Get Mystery Box with random crypto!

یه کاری کن که می تونی نجمه واحدی / 6 فروردین 1402 بخش چهارم / | چرا به فمینیسم نیاز داریم

یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش چهارم / زنان در کنار زنان

گاهی فکر می کنم ما زنان چطور سالها و سالها این همه تحمیل و اجبار را تاب آوردیم و نشکستیم. آنقدر جزئیات در این سرکوب ها و تحقیر ها و تحمیل ها زیاد است که گاهی می بینم مثلاً ساعتهاست دارم به آن روزی در کودکی های خودم فکر می کنم که در جشن تولد دختربچه ای شاهد ساعتها گریه کردنش بودم چون نمی خواست در تولدی که همه زن بودند روسری سر کند؛ اما بزرگترها در حال اجرای پروژۀ «عادت دادن به حجاب» بودند و در نهایت نگذاشتند روسری را بردارد. یا به آن روزی فکر می کنم که رفته بودیم سیزده به در؛ من دوازده یا سیزده ساله بودم وبارانی گشاد خاله را پوشیده بودم با شلواری که در آن سالها و با جثه‌ای که من داشتم اساساً نمی توانست تنگ باشد با یک مقنعه سیاه. بله مقنعه سیاه که تا مدتها بخشی از پوشش عادی ما بود و تازه سرزنش هم می‌شدیم که چرا چادر سر نمی کنیم. دکمه پایینی بارانی افتاده بود و وقتی خودم اشاره کردم که امروز لباسم چقدر «باز» است (!) دیگری کنایه زد که «تو که بدت هم نمی آید لباست باز باشد». همۀ آن سالهایی که من حجاب را رعایت «میکردم» برای «به قدر کافی» رعایت نکردنش انواعی از این تحقیرها را شنیده‌ام. با هر کدام از این خاطره ها در این شش ماه گذشته دوباره تلخی چیزی را به خاطر میاورم که انگار لحظه انفجار آن آتشفشان خشم بود: دستگیری مهسا امینی که به این خاطر نبود که حجاب «نداشت»؛ او حجاب «داشت» و دستگیر شد. نمی دانم رنج این چند کلمه را به چه زبانی شرح دهم که حق مطلب ادا شود. ما زنان سالها و سالها به اجبار حجاب «تن دادیم» و با این وجود باز هم و باز هم و باز هم تحقیر شدیم و تحقیر شدیم و تحقیر شدیم.

اما من باور نمی‌کنم که هیچ راهی برای بیرون رفتن از این وضعیت تلخ و تحقیرآمیز برای ما زنان وجود نداشته باشد. همان‌طور که در طول سالیان دراز توانستند با کمک خود ما زنان، که هر روز بیشتر و بیشتر، هم به حجاب تن دادیم و هم به یکدیگر سخت گرفتیم (و شاید این هم روشی برای تاب‌آوری‌مان مقابل این تحمیل بود) طوری حجاب را به روزمرۀ زندگی‌مان بدل کنند که حتی در خواب و رویاهایمان هم چیزی به سر داریم و حجاب را رعایت کرده‌ایم، به همین ترتیب این خود ما زنان هستیم که خواهیم توانست با کمک هم یکدیگر را نجات دهیم و ورق را برگردانیم.

باورهای ما و ذهنیتی که حجاب اجباری را اینطور برایمان عادی و مسلم جلوه می‌داد، در تمام این سال‌ها هدایتگر رفتار و کردار ما در قبال حجاب خودمان و زنان اطرافمان بود. هر کدام از ما زنان بی‌شمار موقعیت‌هایی را به خاطر داریم که در آن زنی به خاطر پوشش خود توسط زنان اطراف ما قضاوت می‌شد و ما هم در همین جامعه در حال رشد کردن بودیم. برای مایی که در خانواده‌های مذهبی به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم، زن خوب با میزان حجابش سنجیده می‌شد. به ما یاد می دادند زنی که حجاب را به درستی رعایت نمی کند زن خوبی نیست. زنی که حجاب نداشته باشد در دنیای اطراف ما اصلاً وجود خارجی نداشت و حجاب گزینه‌ای نبود که تصور کنیم می‌توان «انتخابش نکرد». کم کم دیدیم که کل جامعه حجاب داشتن را با زن بودن یکسان تصور کرد؛ حتی در همین سالهای اخیر، پسران اینفلوئنسر که کلیپ‌های طنز می‌سازند، هر جا بخواهند «ادای» دختری را دربیاوند، اولین عنصری که به کار می گیرند شال و روسری است؛ انگار جنسیت مونث یعنی کسی که حجاب دارد، حالا کم یا زیاد؛ با مقنعه یا با شال. همین که زن بودن همان «حجاب داشتن» تصور شد، خطکشی به دست تک تک اعضای جامعه افتاد، تا هویت و شخصیت زنان را با «مقدار حجاب»شان ارزیابی کنند. مهم نبود که از کدام سمت، همۀ ما زنان هر روز با حجابمان در حال قضاوت شدن بودیم. برای یک نفر زنی با حجاب چادر «مؤمن و نجیب و عفیف» بود برای دیگری همین زن «مذهبی» تصور شد و برای دیگری هم شاید «امل یا سنتی». در حالی که ممکن بود این زن به اجبار خانواده یا محل کار چادر سر کند، و نه مؤمن و مذهبی باشد و نه سنتی. وقتی حجاب به یونیفرم همه ما زنان در کل این کشور تبدیل شد، باید می‌فهمیدیم که دیگر نمی‌توان از آن به عنوان سنجه ای برای ارزیابی هویت زنان استفاده کرد. موضوعی که امروز، با مطرح شدن «حق انتخاب نکردن حجاب» بیش از هر زمان دیگری به جدی گرفتن آن نیاز داریم. همه زنان چه با چادر و مقنعه، چه با شال و روسری، در تمام این سالها حق داشته‌اند که حجاب را انتخاب نکنند؛ و ببینید چه مضحک می‌شود وقتی به کسی که حق دارد حجاب را از اساس انتخاب نکند، خرده بگیریم که چرا حجابش کم یا زیاد است یا چرا آنطور که ما درست تصور می کنیم حجاب را رعایت نکرده...

ادامه دارد.