Get Mystery Box with random crypto!

رمان های زهرا شفیعی

Logo saluran telegram romaneshafiee — رمان های زهرا شفیعی ر
Logo saluran telegram romaneshafiee — رمان های زهرا شفیعی
Alamat saluran: @romaneshafiee
Kategori: Sastra
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 705
Deskripsi dari saluran

رمان هایی مهیج با عاشقانه هایی بی تکرار
نوسنده رمان های
عشق و خاکستر
لحظاتی بدون تو
سنگ و شیشه
ارتباط با نویسنده
@Zahra_shafiee55
برای دریافت لینک گروه نقد به ادمین پیام بدهید

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru 2

2023-06-13 20:28:11 # پائیز سرد

پارت 82

پائیز بی توجه به موقعیت مکانی دستش را محکم به قفسه ی سینه ام می کوبد تن صدایش را می خواهد بالا ببرد که با نگاه منتظر عابران برای هر درگیری..گرفتن فیلم و پخش در فضای مجازی..شناختنم به عنوان پسر منصور صرافیان بزرگ و بر بار رفتن آبرویم با دندانهایی کلید شده با صدایی که ته گلویم را می سوزاند هشدار می دهم

-صدانت و ببر بالا تا بهت بگم با کی طرفی

پاییز بی برگ‌ من هیچکس رانمی بیند برای محافظت از جام بلورین خانواده اش تمام توانش را توی صدایش جمع میکند

-غلط اضافی رو تو میکنی فکر کردی کی هستی که هر چی از دهنت در میاد به زبون میاری؟برو گمشو دیگه نمی خوام ببینمت

ادامه ی حرفهایش را نمی شنوم فقط نفرت نگاهش را می بینم و لبهایی که باز و بسته میشود این آغوش پر تب و تاب دوست دارد تن ظریفش را در آغوش بگیرد..ببوسد..عذر تقصیر کند اما چنین نمی کند بازوهایش را میان مشتم می گیرم او را به داخل ماشین می کشانم پس از باز کردن درب ماشین او را تقریبا به داخل هل می دهم روی صندلی که جاگیر می شود یک دستم را روی سقف ماشین یک دستم را بند کمرم میکنم نمی توانم از این رابطه بگذرم جان می کنم تا کلمه ی معذرت می خواهم از دهان بی چاکم خارج میشود کمی که آرام می شود خسته و درمانده از این روزهایی که حتی در مخیله ام هم نمی گنجید سوار می شوم به سمت خانه شان ماشین را به حرکت در می آورم پس از پیاده کردنش هزاران حس بد مانند ماری زیر پوستم‌می خزد نیش میزند درد بدی به جانم می ریزد با همین درد وارد خانه میشوم من کجا و خانواده ام کجا؟که اینطور با حالی خوب مرا سوال پیچ می کنند ابرو در هم می کشم پاکت زرین حلقه ها را به دست مادرم می دهم خنده ها را نمی بینم.. دست و سوت زدنها وخوشحالی ها را نمی بینم بدون هیچ پاسخی راهم‌ را به سمت استخر سر پوشیده ی قسمت پائین خانه در پیش میگیرم تا مغز سوخته ام کمی التیام پیدا کند و وارد مرحله ی بعد شوم.داخل آب شیرجه می زنم اما تمام فکرم را پاییز با خود برده چندین بار تنم را به کناره می کشم دستم به سمت گوشی کشیده میشو تا حالش را بپرسم اما قولی که به خودم داده ام قویتر است که مانع میشود
306 viewsزهرا, edited  17:28
Buka / Bagaimana
2023-06-12 18:30:13 #پائیز سرد

پارت 81

حال هر دوی ما بده پاییز درد عادت ماهیانه،دردی پنهان که روزی خواهم فهمید..زبان نیشدار من..درد خنجر زدن به تمام وجود زنانه اش..درد من درون خودش ریختن و ساکت بودنش در برابر تمام‌ آزارهایم در صورتی که حق طلاق گرفته پائیز با همان نگاه بی حرف مشغول ور رفتن با بند کیف کرم رنگش روی پاهایش میشود و به همین تک‌جمله اکتفا میکند

-من حالم خوب نیست من و برگرون خونه لطفا

-همین؟حالت خوب نیست؟جواب من اینِ؟ بگو مقصری جوابی نداری

-تو دنبال بهانه ای وگرنه من از خودم مطمئنم بیشتر از اینم نمی تونم حرف بزنم می فهمی؟آدمی؟قدرت درک داری؟

اولین شکست را از صبر این دختر می خورم اما کوتاه نمی آیم سر کلاف بحث را تا انتها می کشم و در پایان با سر ریز شدن کاسه ی صبرش و شنیدن صدای جیغ مانندش دال بر روانی و سادیسمی بودنم..اشتباهش برای این انتخاب.. مخالفت پدرش با این وصلت دستم می خواهد خطا برود اما نه..دست من برای هیچکس هیچگاه خطا نرفته برای کسی که برای اولین بار با دلم بازی کرده و بهانه ای برای زنده بودن به دستم داده که هرگز خطا نخواهد رفت اما توان دیوانه تر کردنش را دارم معده ی خالی بیشتر اعصابم‌ را به هم ریخته استارت می زنم سر ماشین را به سمت اولین رستوران کج می کنم و بیشتر اعصاب و روانش را به هم می ریزم و میگویم:

-باشه من یه سادیسمی به دیوونه حالا که اینطور فکر میکنی بزار بیشتر روانی بودنم و بهت نشون بدم تا شب هر جا رفتم باید دنبالم بیای

با دستانی که پناه صورتش کرده و شکستن بغض تبدارش من هم تب میکنم  به اجبار وارد رستوران میشویم باید تقویت شود صبحانه ای کامل سفارش میدهم لب نمی زند زبانم بار دیگر تلخ میشود و مانند سیانور به جانش تزریق

-صبحونه و بخور بعد اگه دوست داشتم یه ارفاقی بهت میکنم برت می گردونم تو آلونکت

دست داخل لانه ی مار کرده ام پائیز با این توهین و کوچک کردن خانواده اش که خودم را هم به هم می ریزد با شتاب صندلی اش را عقب می کشد بی توجه به شلوغی رستوران کف هر دو دستش را روی میز می کوبد و با میخ چشمهای سرخش چشمهایم را کور میکند

-اگه یکبار دیگه فقط یکبار دیگه به من یا خانواده ام توهین کردی چنان بلایی به سرت میارم آمین صرافیان که مرغهای آسمون به حالت زار بزنن

و در یک حالت غافلگیر کننده دستبند نشانم را از مچ دست راستش میکشد توی صورتم پرت، و به سوی درب شیشه ای رستوران حرکت میکند با این حرکت مانند گرگی زخمی به سویش روان می شوم از رستوران که خارج میشود با دستانی که چفت بازوانش شده مقابلش می ایستم

-چه غلطی کردی؟
280 viewsزهرا, edited  15:30
Buka / Bagaimana
2023-06-11 14:41:50 # پائیز سرد

پارت 80

( آمین )

بر خلاف میل باطنی ام می زنم..می شکنم..خورد میکنم با خاک یکسان میکنم می تازم به روح و روانی که می دانم شیشه است،لطیف و باید مراقبش بود به غروری که اگر بشکند تکه های شکسته اش را نمیتوان جمع کرد. به دختری که ناخوش احوال هست و هر لحظه بیشتر در حال تحلیل رفتن دست خودم نیست باید این راه را تا انتها بروم اما نمیشود او در حال درد کشیدن است این را از رنگ و روی زرد و ضعف غالب بر تنش و دست سردش دستی که از عمد میان دستانم فشردم فهمیدم تا او مشغول انتخاب حلقه هست از گوگل حالاتش را سرچ می کنم پاییز دوران عادت ماهیانه را پشت سر می گذارد می مانم چکار کنم

از اشتباهم پشیمان می شوم پائیز را که در انتخاب حلقه جا مانده را بدون در نظر گرفتن نظر و عقیده اش کمک می دهم پس از انتخاب حلقه و خداحافظی از پدر و پسر اسداللهی باید زودتر او را به بیمارستان یا نمی دانم جایی برسانم تا دردش کم شود وگرنه من هم با این درد میمیرم. اما نمی شود شیطان امان نمیدهد چنان در رگ و پوستم لانه کرده که از قله ی تصمیمی که گرفته ام پائین نمی آیم و با قصاوت قلب هر چه تمامتر دنبال یک بهانه ی واهی برای آزار بیشتر می گردم و چه نقطه ضعفی بهتر از تدریشش که عاشقانه دوستش دارد؟ و این فاجعه ای بیش نیست که حتی کلامی را به زبان نمی آورد جری میشوم آرام ضربه ای به تنی که میدانم از درد در حال تکه تکه شدن هست می زنم و چهار نعل می تازم

-با تو دارم حرف می زنم مگه کری؟

پائیز تکه ای از موهای لخت خوش بویش که همین عطر برای دیوانه کردنم کافی هست را به داخل شال روی سرش هدایت میکند و با تک کلمه ی شنیدم و قطره اشکی که روی پوست سفید دستش چکه می کند قلبم را بیشتر می سوزاند بدون در نظر گرفتن پلیس جوان سر چهار راه ماشین را به حاشیه می کشانم جعبه ی سیگار مال بروام را از داشبورد بیرون می کشم با اولین‌ کامی که می گیرم او را به مرز جنون می رسانم

-پائیز دردت چیه؟چرا اینجوری میکنی؟

-مگه من چکار کردم؟

نگاه از صورت معصومش می گیرم از خیسی چشمهایم به لباس نارنجی رفتگر خیابان با آن چهره ی آفتاب سوخته میدهم تایادم نرود چه کسی را سوزاندم.. و بیشتر در این لجنزار فرو روم و می گویم:

-چراهر چی حرف می زنم جواب نمیدی؟ چرا من و آدم حساب نمی کنی؟چرا جواب تبریک و سلام نامی و اسداللهی و اونطور خشک دادی؟پاییز اگه بخوای به این روش ادامه بدی زندگی رو به دهنت زهر می کنم نمی زارم نفس بکشی
264 viewsزهرا, 11:41
Buka / Bagaimana
2023-06-10 17:09:27 #پاییز سرد

پارت 79

میان بغضی که به جان و تنم چنگ انداخته دست و پا میزنم اما نمیخواهم غرق شوم چند بار پشت سر هم بزاق تلخ دهانم را فرو می دهم به آخرین پله می رسیم وارد می شویم نامی پسر جوانی با ظاهری آراسته مقابلمان ظاهر میشود پس از خوش وبشی کوتاه در حالی که به سختی چشم از جواهرات فوق لوکس داخل محافظ های شیشه ای می گیرم با آمین مقابل یکی از همان شیشه های چهار گوش می ایستیم آمین دست در جیب تن تنومند مردانه اش را مماس راسته ی تنم قرار می دهد حرارت صدایش که زیر گوشم رها می شود‌ عطر تنش که مشامم را پر میکند لرزشی خفیف تنم را در بر میگیرد قلبم را میان چنگم می فشارم تا یادش نرود قولش را،خطا نرود و صدایش در یکی از شبهای نبودنش یکی از دلتنگی هایم نشود

-یکی رو انتخاب کن،،،سریع من علاف تو نیستم دوست ندارم وقتم و حروم این خاله زنک بازی های به درد نخور بکنم

باید به این نیش زبانها عادت کنم که باز هم با سکوت صدایم را درون خودم خفه میکنم‌‌.میان این همه حلقه های جواهر نشان،انتخاب،قیمتهای نجومی و اخلاق آمین گرفتار شده ام که خودش پس از اندک مکثی فرشته ی نجات می شود یکی از حلقه های ست را انتخاب میکند پول هر دو حلقه را با هم یکجا حساب می کند و مرا بیشتر به ورطه ی نابودی می کشاند پس از آن قفل گوشی اش را باز میکند گوشی را مقابل نامی می گیرد

-نامی جان می دونی که آیدا طراح طلا و جواهرات هست این سرویس و دیشب با خانمم طرح زد لطفا این و هم سفارش بده

 آمین هر لحظه که از با هم بودنمان می گذرد مرا بیشتر گیج و در گرداب بهت فرو برده، و در میان دروغ های به این بزرگی گرفتار می کند نامی گوشی را از دست آمین می گیرد نگاه دقیق و ذره بینی به عکس که هنوز ندیده ام می اندازد

-آقا آمین به روی چشم من اینکار رو می کنم ولی این طرح رو جواهر سازان ایران نمی تونن بزنن چون دستگاهش و ندارن من باید این سرویس و از یکی از کشور های اروپایی مثلا ایتالیا سفارش بدم که حداقل زمانی که لازم هست سه ماهِ شما مشکلی نداری؟

-پائیز جان مراسممون که سه ،چهار ماه دیگه هست تا اون موقع شما مشکلی نداری؟

برق نگاهش چشمم را می زند چشمهایم از این گشادتر نمیشود پائیز جان؟جواب معلوم است آبروداری نگاه گردشگرم را بین آمین و نامی جا به جا می کنم و با اظهار جمله ی مشکلی نیست به این دروغ ها فیصله میدهم سپس آمین دستش را درون دستان نامی می گذارد و پس از خداحافظی مرا مانند پرنده ای بی پناه به دنبال خودش می کشاند با سوار شدنمان دلم خانه را می خواهد و یک دل سیر گریه کردن بر این بخت سیاه نه بهانه پشت بهانه

-تو این چند ماه کاسه کوزه ی تدریست و جمع کن به همه هم بگو دیگه کار نمیکنی شمارت رو هم عوض کن دوست ندارم بعد از ازدواج هر روز یکی زنگ‌ بزنه و هوائیت کنه تو هم به جون من غر بزنی چون من مرد غر شنیدن نیستم
250 viewsزهرا, edited  14:09
Buka / Bagaimana
2023-06-07 19:47:01 #پائیز سرد

پارت 78

-‌چی شد؟

دستپاچگی آمین مشهود است چه جوابی به این سوال مضحک بدهم؟بگویم یکی دو تا کردن تو در همین اول راه عادت ماهیانه ام را جلو انداخته؟یا نه بگویم..ناگهان فریادی در سرم می پیچد

-جسارتت رو غلاف کن صدات و بِبُر

دستم را روی نقطه ی درد می گذارم دست دیگرم را بالا می آورم

-چیزی نیست؟

-چیزی نیست و اینطوری داری به خودت می پیچی؟من و نگاه نکنه بازی جدیدته خانم معلم؟

نگاه پر دردم را قفل لبهایی میکنم که روح و جسم و قلبم را یکجا با هم به آتش کشیده می خواهم جوابی دندان شکن دهم که همان ندا نحیب می زند..

-نه ساکت باش از همین ابتدای راه شروع کننده ی هیچ بحثی نباش بگذار این زندگی روی آب دوام و قوامی بیشتری داشته باشه..نگذار خبر شکست زندگیت در دل گیتی ساز و دهل به پا کنه

به سختی خودم را کنترل میکنم درد روی درد می گذارم ساکت می شوم و تا رسیدن به پاساژ جواهر فروشها هیچ جوابی نمی دهم

-پیاده شو

کمربندی که دردم را کمی التیام بخشیده را باز میکنم با آمین وارد جواهر فروشی می شویم مرد بد عنق همراهم مانند افتاب پرست رنگ عوض میکند به یکباره عوض می شود اخلاق تندش را کنار می گذارد راحت و خودمانی با لبخندی بر روی لبهایش با صاحب جواهر فروشی سلام و احوالپرسی می کند و جواب می شنود به من که می رسد نگاه کذب گرم آتشینش را حواله ی نیم رخم می کند و پس از تشکر مرد را معرفی می کند

-پاییز جان آقای اسدالهی دوست و جزئی از خانواده ی صرافیان..جناب اسدالهی خانمم پائیز جان

نیمچه لبخندی روی لبهایم می نشانم اظهار خوش وقتی می کنیم و این آمین زخم خورده هست که در نهایت آرامشی ساختگی می خواهد سینی حلقه ها را برایمان بیاورند

-آمین جان تشریف ببر طبقه بالا نامی اونجاست راهنمائی میکنه

آمین دستش را چفت سینه اش می کند و پس از تشکر کوتاهی در حالی که انگشتان پهن مردانه اش را قفل انگشتان ظریف شکننده ام کرده راهش را به سمت پله های استیل گوشه ی مغازه کج می کند اما میانه ی راه چاقو را روی شاهرگم می گذارد

-هوا برت نداره یه موقع، دارم آبروداری می کنم تو هم به نفعته یاد بگیری تا پایان عمرت در برابر دیگران همینطور ابروداری کنی اینقدر ابروداری که همه به حال آمین بخت برگشته غبطه بخورن با این لعبتی که به طورش افتاده
323 viewsزهرا, edited  16:47
Buka / Bagaimana
2023-06-05 22:52:25 #پاییز سرد

پارت 77

-حرف من دو تا نمیشه

-باشه قبول مهر دختر شما صداقت و فاداری من

-آمین بابا

-بابا خواهش میکنم ازتون

-خب جهیزیه..در مورد اون صحبت کنید اگه سوء تفاهم براتون پیش نمیاد من یه واحد آپارتمان مبله با امکانات روز دارم

-درسته که من یه کارمند جیره خور دولت بیشتر نیستم ولی اینقدری پس انداز دارم که بتونم یه جهیزیه در خور شان و شخصیت دخترم براش تهیه کنم

-فکر نمی کنم حرف دیگه ای باقی مونده باشه تاریخ مراسم رو تعیین کنید

با شنیدن این مکالمات دلم مشت میشود و کنج قلبم میمیرد.دیگر نه صدایی می شنوم نه کسی را در پیرامونم می بینم به خودم که می آیم مانند جنینی در خود مچاله شده در تاریکی این شب سیاه زیر پتو خزیده و به آینده ای نا معلوم می اندیشم و نمی دانم خواب کی افکار در هم پیچ و تاب خورده ام را در خود غرق می کند.با صدای زنگخور گوشی و دیدن شماره ی آمین با دردی که توی تنم پیچیده آیکن سبز رنگ‌ را لمس میکنم

-آماده شو بیام دنبالت بریم واسه خرید حلقه

-سلام من امروز نمیتونم

-ولی من میتونم تا یک ساعت دیگه جلو در حاضر باش

این صدا با این حجم از خشم در سرم می پیچد درد میشود و به دردهایم اضافه پس از آماده شدن با تک بوق لندکروز سفید رنگ آمین کنارش جا میگیرم سلام زیر لبی ام جوابی ندارد صبح بخیرم خیری ندارد چاره ای نیست از این جهنم دست ساز بیش از اینها باید انتظار داشت تا ذره ذره آبم کند و از بین ببرد

-بابا اسدالهی چی گفت؟حوصله ی زیاد موندن ندارم.اُکی..نمی دونم فعلا پشت ترافیک موندیم

با شنیدن صدای آمین تنم از حرارتی که از درد عادت به تنم تزریق شده گر می گیرد با یاد اوری حواس پرتی که مانع از خوردن مسکن شد بی هوا خم میشوم لب گزه ای میکنم.
306 viewsزهرا, edited  19:52
Buka / Bagaimana
2023-06-04 20:25:40 #پائیز سرد

پارت 76

پس از آماده شدن جواب آزمایش برای دومین بارخانه بوی تعفن حضور صرافیان به خود میگیرد مادرم از سر خوشی زمینی نیست و در آسمانها سیر میکند، پدرم با التیماتیومی که از مادرم دریافت کرده با باز کردن کمی از اخمهای درهمش مقابل خانواده ی صرافیان با دستهایی قفل شده نشسته و من که احساس میکنم به تماشای یک فیلم سینمایی ترسناک آمده ام پشت پرده ی اپن آشپزخانه پناه گرفته ام

-خب جناب اصلانی عزیز خدا رو شکر اینم از جواب ازمایش بچه ها که مشکلی نداشت با اجازه ی شما اگه امکان داره یکبار دیگه آمین و پائیز جان واسه صحبتهایی نهایی

-نیازی به این کار نیست ما حرفهامون و زدیم

با این صدای خشک و محکم آمین ناهید مادر در لاک خودش فرو می رود اما از پا نمی نشیند و با لبخندی که سعی در کش امدنش دارد فرماندار این مجلس پر تنش میشود

-خدا رو شکر پس با اجازتون بریم سر تعیین مهریه

-مهر دختر من آرامش و صداقت پسر شما و لا غیر

-اون و که صد البته ولی با اجازه ی شما ما مهر دخترمون رو سکه به اندازه ی تاریخ تولدش..

-دختر من و با سکه نخرید خانم همین که گفتم مهر دختر من آرامش، صداقت و وفاداری پسر شما

-جناب اصلانی مگه در مورد پسر من چی گفتن که شما اصرار به این مهریه دارین؟

-همین که گفتم

نگاه گیج و مات ناهید روی چشمهای غمگین صرافیان پدر می نشیند صرافیان پدر با بالا اوردن دستهایش ناهید را به سکوت دعوت میکند کمی در جایگاهش جا به جا میشود لبه ی کت خاکستری رنگش را بهم نزدیک میکند

-جناب اصلانی با احترامی که همه ی ما برای شما قائل هستیم اون مهر رو کنار مهر خودمون تقدیم عروسمون می کنیم خواهش می کنم قبول بفرمائید
301 viewsزهرا, edited  17:25
Buka / Bagaimana
2023-06-01 18:23:54 #پاییز سرد

پارت 75

دسته گل بزرگ رز قرمز قرار گرفته درون دستان آمین که درون دستم قرار میگیرد  بغضم جان بیشتری میگیرد قرار دل بی قرارم برای پایان این معرکه بیشتر می شود خشک و سرد خالی از هرگونه احساس گل را از دستان با آن برق نگاه را می گیرم تشکر کوتاهی میکنم پس از تعارفات معمول کنار مادرم می نشینم کمی که از این مراسم که توانایی دارد جان از تنم بیرون کند می گذرد با اشاره ی مادرم وارد آشپز خانه می شوم سینی چای که طناز آماده کرده را بر میدارم پس از پذیرایی چای با اصرار مادر آمین برای وا کندن سنگها با آمین وارد اتاقم با دری نیمه باز میشویم

با وارد شدنمان کلید برق را می زنم از شانس بد مهتابی چشمک زن اتاق و گوشه ی سیاه رنگش می‌فهماند همان تتمه آبرویی هم که داشتیم از بین رفته، مهتابی سوخته پیش آمین من ناز میشوم او نیاز که چشمش مهتابی که گاهی اتاق را در تاریکی فرو می برد را نمی بیند و تنها مرا می بیند دلم به درد می آید هم برای خودم هم این جوان دلباخته آمین سعی میکند مرا به حرف زدن وادار کند اما من در جدالی بین قلب و احساسم که هرگز نمی‌تواند به این مرد وفادار بماند گرفتار شده ام که با جوابهایی کوتاه سر و ته قضیه را به هم می دوزم

و در آخر با بهانه های واهی و باقی نگذاشتن حتی روزنه ای برای استحکام پایه های این زندگی در حالی که پا روی دم شیر گذاشته ام و غیر مستقیم مخالفت خودم را اعلام کرده ام اتاق را ترک میکنیم طبق قرار قبلی باید جواب منفی ام را اعلام کنم اما قبل از باز کردن دهانم آمین در یک حالت غیر منتظره موافقت خودش را میان بهت و ناباوری من اعلام میکند اما پدرم که مخالف این وصلت هست سنگ اندازی هایش شروع میشود آمین هم کوتاه نمی آید جنگی به پا میشود.. پرده ی حیایی دریده میشود دل من از ترس..سر گشتگی و سر درگمی در هم می پیچد زیر دلم تیرمی کشد داغی مایع لزجی را بین پاهایم احساس میکنم دست و پایم را گم می کنم تهدید آمین را زیر گوشم میشنوم کر و لال شده ام قدرت مخالفت ندارم شماره ی کوفتی ام را سیو گوشی اش میکنم. پس از ترک خانه توسط صرافیان با این مخالفتها بار دیگر چنان مورد هجوم دلیل و برهان و ترکش های طناز قرار می گیرم که مجبور می شوم در تله ی این ازدواج گرفتار شوم.
346 viewsزهرا, edited  15:23
Buka / Bagaimana
2023-05-31 19:25:50 #پائیز سرد

پارت 74

( پائیز )

یک ایندفعه را شانس با منِ مانده در روز های انفرادی همراه بوده که روزها به  هفته ها تبدیل شده اما از خوش شانسی یا بد شانسی از صرافیان خبری نیست. نمی دانم باید خوشحال باشم یا در اندرونی دلم عزا بگیرم؟ اما این را خوب میدانم که با هر بار وارد شدن به این کوچه روبرو شدن با خاطرات تلخ.. دیدن علی.. گیتی یا حالا چراغانی کوچه برای برگزاری مراسمش دوست دارم خودم را حلق آویز کنم تا کمتر زجر کشیده، کمتر آسیب ببینم. یا در نهایت نا امیدی آمین صرافیان پیدایش شده مرا با خود به نا کجا اباد ببرد تا دیگر گذرم..نگاهم حتی رد پاهایم به این کوچه نیفتد

امشب پس از ماه ها که از مراسم جشن ازدواج پسر عمو بهروز گذشته پدرم مراسم پاگشا برپا کرده می خواستم قصه ای بسازم تا همانطور که مراسم ازدواج را با داستان سرائی شرکت نکردم از زیر بار این یکی هم با زرنگی شانه خالی کنم اما نشد طناز با دلیل و برهان مرا واردمراسم کرد با چشمهایی به غم نشسته مقابل آینه ایستاده ام حوصله خودم را ندارم چه خواسته که نشاندن آرایش برروی صورتم که تنها به برق لبی روی لبهایم اکتفا می کنم وارد مراسم می شوم اینجا هم از نگاه های پسر کوچک عموبهروز که فاصله ی سنی زیادی با هم نداریم..پچ پچ های زن عمو هاجر با مادرم..لبخندهای ریز مادرم در امان نیستم از این نگاه های خریدارانه..از قصه های تکراری متنفر هستم هنوز مهمانی به اتمام نرسیده که سر درد را بهانه کرده،  مجلس را ترک می کنم.

چند هفته ی دیگر میگذرد چند خواستگار واجد شرایط دیگر را به بهانه های مختلف پر داده،صدای مادرم را در آورده ام مهم نیست مهم صدای قلب بی پناه من است که این روزها نمیداند به کدامین سو پرواز کند دیوارها را بشکافد..شیشه ها را شکسته فرار کند. برای رهایی از زیر بار به این سنگینی با جدیت بیشتری به کارم ادامه داده ام امروز که خواستم از در بیرون بزنم هوای ابری فهماند قصد خیس کردن زمین را دارد و من آزرده خاطر نیت کردم با بارش باران و قدم زدن زیر قطرات درشتش غصه هایم را به دستش بسپارم که بدون چتر از در بیرون میزنم پس از تعطیلی آموزشگاه زیر رگبار باران بهاری با لباسهایی خیس وارد خانه میشوم اما با شنیدن پیدا شدن دوباره ی ناهید صرافیان توی زندگی ام دوست دارم‌ چشمهایم را وادار به خواب کنم.. مغزم را خاموش کنم شاید که خواب باشم اما نیستم مادرم با ذوق و شوقی قابل وصف با آب و تاب از صرافیان و خواستگاری می گوید و در آخرمن با قبول این خواستگاری و ازدواج سند مرگ خودم را امضاء میکنم و وارد یک زندگی اجباری و تحمیلی بدون پا در میانی عشق می شوم
311 viewsزهرا, edited  16:25
Buka / Bagaimana
2023-05-30 21:11:19 # پائیز سرد

پارت 73

-من منظور خاصی نداشتم آقای محترم این جملتون رو نشنیده می گیرم لطفا حرف تو دهن من نگذارید کی گفته من به این وصلت راضی نیستم؟

-مارو گرفتی؟یا خودت و به اون راه زدی؟

-هیچکدوم

-پس اون اخم و تلخی و شرط و شروط های مسخره ات چی بود؟

-هر زندگی یه لازمه ای داره منم لازمه ی زندگیم و گفتم

-اینکه حق طلاق بخوای و بچه دار نشی لازمه ی یک زندگیه؟

-شما فکر کن اره

-باشه قبول..حق طلاق و یه زندگی سوت و کور تو اولین فرصت منتظرم باش

از درون و بیرون این دختر باید با خبر شوم..ریشه ی تمام این ادا اصولهایش را باید بخشکانم..پدر پدر سوخته اش را سر جایش بنشانم تا بازی با من را فراموش کند او را وارد زندگی ام میکنم ولی تا ابد و دهر نمی گذارم رنگ خانواده و آرامش را ببیند آمین نیستم اگر خلاف وعده ام عمل کنم.

پس از این تصمیم آنی که باعث مشت شدن دستم میشود راهی محل سکونتش در دل شهر میشوم نمیدانم چرا این دل بی صاحب میخواهد خود ناکسش در را بازکند اما اینطور نمیشود مادرش با همان نیش باز اعصاب خورد کن با تعارفاتی که حالم را بد میکند مدارک را به دستم می دهد و پس از چند روز حالا مانند دو تا غریبه..دو تا چوب خشک.. بدون کوچک ترین انعطاف صدا و رفتار روی صندلی های آزمایشگاه نشسته ایم که با صدا زدنهای متصدی وارد اتاق خونگیری می شویم دلم می خواست مانند دیگر زوجها با لبخندی از سر رضا و خورسندی دست در دست..شانه به شانه ی یکدیگر درحالی که دستش را میان دستانم گرفته، پشت و پناهش هستم وارد این اتاق سفید رنگ‌ می شدیم اما وقتی آمین با کسی لج می کند دیگر خودش نیست. سنگ است، بوته ای خار. پس از پایان خونگیری با نگاهی به صورت رنگ‌ پریده اش دل افسار گسیخته ام می خواهد حالش را بپرسد اما چون از همین ابتدا شمشیر را از رو بسته زبان به کام‌ میگیرم در سکوتی مرگبار خیابانها را طی می کنم مقابل درب خانه شان که می رسیم قبل از پیاده شدن با کمی لکنت می خواهد علت این سردی رفتار و شرط هایی که دیگر برایم مهم نیست را توضیح دهد که روی صورتش خم میشوم دستگیره را می کشم

-نمیخواهم حرفی در این مورد بشنوم برو پایین کار دارم باید برم
261 viewsزهرا, edited  18:11
Buka / Bagaimana