Get Mystery Box with random crypto!

#پائیز سرد پارت 84 آیدا لیوان شیر داخل دستش را بر میدارد و ه | رمان های زهرا شفیعی

#پائیز سرد

پارت 84

آیدا لیوان شیر داخل دستش را بر میدارد و همانطور که از آشپزخانه خارج میشود او هم‌ جرات آئین را پیدا کرده که زبان باز میکند
 
-حالا چرا روز خودت و خراب میکنی؟ حتما یه چیزی هست که می پرسه مادر و دلنگران

دستی به پیشانی دردناکم می کشم پلک می بندم مشغول ماساژ شقیقه هایم میشوم پس از اندک زمانی سکوت نرم و آهسته جواب مادرم را می دهم

-من با عروست در تماسم حالش خوبه خیالت راحت شد برو سوال بعد

-آمین مادر دورت بگردم

-هی دورت بگردم..قربونت برم..عمرم..
نفسم مادر من همین بر خوردهارو داشتی که این کلا سگ و آدم‌ نمیشه خدا به داد پاییز بدبخت برسه دو روز نشده طلاقش و می گیره

-آئین بیا برو بابات منتظرته برو قربونت برم برو دردت به جونم تقصیر من بود نباید سوال می پرسیدم

آئین همانطور که با پدرم از آشپزخانه بیرون می روند بیشتر روی اعصابم خش می ندازد

-ادامه بده مادر من ادامه بده به قران این با این طرز برخورد وحشی تر میشه حالا ببین کی گفتم حاجی هم‌ همین نظر من و داره ولی بدبخت می ترسه حرف بزنه

برای پیشگیری از هرگونه درگیری مادرم آیین با آن زبان که حرفی جز حق نمی زند را از آشپزخانه بیرون می فرستد تنها که میشویم پس از بوسه ای بر روی سرم و کشیدن دست های آرام بخشش بر روی صورتم با زبان نرمش ادامه میدهد

-به دل نگیر عمرم واسه این پرسیدم چون هنوز ادامه ی خریدها مونده..چون از پاییز حرف نمی زنی..چون اونو نمیاری تا بیشتر با هم آشنا بشیم.

مادرم نمی داند قلب بی خبرم این روزها در غریبی دست و پا می زند ولی قدرت اعتراف ندارد که همین اول راه تمام‌ برگ های پائیزش را تکانده او را در برابر تمام‌ ناملایمات تنها گذاشته..تا توانسته به روح و روانش تاخته و در آخر تیر خلاص را با رها کردنش در کوچه های تنهایی به قلبش شلیک کرده نان تست را از کره بادام زمینی پر میکند مقابل صورتم میگیرد دستش را پس میزنم و برای رهایی جوابی کوبنده تحویل نگاه مضطربش میدهم