Get Mystery Box with random crypto!

شبی در پرروجا|ساراانضباطی

Logo saluran telegram peranses_eshghe — شبی در پرروجا|ساراانضباطی ش
Topik dari saluran:
Part
شبی
کپی
Logo saluran telegram peranses_eshghe — شبی در پرروجا|ساراانضباطی
Topik dari saluran:
Part
شبی
کپی
Alamat saluran: @peranses_eshghe
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 11.15K
Deskripsi dari saluran

«﷽»
معجزه‌ای به نام تو (فایل شده)
شبی در پروجا (در حال تایپ)
به قلم: "سارا انضباطی"
نحوه پارتگذاری: هر شب

پارت اول:
https://t.me/peranses_eshghe/100587
شرایط vip:
https://t.me/peranses_eshghe/107332
ارتباط با ادمین:
@samne77

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru 4

2023-05-19 20:31:12 #part_219

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع


چشم‌هام گرد شد.
الیاس سرفه‌ای مصلحتی کرد و با اخم گفت:
_ نخیر.

پیرزن دوباره به حرف اومد.
_ خواهرته؟

_ خیر.

_ پس کیه؟ مادربزرگت؟ کیه که داری براش خونه اجاره می‌کنی؟

_ ما فقط می‌خوایم خونه اجاره کنیم مگه مهمه کیه و نسبتمون چیه؟ ایشون از آشنایانه من به آقای مرتضوی هم گفتم خودم زیاد اینجا رفت و آمد نخواهم داشت.

پیرزن به بلبل زبونیش چپ‌چپ نگاه کرد.
_ واسه من لفظ قلم حرف نزن جوون... زیاد نخواهی داشت ولی خواهی داشت نه؟

نگاه از الیاس گرفت و به مرتضوی گفت:
_ معصیت داره اگه با هم نسبتی ندارن من به اینا خونه نمی‌دم.

مرتضوی پوف کلافه‌ای کشید.
_ معصیت چی؟ حاج‌خانوم آقاسید متعمد منه یه ایل آدم رو سرش قسم می‌خوره... همون دکتریه که چند سال پیش وقتی من توی مغازه از هوش رفتم به دادم رسید. آدم چشم پاکیه مطمئنا مسئله‌ای درمیونه که برای خواهرمون داره خونه می‌گیره.

پیرزن به من نگاه کرد و با نگاهی فضول پرسید.
_ زن یواشکی‌شی نه؟

چه گیری داده بود به زن یواشکی بودنم... از لحن و سوالی که برای بار دوم داشت می‌پرسید اونم وقتی که اینجوری زل زده بود توی تخم چشم‌هام خنده‌ام گرفت.
_ لالی دخترجان؟

الیاس نوچ کلافه‌ای کرد.
_من که گفتم مادرجان ایشون از آشنایانه.

_ نوچ با اینکه بهت نمی‌خوره اما من می‌دونم زن یواشکیته.

من بهش نمی‌خوردم؟ خیلیم دلش بخواد! خنده‌ی عصبی‌ای کردم و رگ بلبل زبونم فعال شد.
_چه فرقی می‌کنه من کی‌ام؟ شمام ما رو گرفتی نمی‌خوای خونه بدی چرا دنبال زیربغل مار می‌گردی؟
2.0K views17:31
Buka / Bagaimana
2023-05-18 20:50:14 پارت جدید
2.1K views17:50
Buka / Bagaimana
2023-05-18 20:30:44 #part_218

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع


مرد لبخند کمرنگی زد.
_ می‌دونم من شما رو سالهاست می‌شناسم فقط برای حاج‌خانوم گفتم که اگر بدقلقی کرد ناراحت نشی خونه عالیه خودتم می‌دونی توی این محل چقدر مورد مناسبیه از طرفی خونه به یه زن تنها سخت می‌دن ولی اینجا هم شرایطش مناسبه هم امنیت داره برای همین می‌ارزه به بدقلقی صاحب خونه یکم باهاش راه بیاید که به امید خدا قرارداد ببندیم و خواهرمونم مستقر بشن... حالام اگر پسندیدید بریم پایین با حاج‌خانوم حرف بزنیم تا شرایط دو طرف رو مطرح کنیم.

الیاس نیم‌نگاهی به من انداخت.
_ همه‌چی خوبه؟

آروم پلک زدم.
نفس بلندی کشید و به در اشاره کرد.
_ پس بسم‌الله.

اول اقای مرتضوی و بعد ما پشت سرش به طبقه‌ی پایین رفتیم.
آقای مرتضوی به در زد چندی بعد پیرزنی با چادر گل‌گلی در رو باز کرد.
نگاهش رو روی ما گردوند و رو به آقای مرتضوی گفت:
_ خودشونن؟

از طرز حرف زدن و اخم روی پیشونیش که من رو یاد کاراکتر کارآگاه شمسی می‌نداخت همزمان هم خنده‌ام گرفت هم ابروهام بالا رفت.
پیرزن چیزی فراتر از بداخلاق بود.
_ سلام خانوم عضدی.

به ما اشاره کرد.
_ مستاجرایی که بهتون گفته بودم هستند.

_ تو که گفتی یه مرد بیشتر نیست.

مرتضوی گلویی صاف کرد.
_ این آقا اینجا رو اجاره می‌کنن اما این خانوم فقط اینجا زندگی می‌کنن.

نگاهش رو به سمت من و الیاس کج کرد و مشکوک پرسید.
_ زنِ یواشکیته؟
2.1K views17:30
Buka / Bagaimana
2023-05-17 20:44:01 پارت جدید
2.4K views17:44
Buka / Bagaimana
2023-05-17 20:30:52 #part_217

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع



صدای مرد سرم رو برگردوند.
نگاهش به من بود.
نگاه مرددی به الیاس انداختم.
اونم منتظر نگاهم می‌کرد. به در اتاق خواب تکیه دادم و پچ زدم:
_ خوبه فقط... فقط کرایه‌اش چقدره؟

الیاس چشم‌غره‌ای بهم رفت.
_ من که گفتم اونش به من مربوطه شما فقط بگو پسندیدی یا نه.

نگاه ازش گرفتم و رو به نگاه کنجکاو مرد پچ زدم.
_ کرایه به من مربوطه... لطفا شما بگید چقدر هستش.

مرد تسبیح توی دستش رو چرخوند.
_ والا چه عرض کنم خواهر من به آقادکتر هم گفتم این حاج‌خانوم اونقدر پول براش ملاک نیست فقط می‌خواد یه نفر باشه که در نبودش به حیاط و گل‌هاش رسیدگی کنه و به عایدی کمی هم خودش پس‌انداز کنه وگرنه که سال‌هاست اینجا رو اجاره نداده حالا با خودشون صحبت کنید باهاتون راه میاد.

کمی مکث کرد و نگاهش رو بین ما چرخوند.
_ البته که ایشون رو یه سری مسائل حساسن که خب وجود آقاسید که معتمد بنده هستند کفایت می‌کنه برای ضمانت شما.

اخم کردم.
_ متوجه نمی‌شم چه مسائلی؟

_ خب خواهرم جنگ اول به از صلح آخره اینجا رو قراره آقاسید اجاره کنند نه شما یعنی به نام ایشونه و این حاج‌خانوم یکم بدقلقه گفتم از الان بهتون بگم.

_ متوجه‌ی منظورتون نمی‌شم جناب مرتضوی.

_ والا سید شما که گفتی دنبال خونه‌ای فکر کردم تنهایی اما حالا که این خواهرمون کنارته و من نمی‌دونم چه نسبتی باهات داره مطمئنم مشکل‌ساز می‌شه.

الیاس انگار متوجه‌ی منظور مرد شد که لحنش کمی زخمت شد.
_ من خودم رفت و آمدی اینجا نخواهم داشت آقای مرتضوی مگر در شرایط اضطراری خودتم خوب می‌دونی حلال حروم سرم می‌شه این خانومم وجودش انگار وجود خود منه توی این خونه در این حد بهت اطمینان می‌دم.
2.4K views17:30
Buka / Bagaimana
2023-05-16 20:46:01 پارت جدید
2.5K views17:46
Buka / Bagaimana
2023-05-16 20:30:34 #part_216

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع


_چرا؟ مشکلت با سلیمان چیه آقاالیاس؟

_ای زهرمار و آقاالیاس من آقاالیاسم اون نره خر سلیمان.

زمزمه‌ی زیرلبیش انقدر بلند بود که شنیدمش چشم‌هام گرد شد.
باورم نمی‌شد بددهن شده باشه. متعجب پرسیدم:
_ زهرمارو با منی؟

جوابی نداد.
ماشین رو به حرکت درآورد و تکرار کرد.
_ سلیمان نه خودم یه کار دیگه برات پیدا می‌کنم.

نمی‌فهمیدم چرا انقدر به سلیمان واکنش نشون می‌ده.
اگه مشکلش ثمین بود که خب خودش گفته بود چیزی بین من و اون نیست تا به گوش ثمین برسه پس دردش چی بود؟
_ من نیازی به اجازه‌ی شما ندارم.

پوزخند زد.
_گفتم نه یعنی نه با من بحث نکن.

_منم گفتم نیازی به اجازه‌‌ی شما ندارم.

_ خواهیم دید.

الیاس رسما دیوونه شده بود این رفتار این طرز حرف زدن و این حساسیت غیرمنطقانه هیچ ربطی به الیاسِ پروجا و الیاسی که تا چند روز پیش می‌شناختم نداشت.
این بُعدِ جدید ازش به طرز عجیبی رو مخ بود.
هر چند که من هنوز هم به شکل ناباورانه‌ای حتی برای رو مخ بازیاش هم ضعف می‌کردم!
به بنگاه رسیدیم.
مرد مسنی که انگار با الیاس آشناییت قدیمی‌ای داشت و خودش اون رو به پیرزن معرفی کرده بود همراه ما سوار ماشین شد و به سمت خونه‌ای که قرار بود خونه‌ی آینده‌ام بشه راه افتادیم.
خونه‌ای قدیمی و حیاط دار.
حیاطی که پر از عطر یاس و گلدون‌های پر از گل بود و از بدو ورود لبخند به لبت می‌آورد.
مرد ما رو به طبقه‌ی بالا برد.
یه خونه‌ی پنجاه متری و جمع و جور با یه اتاق خواب خونه مبله و مرتب بود و وسیله‌های ضروری رو داشت.
_ چطوره؟ مورد پسندتون هست انشالله؟
2.5K views17:30
Buka / Bagaimana
2023-05-15 20:35:14 پارت جدید تقدیم نگاه قشنگتون
2.6K views17:35
Buka / Bagaimana
2023-05-13 22:32:26 #آهو
#نگار_فرزین

راه می روم ، راه می روم و باز هم راه می روم . انقدر که از سرما بدنم خشک می شوم و از خستگی پاهایم به لرزه می افتد . ساعت از ده شب گذشته که به خانه می رسم . کلید را داخل در می اندازم و وارد می شوم فقط می خواهم به اتاقم بروم و بخوابم . تا ابد بخوابم و دیگر بیدار نشوم .

در آپارتمان را که باز می کنم . امیر طاها را جلوی در می بینم توی تمام مدتی که در خیابان سرگردان بودم  یک بار هم به امیر طاها فکر نکردم  و الان که او را جلویم می بینم تازه متوجه تاخیرم می شوم ولی خسته تر از آن هستم که بخواهم چیزی بگویم .

امیر طاها با چشم هایی که از عصبانیت سرخ شده به من خیره می شود . می خواهم از کنارش رد شوم که بازویم را می گیرد و به داخل هال پرتم می کند . به سختی جلوی افتادنم را می گیرم . صدای فریادش توی خانه می پیچد:
-  کجا بودی تا حالا؟

**
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
**

جوابی نمی دهم ولی او دوباره داد می زند:
-  کجا بودی ؟ با کی بودی این وقت شب؟

باز هم جواب نمی دهم نای جواب دادن ندارم . به سمتم می آید و توی صورتم بُراق می شود
-  مگه با تو نیستم . کجا بودی؟
-  هیج جا داشتم توی خیابون راه می رفتم
-  تو خیابون راه می رفتی تو این سرما
-  آره
-  فکر کردی من خرم ؟ با کی بودی؟ هان ؟
-  با هیچ کس .
-  آهو آنقدر می زنمت تا خون بالا بیاری . بگو کجا بودی؟ با کی بودی؟

**
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
**

دیگر طاقت نمی آورم تمام عقده و ناراحتی که این چند مدت درونم پر شده است را بالا می آورم و فریاد می زنم :
-  بیا بزن ، بیا بزن . مگه مهمه . مگه من آدمم که بودنم ، نبودنم ، فکرم ، خواسته ام ارزش داشته باشه . من فقط یه کلفتم . که حق زندگی ندارم . حتی حق ناراحت شدنم ندارم . می دونی چرا ؟ چون فقیرم . فقیر . بیا بزن ولی نه انقدر که خون بالا بیارم . آنقدر بزن که بمیرم . بمیرم و از دست این زندگی نکبت خلاص بشم . نه اصلا چرا تو بزنی که خسته بشی خودم می زنم .

دستهایم را بالا می برم و توی صورت خودم می کوبم ضربه اول را آرام می زنم ولی انگار ضربات بعدی دست خودم نیست بی رحمانه توی سر و صورت خودم می کوبم ، موهایم را می کشم توی صورتم چنگ می اندازم و فریاد می زنم ، زجه می زنم و از ته دل گریه می کنم .

نمی فهمم کی امیر طاها دستم را می گیرد و من را داخل آغوشش می کشد ، کی آرام می شوم و کی به خواب می روم فقط وقتی بیدار می شوم روی تخت امیر طاها خوابیده ام و نور خورشید تمام اتاق را روشن کرده است .


https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
539 views19:32
Buka / Bagaimana
2023-05-13 22:27:32 این لیست به درخواست شماست

فرصت عضویت رو از دست ندید




دختر بی گناهی که به تاوان عموی قاتلش قاتل رئیس بی رحمی می شه که...



مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...



وقتی شوهرت رئیست باشه قهربودناتون‌ دیدنیه



رئیس جذابی که دلباخته کارمندش میشه



شوهرم با طوتئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت



نامزد داشتم اما یه شب یه مرد مرموز بهم تجاوز کرد و همچی به هم ریخت ومن موندم و...



عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی



آشنایی دختری که روی پای خودش ایستاده با وارث هلدینگ بازیار منجر میشه به...



دختری که بین رقابت دو رییس مافیا اسیر میشه.




مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بی‌خبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم!



همخونگی با رئیس بخاطر انتقام



ازدواج با دو رگه‌ای که چشمش دنبال ارثیه مادربزرگم بود



دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...



دختری با دو روح و یک بدن که دو تا نامزد داره



دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...



همخونگی یک مرد مغرور با دختری زبون دراز و لجباز.



مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه



لیدا قاتل مهدی شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!



صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...




دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود



آدم اجیر کردن برای تجاوز به عشق‌ات و انتقام گرفتن!



عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل



موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه



دختری که مجبور به ازدواج با شوهرِعشقش میشه


اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم



پادشاهی به دنبال نجات همسر باردارش از مرگ



من عاشقش بودم اما استادم فکر می‌کرد این همخونگی اجباریه



ازدواج، سرپوشی برای بکارت نداشته...



صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم



مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده



پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی



عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی



ما برای عشق برهنه شدیم اما هم‌آغوشیِ ممنوعه‌مون به نفرت ختم شد...



عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی



شب حجلموتوزندون گذروندم



وقتی که یک دختر عاشق میشود



ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته



یه دختر ساده و خجالتی و یه پسر مغرور و پرمدعا



هم خوابگی اجباری با رییس مافیا برای انتقام!



شاهد قتلی بودم که نمی‌تونستم گزارش بدم چون من پیش قاتل یه مدرک از خودم جاگذاشته بودم



کسی که  عاشقشم ازهمه دخترا بخاطرخیانت نامزدش متنفره



دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...



رابطه‌ی خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز



وقتی خیانت شوهرمو به روش آوردم طلاق داد تا با معشوقش زندگی کنه من اما




بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...



دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...



دختری که پرستار مردی خشن و بی‌رحم میشه و بخاطر خونواده‌اش مجبور می‌شه که...



زندگی داخل خونه ای که معشوقه شوهرم داخلش زندگی می کرد



دختر سنتورنواز جسور و بی‌کله و پسری بوکسور



رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن  رییس جذاب
435 views19:27
Buka / Bagaimana