Get Mystery Box with random crypto!

یه کاری کن که می تونی نجمه واحدی / 6 فروردین 1402 بخش اول / و | چرا به فمینیسم نیاز داریم

یه کاری کن که می تونی
نجمه واحدی / 6 فروردین 1402
بخش اول / وقتی از تحمیل حجاب حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم

از کجای این قصۀ غم‌بار آغاز کنم، داستان این روزها و تجربه‌های آزاردهنده را چطور روایت کنم که این بار شنیده شود؟ که این بار دیگران نگویند «ای بابا! حالا یک تکه پارچه که این حرف‌ها را ندارد»؛ که احساسم را نادیده نگیرند و قضاوت نکنند که «تو حساسی! وگرنه اینها آنقدرها هم مهم نیست»؛ که آنهایی که باورمندند با خودشان فکر نکنند «خب همین است که هست؛ دستور خداست و برای خدا باید سختی‌اش را تحمل کرد».

از دوران نوجوانی‌ام شروع کنم یا از سالهای عجیب مدرسه که بخشی از آن هم در دوران کودکی گذشت. مدرسه‌ای که با حجاب و پوشش همۀ ما دختران نه فقط در گذشته سخت‌گیر بود، که هنوز هم با دختران امروز سخت‌گیر است. آن روپوش و شلوارها که باید به قدر کافی گشاد و «بی شکل و قواره» می‌بودند تا مبادا ما در آن لباس‌ها ذره‌ای زیبا دیده شویم. آن مقنعه‌هایی که تا سالها چانه‌دار بودند و در یک حرکت انقلابی وقتی در دولت هفتم کمی آزادی به جامعه تزریق شد، لطف کردند و اجازه دادند مقنعه های چانه دار به مقنعه معمولی تبدیل شود؛ دیده شدن چند سانت زیر چانه، تا سالها یک جور بحران در پوشش ما بود. سال اول راهنمایی که بودم ناظم تهدیدمان می کرد که اگر ببیند دانش آموزی مقنعه چانه دار مدرسه را نپوشیده و مقنعۀ معمولی سر کرده او را اخراج می کند. اینجا و آنجا و در خانه و مهمانی و برای زنان مقید به حجاب هم سر کردن روسری همین بحران را داشت: روسری زیر چانه گره می خورد و از «گردی صورت» بخش بیشتری عریان می شود: چند سانت زیر چانه. آن زمان هنوز «شال» به عنوان پوشش سر عمومیت پیدا نکرده بود اما در عکس‌های آن دوران می بینم که شال را هم طوری سر می کردیم که زیر چانه را بپوشاند. حالا با این روپوش و شلوارهای بی‌قواره و مقنعه‌ها، در حالی که تازه به ما لطفی شده بود و اجازه داده بودند چادر روی همه اینها سر نکنیم، قرار بود کجا برویم؟ پیش چهل دختر دانش آموز دیگر، در کلاسی که معلم هم زن بود، کلاسهای درس را می گذراندیم. ما با حجاب به مدرسه می رفتیم، از هفت و نیم یا هشت صبح تا ساعت دوازده یا ساعت دوی بعد از ظهر چندین ساعت را در مقابل در و دیوار کلاس و در حالی که هیچ مرد نامحرمی وجود نداشت، با حجاب می نشستیم و درس می خواندیم. دوازده سال متوالی، هر سال نه ماه تحصیلی و هر روز بین شش تا هشت ساعت.

دوازده سال هر روز حجاب را در مدرسه و خیابان تجربه کردن، چیزی نیست که بتوان در چند خط از آن گفت. من آن دورانی را انتظار می کشم که هر کدام از ما زنان، سکوتمان را بشکنیم و از این سالها و سالها تحقیر و آزار بگوییم و گوشی برای شنیدن داشته باشیم. از ناظم و معاون و معلمی بگوییم که ما را برای چند سانت تنگ تر شدن مانتو یا شلوار در صف مدرسه تحقیر می کردند؛ از روزهایی که بالای پله‌های ورودی ساختمان مدرسه می‌ایستادند و شبیه یک ایست بازرسی سخت گیر، از روپوش و شلوار و مقنعه و کفش و جوراب گرفته تا تمام اجزای صورتمان و دست‌ها و ناخن‌هایمان را بازرسی می‌کردند؛ گاهی هم داخل کلاسها کیف‌ها را می‌گشتند. اما این بین خاطراتی که در این دسته‌بندی‌ها نمی‌گنجند به مراتب بیشترند. حجاب و پوشش سلیقه‌ای‌ترین موضوع ممکن بود برای کادر مدرسه و البته برای همه. و سخت‌گیری به آن هیچ انتهایی ندارد. مثلاً دختری که به این خاطر توبیخ شده و مادرش را مدرسه خواسته چون در زمستان مقنعه‌اش را داخل پالتویش گذاشته و نه روی پالتو، یا آن دیگری که چادری بوده کوله پشتی را روی چادر انداخته بوده و نه زیرش. یا آن دختری که چون به همان چند تار مویی که از مقنعه بیرون گذاشته بود ژل مو زده بود در سرمای زمستان باید در آبخوری مدرسه موهایش را با پودر رختشویی می‌شست. سالها می‌توان از تنوع این سخت‌گیری‌ها گفت و تمام نمی‌شوند. کدام باور و چه اساس و شالوده فکری یا عقیدتی بود که باعث می‌شد مدرسه به خودش حق بدهد که دربارۀ ظاهر دانش‌آموزان، اعمال سلیقه کند. و حالا در سال 1402 مسئله این است که چرا تصاویری که من در این شش‌ماهه از مدارس می‌بینم، با همه ساختارشکنی‌هایی که در آن در حال رخ دادن است، تفاوت عمده‌ای با دوران مدرسۀ خود من ندارد. هنوز هم روپوش و شلوارهای بی‌قواره و مقنعه ها و ساختمانی که شبیه پادگان نظامی است برقرار است (البته با این تفاوت که من در دوران مدرسه حداقل احتمال مسمومیت از گازهای سمی ناشناس را تجربه نمی کردم، آنچه امروز دانش آموزان تجربه می کنند). مدیر و معاون و معلم های امروز، کسانی جز دانش آموزان دیروز نیستند، و این یعنی رنجی که آن سالها بر ما رفت، امروز هنوز هم ساختاری را تغییر نداده.

اما قصۀ غم‌بار حجاب، از نوجوانی ما آغاز نشد؛ از کودکی‌مان آغاز شد که حتی طبق قاعدۀ شرع به رعایت حجاب مکلف هم نبودیم...

ادامه دارد.