Get Mystery Box with random crypto!

شبی در پرروجا|ساراانضباطی

Logo saluran telegram peranses_eshghe — شبی در پرروجا|ساراانضباطی ش
Topik dari saluran:
Part
شبی
کپی
Logo saluran telegram peranses_eshghe — شبی در پرروجا|ساراانضباطی
Topik dari saluran:
Part
شبی
کپی
Alamat saluran: @peranses_eshghe
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 11.15K
Deskripsi dari saluran

«﷽»
معجزه‌ای به نام تو (فایل شده)
شبی در پروجا (در حال تایپ)
به قلم: "سارا انضباطی"
نحوه پارتگذاری: هر شب

پارت اول:
https://t.me/peranses_eshghe/100587
شرایط vip:
https://t.me/peranses_eshghe/107332
ارتباط با ادمین:
@samne77

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru 8

2023-04-29 19:32:53 #part_197

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع

***

کلافه از حضور خانواده‌ی حاج‌محمد آه خفه‌ای کشیدم.
نگاهم رو به صورت خوابالود امیررضا دوختم و رو به سولماز پچ زدم:
_ اینجا سر و صداست می‌خوای ببرمش توی حیاط بخوابونمش؟

از خدا خواسته امیررضا رو توی بغلم گذاشت و در حالی که نگاهش به صورت ثمین و سخنرانیش راجع به قیمت پارچه بود زمزمه کرد:
_ آره دستت درد نکنه.

از جا بلند شدم.
امیررضا رو توی بغلم جابه‌جا کردم.
شالی که از زمان ورود حاج‌محمد و پسرش رو سرم گذاشته بودم رو کمی جلو کشیدم و با برداشتن چادر از جالباسی جلوی در اون رو دور خودم و امیررضا پیچیدم.
با ورود به حیاط موج هوای خنک به صورتم خورد و حس خوبی به تنم سرازیر شد.
حسی که فقط چند ثانیه بود چرا که ذهنم دوباره و دوباره به سمت الیاس رفت.
الیاسی که به بهانه‌ی خرید بستنی معروفی که سلیمان اسمش رو گفته بود زده بود از خونه بیرون و تا لحظه‌ی آخر رفتار و گیجیش عجیب بود.
به خصوص که هر چند دقیقه یکبار نگاهش روی صورتم سنگینی می‌کرد.
روی تخته‌ی کنار حیاط نشستم پاهامو چهارزانو کردم و امیررضا رو به سینه‌ام چسبوندم.
با غرغر صورتشو به لباسم کشید و آروم پلک بست.
لبخند روی صورتم نقش بست.
این بچه زیادی خواستنی بود.
یه ورژن از کل مردهای خانواده‌ی طباطبایی.
به خصوص عموی عزیزتر جانش...
دستم رو روی مژه‌هاش کشیدم و نوازش کردم.
لبخند کمرنگی با وجود چشم‌های بسته‌اش روی صورتش نشست.
ناخوداگاه شروع کردم به قربون صدقه رفتنش.
_ جان... جان پسرنازم خوشگل من می‌خندی دورت بگردم که خنده‌اتم شبیه اون لعنتیه دوست‌داشتنیه.
2.3K viewsedited  16:32
Buka / Bagaimana
2023-04-21 20:34:01 پارت جدید

شروع رمان:
https://t.me/peranses_eshghe/100587
شرایطvip:
https://t.me/peranses_eshghe/107332
6.7K views17:34
Buka / Bagaimana
2023-04-21 20:30:19 #part_196

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع



انقدر عجیب که هر سه متعجب زل زده بودیم بهش.
انگار توی یه لحظه جا مونده بود و ازش کنده نمی‌شد.
اگر خوش‌بین بودم می‌تونستم ربطش بدم به بد رفتاریم و سرد شدنم و در آخر جمله‌ای که بهش گفتم و شوکی که توی نگاهش بود اما من خودم خوب می‌دونستم که هیچ تاثیری روی الیاس ندارم.
شاید سرورخانوم حق داشت و پسرش از عشق ثمین هوش و حواسش پریده بود.
_ داداش خوبی؟

نگاهش رو به حوا نداد.
سرور خانوم نگران نگاهش کرد.
_ الیاس... الیاس مادر.

سر بلند نکرد.
_ آقاالیاس؟ اتفاقی افتاده؟

از لحن ثمین که با ناز و عشوه و نگران بود حس تهوع گرفتم.
الیاس اما سر بلند نکرد کم‌کم نگران بهم هجوم آورد.
می‌خواستم بی‌حس باشم یا حتی تظاهر به بی‌حسی کنم اما این حالش نمی‌ذاشت.
سرورخانوم از جا بلند شد و به سمتش اومد.
دست رو شونه‌اش گذاشت و تکونش داد.
_ الیاس؟

باز هم جواب نداد.
نگران پچ زدم:
_ آقاالیاس؟

به محض شنیدن صدای من سر بلند کرد اول به من و بعد به مادرش که شونه‌اشو گرفته بود نگاه کرد.
سرورخانوم نگران پچ زد:
_ چیزی شده؟

گنگ سری به دو طرف تکون داد و از جا بلند شد.
دستی به ریش‌هاش کشید.
_ ببخشید من برم لباس عوض کنم.

و با گفتن این جمله بی‌توجه به شوک ما به اتاق رفت.
5.8K views17:30
Buka / Bagaimana
2023-04-20 21:05:37
Vip
یه جوری عشقولانه‌اش زیاد شده که باورش سخته اینا الیاس و حنا باشن
الیاس به حنا می‌گه شیطان رجیم
برای دیدن شرایط عضویت در vip روی لینک زیر کلیک کنید
https://t.me/peranses_eshghe/107332
5.9K views18:05
Buka / Bagaimana
2023-04-20 20:38:01 پارت جدید

شروع رمان:
https://t.me/peranses_eshghe/100587
شرایطvip:
https://t.me/peranses_eshghe/107332
5.3K views17:38
Buka / Bagaimana