در این جنبش همچنان بر مدار مردسالاری و شی‌سازی تحقیرآمیز بدن زنان در شعارهای بعضاً سکسیستی و خصوصاً شعار ارتجاعی «مرد، میهن، آبادی» استوار است که ریشه در فرهنگ مردسالارانه­‌ای دارد که در تاریخ ما به‌صورت مستمر حضور داشته است.

ادامه نوشته را در انگاره بخوانید
Engare.net/woman-code-name

رسانه شمایید. لطفا به اشتراک بگذارید.

انگاره: رسانه جامعه و جامعه‌خوان‌ها
@EngareNet
@Socionet
1.7K views20:15
Buka / Bagaimana
2020-04-14 17:08:14
‍ ‍ ‍
نشست تلگرامی در گروه زن روز

موضوع نشست :
"گفتگوی آزاد درباره کار خانگی..."

با ارائه نجمه واحدی
" دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات زنان در دانشگاه علامه طباطبایی تهران "

زمان: سه شنبه 26 فروردین / 14 آوریل
ساعت ۲۲ به وقت تهران


لینک کانال زن روز

@Zane_Ruz_Channel

لینک گروه زن روز :

https://t.me/joinchat/AngnEUzG4q19qyKjBdP0xg
4.8K views14:08
Buka / Bagaimana
2020-04-05 14:28:58 نقد کلیشه های جنسیتی در سریال پایتخت شش
نجمه واحدی / 16 فروردین 99
| بخش سوم و آخر |


شخصیت نقی هم که هما بچه ها را بیرون می کند تا او به مزاحم تلفنی فحش های رکیک بدهد، در اوج عصبانیتش سراغ «خواهر و مادر» ارسطو را می گیرد، از داوری کشتی زنان ذوقزده می شود، به بهبود می گوید «فهیمه غلط کرده و من نمی گذاشتم ازدواج کند»، به یاد هما می آورد که دلش پسر می خواسته، درباره زنی که قبلا به خواستگاری اش رفته بوده و جواب رد شنیده چندان معقول رفتار نمی کند، به دختران و حتی به همسرش با قلدری تشر می زند، در مهمانی طوری در بخش مردانه نشسته و به هر و کر کردن و نقل خاطرات با مردان دیگر مشغول است و آن آب زمزم را هم انگار فقط برای «مردان» فامیل آورده و در این حین زنان فقط در حال خدمت کردن و غذا پختن و تدارک دیدن «تا پشت در قسمت مردانه» هستند، چنان از آن نقی که گچکاری زحمتکش با نقص های ساده و معمولی خودش در سری اول پایتخت بود فاصله گرفته که در این سری فقط می شد برایش متاسف بود!

و البته من فقط به کلیشه های جنسیت زده اشاره کردم وگرنه این سریال از موضوع «اهدای عضو» گرفته تا «لکنت زبان»، تا حیوان آزاری، تا گستاخی بچه ها نسبت به بزرگترها، تا دخالت نادرست والدین در زندگی بچه ها، تا قاچاق مواد مخدر، تا نمایش سیاست، تا اشاره های مبتذلش به گرانی که مثلا دل مخاطب را خوش کند، در این پانزده قسمت بیش از آنکه ما را بخنداند، آزاردهنده بود.
نه اینکه فکر کنید ما به سریالهای صدا و سیمای ایران امید داریم، تصور کنید که ما یک لحظه با خودمان فکر می کنیم شاید این نقدها توسط عوامل این سریال خوانده شود! البته که صدای فعالین زن به ندرت به گوش «آنها که باید» می رسد و «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است»؛ اما ما چاره ای نداریم جز اینکه صدایمان را حداقل به گوش آنهایی که به امید خندیدن پای این سریال نشسته اند برسانیم که اگر به «هر چیزی» بخندیم و حساسیت جنسیتی مان را بالا نبریم، به عادی سازی این کلیشه ها کمک می کنیم و چراغ سبز نشان می دهیم به دیگر تولیدکنندگان که خیالشان برای بازتولید این کلیشه ها راحت باشد چون کسی به آنها اعتراضی نخواهد کرد و سلیقه مخاطب لابد همین است. ما توقع نداریم این فیلمنامه نویس ها و کارگردان ها برای اصلاح کلیشه های جنسیتی کاری کنند، اما کاملا توقع داریم که اگر برای اصلاحش کاری نمی کنند، حداقل عامدانه به آنها دامن نزنند.


@why_we_need_feminism
#چرا_به_فمینیسم_نیاز_داریم
3.9K views11:28
Buka / Bagaimana
2020-04-05 14:27:49 نقد کلیشه های جنسیتی در سریال پایتخت شش
نجمه واحدی / 16 فروردین 99
| بخش دوم |

رحمت هم که با آوردن تصویر رادیولوژی دندان های فهیمه می خواهد از برادرش «خسارت» بگیرد، طوری با زنی که قصد ازدواج با او را داشته برخورد می کند که انگار یک کالا را مجبور شده پس بدهد! برای تالار و مراسمی که تدارک دیده هم دو روزه یک عروس جدید (یک کالای دیگر) جایگزین می کند که خرج و مخارجش هدر نرود؛ الفاظ محبت آمیز را هم مدام به پای این همسر جدید می ریزد طوری که بفهمیم فرق خاصی نداشت که کدام زن روبرویش باشد؛ فهیمه، عطیه، یا هر کس دیگر! البته رفتار رحمت تنها رفتار جنسیت زده ای بود که تا حدی با واکنش های بعدی نقد شد و به چالش گرفته شد. اما برادرهای رحمت هم با کنایه زدن به اینکه «دختر شاه پریون هم انقدر خرج نداره» به مطلقه بودن فهیمه و مادر دو فرزند بودنش کنایه می زنند.

اما «هما»، در این مجموعه به شخصیتی تبدیل شده که نه فقط در ماجرای تصور ازدواج مجدد بهبود، کاسه داغتر از آش شده بود و می خواست تنهایی به فرودگاه برود و به فهیمه گفت «اون سه تا خودشون مَردن دیگه؛ با هم یه جوری ماستمالی ش می کنن» (!)، بلکه در برخورد با «دختر محمود نقاش» هم طوری با حسودی و تنگ نظری رفتار کرد، که پذیرفتن این رفتار حتی از یک زن فوق العاده سنتی هم دور از باور است. هما مدام به «دختر» بودن این زن کنایه می زند، با نفرت و حسادت از او حرف می زند، و به نقی که به او می گوید از یک زن تحصیلکرده این رفتار بعید است، با این دیالوگ تقریبا به همه زنان تحصیلکرده و حتی تحصیل نکرده توهین می کند که «تحصیلات به هیچ زنی در این مورد (حسادت زنانه) کمک نکرده!». در جایی می گوید فلان زن «هم سنش بالاست و هم مطلقه ست و هم دو تا بچه داره، به درد ازدواج با رحمان یا رحیم نمی خوره». به رحمت هم وقتی ازدواجش با فهیمه منتفی می شود، می گوید «لطفا دیگه دور این خانواده نبپلک، توی در و همسایه خوبیت نداره!». هما در یک قسمت لبهایش را پروتز می گذارد و حالا که پروتز خراب از کار در می آید پشت سر فهیمه بدگویی می کند و همان کلیشه عروس و خواهرشوهر را تکرار می کند؛ در حالی که در قسمت اول هم به جای اینکه مقابل حرف گوینده اخبار که به او توصیه لاغری می کند بایستد، و از بدنش هر آنچه که هست دفاع کند، گردن کج می کند که «بله من چاقم؛ سعی می کنم کمتر چربی و شیرینی بخورم»! رفتار هما با دخترانش هم شبیه یک مادر نادان و زورگوست؛ برای عضویت در اینستاگرام تحقیرشان می کند و خدمت کردن در خانه را از آنها می خواهد و هر جا آنها پیشنهاد به روزی می دهد، هما و نقی آنها را ساکت می کنند یا نقی با تحکم به آنها تشر می زند و نمی تواند به روز بودنشان را تحمل کند، یا حتی آنها را برای اینکه از ساز و کار «ویدئو کال» سر در می آورند بازخواست می کند که شما این چیزها را از کجا می دانید!

بهتاش هم که خودش مثلا در این سریال نمادی از جوانی یاغی و لابد امروزی (!) است، و خودش ده ها ایراد و اشکال دارد (از دید این فیلمنامه ی ارزشگذارانه) سارا و نیکا را برای لایو گذاشتن در اینستاگرام مسخره می کند و کسی که خودش آخر «ادا»ست، ادای این دو دختر را درمی آورد که این عکس ها و فیلمها را از خودتان نگذارید و «من آبرو دارم»! حرف از مستقل شدن و حیوان خانگی نگه داشتنش هم که می شود، طوری همگی با او مخالفت می کنند انگار با طفل صغیر روبرو هستند، و پدرش درباره «زن گرفتن» برایش همسطح «خانه گرفتن» برای او حرف می زند، انگار که زن هم مثل خانه یک کالاست و «گرفتنی» توسط دیگران! اما در نهایت هم بهتاش کار خودش را می کند و مستقل می شود. این سریال (البته که مثل همه سریال های صدا و سیما) به آشنایی و دوستی دختر و پسر هم کاملا کلیشه ای و زشت نگاه کرده. بهتاش علنا دوست دختر دارد (در سری قبل هم داشت) اما استفاده ای کاملا ابزاری از این دختر می کند؛ هر وقت پول لازم دارد او را تیغ می زند و به عنوان آژانس از او و ماشینش استفاده می کند؛ البته که وقتی رویای بستن قرارداد میلیاردی اش را هم در سر دارد به تنها چیز و کسی که فکر نمی کند آن دختر است که در آینده اش هیچ نقشی ندارد. البته که چنین سریالی مثلا به دوست پسر داشتن سارا و نیکا قطعا نخواهد پرداخت (!) (نهایتا به کودک_همسری شان بپردازد مثل پایتخت پنج!) اما تصویری که از دختری که با پسری دوست شده می دهد، تصویری از یک دختر احمق است که نمی فهمد دارد مورد سواستفاده قرار می گیرد و لابد همه دختران هم به همین شکل دوست پسر دارند!


ادامه دارد...

@why_we_need_feminism
#چرا_به_فمینیسم_نیاز_داریم
2.9K views11:27
Buka / Bagaimana