Get Mystery Box with random crypto!

#part_475 #شبی_در_پروجا #کپی_ممنوع *** _بفرمایید رسیدیم | شبی در پرروجا|ساراانضباطی

#part_475

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع




***

_بفرمایید رسیدیم مادمازل.

با صدای امیرعلی پلک باز کردمو گیج نگاهم رو به اطرافم گردوندم.
لبخند کمرنگی بهم زد و به در خونه‌ی حسام اشاره کرد.
_ تو چه خوشخوابی دختر رسیدیم.

خمیازه کشیدم و آروم پلک زدم.
_دستت درد نکنه.

_ خواهش می‌کنم اگر چیزی نیاز داشتی بهم زنگ بزن شماره‌امو که داری؟

_ آره.

_ حسام شب می‌مونه بیمارستان نه؟

_ آره می‌مونه منم دارم برمی‌گردم بیمارستان بلکه بتونم نبات رو راضی کنم بیاد بریم خونه... تنها نمی‌ترسی که اگه می‌ترسی بیا بریم خونه‌ی ما... هنوز به مامانم نگفتیم وگرنه می‌بردمت پیش اون.

ابروهام بالا رفت... آره قطعا اگر می‌رفتم خونه‌اشون این بار زنش با چوب دنبالم می‌کرد.
انگار افکارم رو از توی چهره ام خوند که زد زیر خنده.
_ نترس دختر زنم کاریت نداره فقط جیغ جیغ می‌کنه تهش پنجول بکشه‌.

چپ‌چپ نگاهش کردم و در ماشین رو باز کردم.
_ترجیحم اینه توی تاریکی بشینم تا زنت بزنه ناقصم کنه برو به سلامت.

شونه بالا انداخت.
_ هر جور راحتی کاری داشتی زنگ بزن حتما خداحافظ.