Get Mystery Box with random crypto!

#پاییز سرد پارت 83 در آخر طاقت نمی آورم از استخر بیرون می آ | رمان های زهرا شفیعی

#پاییز سرد

پارت 83

در آخر طاقت نمی آورم از استخر بیرون می آیم راه خانه شان را در پیش می گیرم با رسیدنم آنچه را که نباید دید را می بینم مادر و خانم برادر پاییز عشق مرا در حالی که از درد به خود می پیچد را سوار ماشین میکنند آنها را تعقیب می کنم حدسم درست است عصبی شدن پاییزکار دستش داده او را راهی درمانگاه کرده روی صندلی ماشین آوار میشوم استیصال مانند رودی در تمام تنم جاری میشود سرم به دو دست حلقه شده ام‌ روی فرمان می چسبد با این بار سنگین وارد مغازه میشوم کرکره را پایین می کشم در تنهایی خودم ریه هایم را از دود ناشی از مارلبرو پر و خالی میکنم و زیر باران لعن و نفرین خود بی وجودم را له میکنم

چند روزی از این ماجرا می گذرد خود خوری امانم را بریده از فکر حال خرابش به مرز جنون رسیده ام اما کاری از دستم بر نمی آید در این بین پاپی شدن مادرم از این همه سردی..دوری و تماس نگرفتن هم معضلی شده.با یادآوری این موضوع سر میز صبحانه کارد کره خوری را داخل بشقاب پرت میکنم نفسهای تند و بی وقفه ام رااز بینی بیرون میدهم خدمتکار بخت برگشته هینی می کشد و عقب می رود..مادرم فنجان چای در دستش خشک میشود..پدرم در سکوت چشم می بندد.. آیدا کنار چای ساز دستش از حرکت می ایستد و این آئین است که با صدای فریاد رسا و بی احترامی کردنش مغزم را نابود می کند

-هوش چته؟اینجا طویله نیستا خونس

-آئین ساکت باش

-ساکت باشم هر گوهی خواستی بخوری با این رفتارت از زندکی سیرمون کردی به قرآن دردت چیه آخه این سر صبحی؟این بدبخت نمی تونه دو کلام حرف بهت بزنه؟

کف هر دو دستم را به هوای بلند و درگیر  شدن روی میز فرود می آید مچ دستم که توی دست مادرم قرار می گیرد پاهایم شل میشود روی صندلی آوار میشوم صدایم از صدای آئین فراتر می رود.

-آخه تماس گرفتن و نگرفتن و رفت و آمد من و اون به شما چه ربطی داره؟آقا اصلا شاید یه چیزی بین ما دو تا هست نمی خوایم کسی بفهمه..شاید هم نشستیم فکر کردیم به درد هم نمی خوریم یا پشیمون شدیم کات کردیم واسه اینجور مسائل خصوصی زندگیم که نباید بوق دستم بگیرم