یه کاری کن که می تونی نجمه واحدی / 6 فروردین 1402 بخش پنجم / ز | چرا به فمینیسم نیاز داریم
یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش پنجم / زنان در کنار زنان
اینکه دقیقاً چه روزی و بعد از چه اتفاقی باورم به حجاب را از دست دادم به خاطر نمیاورم؛ اما میدانم که حدود ده سالی هست که من به حجاب اعتقادی ندارم. (این ده سال را هم «حدوداً» میگویم. فرو ریختن خیلی از باورها در ما یک شبه اتفاق نمیفتد و فرایندی طولانی مدت است. روزی به خودمان می آییم و میبینیم مدتهاست چیزی در ما تغییر کرده. پس به دیگران هم برای تغییر کردن زمان بدهیم). در این سالها هرجا رفتهام که میدانستم حق انتخابی برای داشتن یا نداشتن حجاب دارم، حجاب را انتخاب نکردهام. اما وقتی به این موضوع فکر می کنم که در این ده سال، برای تغییر دادن شرایط مخصوصاً در جایی که این حق انتخاب برای من و دیگر زنان به رسمیت شناخته نمیشود چه کردهام، پاسخی ندارم. در فضای مذهبی نزدیکانم، جایی که می دیدم زنان چادری حتی برای شکل چادر به سر کردنشان هم قضاوت میشوند و یکی چادری خوب و دیگری چادری بد تصور میشود، من چه کردم؟ منی که به اساس حجاب باور نداشتم چه کردم؟ مدتی ست به امکانهای خودم فکر می کنم؛ به اینکه من چه می توانم بکنم که دیگران نمیتوانند؟
چند ماه پیش با مخاطبان صفحهام سوالی را در میان گذاشتم؛ به آنها این اطمینان خاطر را دادم که میدانم حتماً برای کار خود دلیلی دارند اما کنجکاوم بدانم بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» که بخشی از زنان جامعه در اعتراض به قانون حجاب اجباری دست به نافرمانی مدنی زدهاند، اگر به حجاب باور ندارند اما هنوز آن را رعایت میکنند دلیلشان چیست؟ شاید خیلی از ما تصور میکردیم احتمالاً دلیل اکثریت نگرانی از دستگیری و برخورد قانونی با آنها باشد؛ اما خودتان هم میتوانید در صفحهام «نتایج نظرسنجی حجاب» را در هایلایت نافرمانی مدنی ببینید. جوابها متنوعتر و پردامنهتر از چیزیست که تصورش را می کنیم. بخش قابل توجهی از زنان به خاطر سختگیری های اطرافیان (پدر، همسر، قوم و خویش) حجاب را برنمیدارند؛ بخش بزرگ دیگری «به خاطر دیگران» و نگرانی از اینکه مبادا نافرمانی مدنی آنها برای دیگران دردسرساز شود. دلایل روانشناختی و عادت کردن به حجاب یا معذب بودن زیر نگاه دیگران یکی از دلایل پررنگ دیگر بوده. انواع ترس و نگرانیهای درونی شخص و البته نگرانی از شناخته شدن هم از دلایل دیگری بوده که خیلی از زنان به آن اشاره کردهاند. اما همۀ این دلایل یک چیز را برای من روشنتر و روشنتر کرد، به جز آنهایی که هراس و اضطرابشان از برداشتن حجاب به شکل یک وسواس روحی و فکری همیشگی درآمده بود و برای رهایی از آن نیاز به بازاندیشی در باورهایشان یا کمک متخصصینی داشتند که به آنها کمک کند از اضطرابهای درونیشان فاصله بگیرند، در زندگی دیگر زنان پاسخگو موقعیتهایی وجود داشت که آنها بتوانند دست به این نافرمانی مدنی بزنند. کسی که در محلۀ مذهبی خودشان شناخته میشد و احساس عدم امنیت میکرد، در محلهای دیگر «امکان» برداشتن حجاب را داشت. کسی که نگرانیاش از بازداشت و دستگیری در خیابان بود، در خانه و جمعهای خانوادگی این «امکان» را داشت. کسی که نگرانیاش از درگیر شدن با تذکردهندگان حجاب در حضور کودکش بود، در جایی که کودکش حضور نداشت این امکان را داشت. کسی که به تنهایی در خیابان دچار اضطراب میشد، در همراهی دوستانش این امکان را داشت.
نه فقط مایی که به حجاب باور شرعی نداریم، همۀ ما زنانی که با اجباری بودن حجاب در قانون مخالفیم، به سهم خود «امکان»ی داریم برای اعتراض و مبارزه برای تغییر این وضعیت. زنانی که تا پیش از این چادر به سر میکردند و بعد از جنبش ژینا، در جمعهای خانوادگی و بین همسایگان و کسانی که آنها را میشناختهاند بدون چادر ظاهر میشوند، به دیگران پیامی میرسانند. زنانی که به حجاب باور دارند و از جایی به بعد به جای پذیرفتن «یونیفرم» تحمیلی رعایت حجاب، یعنی مانتو و شلوار و شال یا روسری، در پوشش خود تغییری میدهند هم چه بسا در آغاز مبارزهای هستند که شاید به زودی رنگی دیگر به خود بگیرد. در ماههای اول جنبش ژینا، وقتی خیلی از مزونهای لباس اعلام کردند که از این به بعد شال و روسری را از محصولات خود حذف میکنند، خیلی از زنان هم تصمیم گرفتند شال و روسری جدیدی نخرند و برای این کالا دیگر هیچ هزینهای نکنند. زنی را میشناسم که سالها بود به نشانۀ مخالفت با حجاب اجباری همیشه یک روسری سفید به سر داشت. همیشه و در هر فضای عمومی او را فقط با آن روسری سفید میدیدید. یا زن جوانی بعد از قیام ژینا تصویری از گیسوی بریدهاش را که گفت «تنها داراییاش بوده» برایم فرستاد و نوشت...
ادامه دارد.