Get Mystery Box with random crypto!

رمان های زهرا شفیعی

Logo saluran telegram romaneshafiee — رمان های زهرا شفیعی ر
Logo saluran telegram romaneshafiee — رمان های زهرا شفیعی
Alamat saluran: @romaneshafiee
Kategori: Sastra
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 705
Deskripsi dari saluran

رمان هایی مهیج با عاشقانه هایی بی تکرار
نوسنده رمان های
عشق و خاکستر
لحظاتی بدون تو
سنگ و شیشه
ارتباط با نویسنده
@Zahra_shafiee55
برای دریافت لینک گروه نقد به ادمین پیام بدهید

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru

2023-06-19 23:30:54 اگه دوست داری رمان #انتقامی#عاشقانه بخونی
حتما جوین شو !!
دختره با ی باند همکاری می کنه که همه کار می کنن مثل ، پول شویی ‌، قاچاق مواد ،قاچاق انسان
تا اینکه ریس اون باند می خواد ازش انتقام بگیره
دختره رو....
https://t.me/+Mfiirk2PY7MzY2Zk


[فردا 12ظهر پاک]
49 viewsRazi, 20:30
Buka / Bagaimana
2023-06-19 23:30:23 همش اینجاست یه پکیج خاص و کمیاب از برترین قصه‌ها که قرارداد چاپ دارن و عضویت محدود


دختر مغرور و پولدار باعث تصادف استادش میشه برای رهایی از عذاب وجدانش به عنوان پرستار وارد زندگیش میشه تا...


واسه نجات دادن تنها عشق زندگیم مجبور به ازدواج با دشمنش شدم در صورتی که بچشو حامله بودم...


ایهان و ارسین دو برادر دو قلویی که هر دو دل به یک دختری میدن.اما این وسط خبر ندارن این دختر کیست و چه نفرت خانوادگی پشت خانواده انهاست!


زنی جوان که تنهاست که ناگهان سر و کله ی خانواده ی شوهرش که در زمان حیات پسرشان با او قطع رابطه کرده بودند در زندگی پیدا میشه و برای گرفتن بچه...


من شهرزاد کسی که از بچگی دردهای روزگار خنجر شد تو قلبش و برای گرفتن انتقام حراج زد به چوب نجابت زنانش


فایل رمان‌های مجازی و چاپ شده مخصوص رمانخون‌های حرفه‌ای رو فقط اینجا می‌تونید پیدا کنید.


مشهورترین گیتاریست کشور و مردی که دل همه روبرده از عشق بیزاره اما با دیدن دختری از تیم رقیب همه معادلاتش به هم میریزه و دل میبنده


پائیز یک دلداده سالهای دور پس از ازدواج علی پسر همسایه چند خانه آن طرف تر به خواستگاری آمین جواب مثبت دادم اما نمیدانستم با سر درون چاه افتادم


وقتی دستموگرفت معذب نشدم با اونکه غریبه بودباگرفتن دستش یک نیروی ازدستش منوبه یک رویابردکه سرنوشتم عوض شد...


دختر مغرور و شیطون و البته نابغه به دنبال انتقام، پسری که زیادی تخس و مغروره، که اون هم به دنبال انتقامه حالا فکر کنین این دوتا باهم متحد بشن و...


روایتی عاشقانه دخترکی زیبا که جادوگره برگزیده خدایان سومر و مردی که آلفا و پادشاه خشن و مقتدر گرگینه ها بود...


خلافکار بزرگ و معروفی که سر نابود شدن محموله دختری رو گرو میگیره که باعث نابود شدن و ساخته شدن خیلی از زندگیا میشه


همه چیز از وقتی شروع شد که تصمیم گرفتم تابستون برم تو یه کلبه داخل جنگل زندگی کنم اما یه شب گرگ ها بهم حمله کردن و...


دختری از جنس مهربانی خورشید لطافت گل و جسارت گُردآفرید،اما مردی از جنس غرور به سردی یخ و گاه به بی رحمی طوفان و تگرگ...

پسری نابغه و مرموز با گذشته‌ی دردناک با یه هدف به زندگی برگشته انتقام از همه کسایی که روحش رو نابود کردند


به خاطر باردار نشدنش، خان زن دوم گرفت و شب حجله‌اشو زن اولش آماده می‌کنه و بعد از بارداری زن دوم به طرز مشکوکی قتل میرسه


خوناشامی بهم حمله کرد تونستم با کمک رفیقام جون سالم به در ببرم نمیخوام بهش فکر کنم که اگه اونا نبودن چه بلایی سرم میومد ولی یک چیزی اشتباه بود


یه روز اتفاقی، پسرخاله‌ام مچمو گرفت و مجبورم کرد باهاش ازدواج کنم ولی نمیدونستم چه افکار پلیدی تو ذهنشه!


دریا برای به دست آوردن قلب خانزاده، سر زندگی‌اش قمار می‌کنه و وقتی که می‌خواد فرار کنه متوجه معجزه‌ای می‌شه که اون رو دوباره به معامله برمی‌گردونه...


با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادری فرار کرده و به تهران میاد، وارد شرکتی شده تا دست سرنوشت او را در مقابلِ مردی مغرور، خشمگین و شکست خورده قرار دهد


پسر ته‌تغاری و شیطان‌صفت فرحزادها چشمش ریزه میزه‌ترین دختر دانشگاه رو گرفت و وقتی دست روی کسی می‌ذاشت کسی حق مخالفت نداشت...


از پدر خوانده مافیا حامله بودم ‌که از دستش فرار کردم. وقتی پیدام کرد و فهمید ازش حاملم به خاطر کارم بلایی سرم آورد که بچم...


همه چیز از یه زخم کهنه شده قدیمی که تنها راه بهبودش انتقام بود شروع شد و تهش رسید به عشق ممنوعه...


تانیا دختر خون‌آشامی که  سر سفره عقد اجباری نشست اما روز عروسی توسط یه آلفا قدرتمند مرموز دزدیده میشه


جدال عشق آتشین میان دختر عمو و پسر عمویی که عاشقانه همو دوست دارن اما سرنوشت جور دیگه ای براشون رقم می زنه


بعد از اون تصادف و افسردگی گرفتن درسا هر کاری میکردن تا به زندگی عادیشون برگردن که با فهمیدن واقعیتی دیگه زندگیشون زیر و رو شد و...


برای اینکه بتونم از شوهرم نگه داری کن مجبور شدم در برابر خواسته های دشمنش سر کج کنم و از خواسته هاش تمکین کن


بوکسور زیر زمینی بودم و شبیه پسرا میگشتم یکشب با تنی اش و لاش از مسابقات زیر زمینی برمیگشتم که دزدیده شدم و...


دختری گرفتار در دست عقاید خانواده مذهبی خود رویای طراح شدن را در ذهن می‌پروراند غافل از اینکه دست سرنوشت همه چیزش را میگیرد و او را تنها در بیغوله وهم ها میگذارد.


داستان دخترای اشراف زاده ای که بر حسب تصادف نقشه ی بزرگترین گنج دنیا که همه دزدای دریایی دنبالشن رو پیدا میکنن و...


دختر و پسری که به خاطر اهداف تجاری ازدواج میکنن ولی بعدش کاشف به عمل میاد که طرف سایکوعه و تصمیم به طلاق میگیره


بله رو که گفتم وسط راه برگشت به خونه‌بخت توسط شخصی ناشناس دزدیده شدم،تو عالم بیهوشی بهم تجاوز کرد و وقتی بیدار شدم باورم نمی‌شد که...
28 views𓏲˖𝓂𝒶𝒽𝒾, 20:30
Buka / Bagaimana
2023-06-19 22:31:03 #دارای_محدودیت_سنی
#بنرهاپارت‌واقعی‌رمان‌هستند

به خاطر کینه قدیمی درست شب عروسیش بهش ت*جاوز می‌کنه!
لب‌هام رو با
#عطش نکاه کرد و دستش رو #روی #گردنم حرکت داد.
خمار از حرکاتش لب زدم:
-امشب عروسیِ منه
#خواهش می‌کنم ولم کن..
بی‌اهمیت به حرفم
#دستم رو کشید و..
https://t.me/+c8Xuon0-o60zNmU8
نیم‌ساعت‌نوپ‌صبح‌پاک
59 views𓏲˖𝓂𝒶𝒽𝒾, 19:31
Buka / Bagaimana
2023-06-19 20:06:49 اسما یه دختر 18 ساله با زندگی معمولیه که خیلی اتفاقی درگیر ماجرایی بزرگ می شه؛ ماجرایی که می تونه حتی باعث مرگش باشه و اون با حامله شدن ناگهانیش از مردی که حتی چهرش رو ندیده به اجبار وارد این بازی خطرناک می شه؛ بازی که شاید مردن براش بهتر از شخصیت این بازی شدنه....
https://t.me/+JAoPTNeHWQ9hZTE0
24 پاک...
81 viewsyaghma, 17:06
Buka / Bagaimana
2023-06-19 18:30:44 من فرهادم یه کله خرابِ عاشق!
طبق یه نقشه‌ی حساب شده شب عروسیش درست وقتی که هنوز مُهر عقدش خُشک نشده بود از کنار مردی که ادعای رفاقتت باهام داشت، دزدیدمش...
بعد از سگ دو زدن‌های بی‌وقفه برای پیدا کردنمون؛
اون نارفیق که فرستادمش ته دره و چون جون سگ داشت زنده موند، کار نیمه‌تمومم رو با دُخت چشمآهوییم تموم کردم و حالا...
کسی که واسه اون دوتا چشم قلبشو هم از سینه در می‌آورد، وسط جنگل ولش کرد...
درست مثل اون شبی که تو تاریکی افکارم تنهام گذاشت و رفت...
رفتم تا اون بمونه و لکه ننگ روی پیشونیش!

#بنرهاپارت‌واقعی‌رمان‌هستند
https://t.me/+c8Xuon0-o60zNmU8
نیم‌ساعت‌نوپ23پاک
85 views𓏲˖𝓂𝒶𝒽𝒾, 15:30
Buka / Bagaimana
2023-06-19 17:30:45 یسنا دختری که یک شب تو مهمونی سران مافیا مست میکنه و مار سفید روی تَرقُوَش، چشمای تیز و ریز بین مردی با تتوی مار سیاه رو به بازی می گیره.
هیراد پارسا مردی که بی قرار لوندی های مار سفید تَرقُوه‌ی دختر قصه امون می شه.... وقتی بالاخره اون مار چموش سفید گیر دندون ها و زبون هیراد میوفته و کبود میشه می فهمه که...



[12شب پاک]
114 viewsRazi, 14:30
Buka / Bagaimana
2023-06-19 15:08:19 # پائیز سرد

پارت 86

دلتنگ هستم زیادی دلتنگ امامی خواهم با این بی تفاوتی کاذب دل ببرم پس از پوشیدن بهترین لباسم آخرین پاف عطر را روی شاه رگم اسپری میکنم به پائیز پیام میدهم تا آماده باشد پس از تاخیر در جواب دادن عصبی و تندخو تماس می گیرم و پس از جواب دادن تمام خشمم را توی صدایم می ریزم

-چرا پیامم و جواب نمیدی همین اول راه دلت و زدم؟

-چرا بهتون می زنی؟یه کتاب گرفتم دارم ترجمه می کنم گوشی کنارم نبود نشنیدم

-مگه من نگفتم درس و مدرسه تعطیل

-منم‌مخالفت نکردم ولی دست از ترجمه بر نمی دارم جلوم و هم نمیتونی بگیری چون من با مادرت طرف هستم نه شما چون ایشون قول دادن هیچ مانعی باعث  پیشرفت من نخواهد بود

لبخندی با لبهای جمع شده ثمره ی این جسارت می شود

-آماده باش دارم میام بریم واسه ادامه ی خریدها

با سوار شدنش..حس نیم نگاهش..لاکردار شنیدن صدایش جان می گیرم اما خودم‌ را به ندیدن می زنم 

-کجا باید برم من بلد نیستم بگو کجا تا همونجا برم

-فکر نمی کنم واسه خرید نامزدی برن بقالی و سبزی فروشی میرن مجتمع های تجاری

این دختر زیادی حال دل خراب کن است
ضرب آهنگ قلبم با شنیدن این جملات که با نظمی خاص از دهانش خارج می شود ریتم بیشتری می گیرد وارد مجتمع تجاری می شویم پائیز با وسواسی خاص تمام لباسها را از نظر می گذراند تمام لباسها زیادی باز و افتضاح هستند در دلم آرزو میکنم یکی از این لباسها را انتخاب کند تا خون به دلش کنم‌..تا صدایش را در آورم با شانس دست تو دست هستم که پاییز لباس بلند سبز زمردی رنگی را انتخاب می کند

-فکر کنم این خوب باشه

-نمی بینی زیادی بازه می خوای اون شب تن و بدنت و نمایش بدی؟

-تو در مورد من چی فکر کردی؟من این لباس و انتخاب کردم چون مزونی هست و من با انتخابم می تونم مدلش و تغییر بدم

-چه کاری برو پارچه بگیر

-دوست ندارم
127 viewsزهرا, 12:08
Buka / Bagaimana
2023-06-18 14:29:02 #پاییز سرد

پارت 85

-مادرِ من..عزیز من پاییز یه دختر هرجائی نیست که هنوز هیچی نشده ور دل من چادرش و علم کنه پائیز و با اون پدری که دیدی بشناس اینقدرم گیر نده بگو چکار کنم من همون کار رو میکنم بگو بمیر میگم باشه..بگو خرید کن میگم باشه

-خدا نکنه دردت به جونم من این و بهتر از تو میدونم ولی پاییز داره عروس این خانواده میشه باید با خلق و خوی ما آشنا بشه با رفت و آمد بیشتر مارو بیشتر بشناسه تا بهتر بتونیم با هم کنار بیایم

این صبحانه دیگر صبحانه نیست زهر هلاهل است چون با هر بار شنیدن اسم پاییز قلبم عزا میگیرد با همان معده ی خالی از صندلی غذا خوری بلند میشوم

-یه حرف و چند بار تکرار می کنن مامان؟پاییز یه پدرمتعصب داره خودش هم بدتر از پدرش ولی باشه بهش میگم جوابش هر چی بود قبول کن

پس از سکوت مادرم در این مورد باید برای رفع دلتنگی کمی سرگرم شوم خرید برای فروشگاه بهترین‌گزینه هست اما قبل از رفتن باید درباره ی رفتار آئین با مادرم اتمام حجت کنم

-در ضمن به آئین بگو اگه یکبار دیگه جلو اون زبون درازش و نگرفت قول نمیدم از زیر دستم جون سالم به در ببره

-آمین آئین براردرته اینطوری حرف نزن

حین رفتن دستم را در هوا تابی می دهم

-همین که گفتم حرف اضافه نمیخوام نشنوم مرتیکه ی شالقوز چند روز نبودم واسه من دم در آورده

-آمین مادر صبر کن هنوز حرفم تموم نشده یه زنگ بزن به پائیز اگه موقعیتش اُکی بود امروز عصر برین واسه ادامه ی خریدها

این دختر چه چیزی در وجودش دارد که با وجود قولی که به خودم داده ام هر روز شیدا و واله ترم میکند کنار ورودی پاهایم از حرکت می ایستد

-چی هست حالا این خریدها؟

-خرید لباس.. یه کم خورد و ریز.. رزرو آرایشگاه..دیدن باغ و این طور مسائل
266 viewsزهرا, edited  11:29
Buka / Bagaimana
2023-06-17 18:31:30 #پائیز سرد

پارت 84

آیدا لیوان شیر داخل دستش را بر میدارد و همانطور که از آشپزخانه خارج میشود او هم‌ جرات آئین را پیدا کرده که زبان باز میکند
 
-حالا چرا روز خودت و خراب میکنی؟ حتما یه چیزی هست که می پرسه مادر و دلنگران

دستی به پیشانی دردناکم می کشم پلک می بندم مشغول ماساژ شقیقه هایم میشوم پس از اندک زمانی سکوت نرم و آهسته جواب مادرم را می دهم

-من با عروست در تماسم حالش خوبه خیالت راحت شد برو سوال بعد

-آمین مادر دورت بگردم

-هی دورت بگردم..قربونت برم..عمرم..
نفسم مادر من همین بر خوردهارو داشتی که این کلا سگ و آدم‌ نمیشه خدا به داد پاییز بدبخت برسه دو روز نشده طلاقش و می گیره

-آئین بیا برو بابات منتظرته برو قربونت برم برو دردت به جونم تقصیر من بود نباید سوال می پرسیدم

آئین همانطور که با پدرم از آشپزخانه بیرون می روند بیشتر روی اعصابم خش می ندازد

-ادامه بده مادر من ادامه بده به قران این با این طرز برخورد وحشی تر میشه حالا ببین کی گفتم حاجی هم‌ همین نظر من و داره ولی بدبخت می ترسه حرف بزنه

برای پیشگیری از هرگونه درگیری مادرم آیین با آن زبان که حرفی جز حق نمی زند را از آشپزخانه بیرون می فرستد تنها که میشویم پس از بوسه ای بر روی سرم و کشیدن دست های آرام بخشش بر روی صورتم با زبان نرمش ادامه میدهد

-به دل نگیر عمرم واسه این پرسیدم چون هنوز ادامه ی خریدها مونده..چون از پاییز حرف نمی زنی..چون اونو نمیاری تا بیشتر با هم آشنا بشیم.

مادرم نمی داند قلب بی خبرم این روزها در غریبی دست و پا می زند ولی قدرت اعتراف ندارد که همین اول راه تمام‌ برگ های پائیزش را تکانده او را در برابر تمام‌ ناملایمات تنها گذاشته..تا توانسته به روح و روانش تاخته و در آخر تیر خلاص را با رها کردنش در کوچه های تنهایی به قلبش شلیک کرده نان تست را از کره بادام زمینی پر میکند مقابل صورتم میگیرد دستش را پس میزنم و برای رهایی جوابی کوبنده تحویل نگاه مضطربش میدهم
265 viewsزهرا, edited  15:31
Buka / Bagaimana
2023-06-15 13:11:23 #پاییز سرد

پارت 83

در آخر طاقت نمی آورم از استخر بیرون می آیم راه خانه شان را در پیش می گیرم با رسیدنم آنچه را که نباید دید را می بینم مادر و خانم برادر پاییز عشق مرا در حالی که از درد به خود می پیچد را سوار ماشین میکنند آنها را تعقیب می کنم حدسم درست است عصبی شدن پاییزکار دستش داده او را راهی درمانگاه کرده روی صندلی ماشین آوار میشوم استیصال مانند رودی در تمام تنم جاری میشود سرم به دو دست حلقه شده ام‌ روی فرمان می چسبد با این بار سنگین وارد مغازه میشوم کرکره را پایین می کشم در تنهایی خودم ریه هایم را از دود ناشی از مارلبرو پر و خالی میکنم و زیر باران لعن و نفرین خود بی وجودم را له میکنم

چند روزی از این ماجرا می گذرد خود خوری امانم را بریده از فکر حال خرابش به مرز جنون رسیده ام اما کاری از دستم بر نمی آید در این بین پاپی شدن مادرم از این همه سردی..دوری و تماس نگرفتن هم معضلی شده.با یادآوری این موضوع سر میز صبحانه کارد کره خوری را داخل بشقاب پرت میکنم نفسهای تند و بی وقفه ام رااز بینی بیرون میدهم خدمتکار بخت برگشته هینی می کشد و عقب می رود..مادرم فنجان چای در دستش خشک میشود..پدرم در سکوت چشم می بندد.. آیدا کنار چای ساز دستش از حرکت می ایستد و این آئین است که با صدای فریاد رسا و بی احترامی کردنش مغزم را نابود می کند

-هوش چته؟اینجا طویله نیستا خونس

-آئین ساکت باش

-ساکت باشم هر گوهی خواستی بخوری با این رفتارت از زندکی سیرمون کردی به قرآن دردت چیه آخه این سر صبحی؟این بدبخت نمی تونه دو کلام حرف بهت بزنه؟

کف هر دو دستم را به هوای بلند و درگیر  شدن روی میز فرود می آید مچ دستم که توی دست مادرم قرار می گیرد پاهایم شل میشود روی صندلی آوار میشوم صدایم از صدای آئین فراتر می رود.

-آخه تماس گرفتن و نگرفتن و رفت و آمد من و اون به شما چه ربطی داره؟آقا اصلا شاید یه چیزی بین ما دو تا هست نمی خوایم کسی بفهمه..شاید هم نشستیم فکر کردیم به درد هم نمی خوریم یا پشیمون شدیم کات کردیم واسه اینجور مسائل خصوصی زندگیم که نباید بوق دستم بگیرم
303 viewsزهرا, edited  10:11
Buka / Bagaimana