من فرهادم یه کله خرابِ عاشق! طبق یه نقشهی حساب شده شب عروسیش | رمان های زهرا شفیعی
من فرهادم یه کله خرابِ عاشق! طبق یه نقشهی حساب شده شب عروسیش درست وقتی که هنوز مُهر عقدش خُشک نشده بود از کنار مردی که ادعای رفاقتت باهام داشت، دزدیدمش... بعد از سگ دو زدنهای بیوقفه برای پیدا کردنمون؛ اون نارفیق که فرستادمش ته دره و چون جون سگ داشت زنده موند، کار نیمهتمومم رو با دُخت چشمآهوییم تموم کردم و حالا... کسی که واسه اون دوتا چشم قلبشو هم از سینه در میآورد، وسط جنگل ولش کرد... درست مثل اون شبی که تو تاریکی افکارم تنهام گذاشت و رفت... رفتم تا اون بمونه و لکه ننگ روی پیشونیش!