Get Mystery Box with random crypto!

🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮

Logo saluran telegram morphinenovel — 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮 𝓜
Logo saluran telegram morphinenovel — 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮
Alamat saluran: @morphinenovel
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 181
Deskripsi dari saluran

🥀 رمان آنلاین مورفین 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮
چنل رمان مورفین به صورت رایگان برای تمامی همراهان عزیز باز است 😍
پارت گذاری منظم و روزانه
✨ تا انتها رایگان ✨
🛑 کپی از رمان پیگرد قانونی دارد 🛑

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


Pesan-pesan terbaru

2023-03-24 09:25:58
#روهام
95 views06:25
Buka / Bagaimana
2023-03-24 09:22:46
#دایی
#بهرام_نادری
95 views06:22
Buka / Bagaimana
2023-03-23 23:38:32 #پارت_۳۹

سلام زیر لبی میکنم و وارد اتاق کار میشم
که دایی رو کنار روهام دیدم
دایی سه تا پسر داشت که کوچیک ترینشون روهام بود
که ایران مونده بود و شده بود دست راست دایی
و با اینکه دایی چندین بار اصرار کرد که مثل دو برادر بزرگ تر خودش بره خارج و همونجا هم تحصیلش رو ادامه بده هم کارش رو… اما روهام هر دفعه مرغش یه پا داشت و میگفت نمیخواد بره از ایران و میخواد کنار دایی باشه و از اون بیزینس و کار یاد بگیره

_به به اقای بهرام نادری
هر روز خوشگل تر از دیروز میشی دایی
خبریه ؟

با خنده عینکش رو از چشماش در اورد و گفت :
به به ستاره سهیل… هر روز بیشتر از دیروز نبودت احساس میشه
قرار نبود اینقدر تو کارت غرق بشی که مارو فراموش کنی

_دایی میدونی که قضیه فراموش کردن نیست
من حتی اگرم الزایمر بگیرم شمارو یادم نمیره
اما از طرفی نمیتونم دل از کار بکنم اونم وقتی با کلی تلاش تونستم به جایی برسونمش که میخواستم

دایی بهرام- میدونی که بهت افتخار میکنم
و تو مثل دختر نداشته منی
اما کنار کارای خودت از درخواستی دارم

روهام وسط حرف دایی میپره و میگه :
اره دیگه بابا تا چشت به دلارا میخوره منو یادت بره
دلارا خانمم که بلد نیست سلام بکنه
شماهم اصلا به روش نیار این کارای بی تربیتیشو…

_روهام ۳۰ سالته اما مثل پسرای ۱۸ ساله میمونی
حداقل از قد و هیکلت خجالت بکش

میاد سمتم و بقلم میکنه و میگه :
تو ساکت شو جوجه کوچولو
قد و هیکل تورو هرکی ببینه عمرا باورش شه تو ۲۸ سالته
عین دخترای ۱۵ ساله هنوز گوگولیو بقلی موندی

از بقلش میام بیرون و مشتی به سینش میزنم و میگم :
اما من عقلم بیشتر از تو میرسه
پس به قد و هیکل نیست

خندید و گفت : بخدا که اون زبونت یه روزی سرتو به باد میده

دایی بهرام- باشه بچه ها
تموم کنین… هر دو بشینین که کار مهمی باهاتون دارم
76 views20:38
Buka / Bagaimana
2023-03-23 23:37:12 #پارت_۳۸

بعد از رسیدن به خونه
دوش آب گرمی گرفتم و کمی استراحت کردم

با دیدن ساعت دیواری که ۳:۳۰ رو نشون میداد
حاضر شدم برای رفتن به شرکت
ساعت ۵ جلسه داشتم
و قبل از اون باید یه سر به کارخونه دایی میزدم
گفته بود کار مهمی باهام داره

به ندرت پیش می اومد که دایی باهام کاری داشته باشه
اما هر وقت که کاری بهم میسپرد هیچ وقت کم نمیزاشتم براش و سعی میکردم به بهترین شکل انجامش بدم
من خیلی به دایی مدیون بودم
و اگر دایی نبود نمیتونستم خودم و پیدا کنم و از نو زندگیم و بسازم

بعد از نوشیدن یه فنجون لاته همیشگی
به سمت شرکت دایی حرکت کردم
ماشین رو‌ کوچه بقلی گذاشتم
نمیخواستم دایی ببینه چه بلایی سر کادوش اوردم
که البته اگر هم میدید کلی سوال پیچم میکرد و حتما میخواست که درستش کنه
که من اینو نمیخواستم ، باید خودم حلش میکردم
وارد کارخونه که میشم میرم سمت ساختمون سه طبقه ای که برای مدریت بود

نگهبان ساختمان با دیدن من سریع از جاش بلند میشه و گوشی رو بر میداره تا اومدنم رو به دایی اطلاع بده
سوار آسانسور میشم و طبقه سوم رو میزنم
که دفتر کار دایی اونجا بود

با وارد شدنم منشی فورا از جاش بلند میشه و میگه :
سلام خوش امدید
اقای نادری منتظرتون هستن
63 views20:37
Buka / Bagaimana
2023-03-22 22:38:34 دو پارت امشب خدمت شما عزیزان


امیدوارم لذت ببرید
59 views19:38
Buka / Bagaimana
2023-03-22 22:38:14 #پارت_۳۷

رفتاراش برام عجیب بود
انگار کامران تو مهمونی با کامرانی که الان جلوی من وایساده بود فرق داشت
خواستم چیزی بگم که اجازه نداد و گفت :
مخالفتی نداریم… و هیچ عذری پذیرفته نمیشه

اما طناز به جای من اعتراض کرد :
همین کمکت که از دست اون حروم زاده ها خلاص شیم و سالم برسیم تهران خودش جبران محسوب میشه
دیگه نیازی به ریخت و پاش بیشتر نیست

_منم درگیر کارامم… وقت واسه دورهمی و مهمونی ندارم
همین یه دونه کافی بود

کامران خندید و گفت :
کینه کردی از من که هی تیکه میندازی ؟

_نه عزیزم چه کینه ای
یه خاطره شیرین برام به جا گذاشتی
منو امروز از همه کارام انداختی
و الانم داری راجب یه مهمونی کوفتی دیگه صحبت میکنی

طناز- اوکی دیگه
بهتره خداحافظی کنیم
بازم ممنون کامران
فعلا

کامران- خواهش میکنم
کاری نکردم… پس حالا که دیگه شما پایه ی دورهمی نبودین کنسلش میکنم
ارسلانم الان تو ماشین منتظر منه که برم…

همون موقع ارسلان چند بوق پشت هم میزنه
از این حرکتش که بی احرامی محسوب میشد
ناراحت شدم
من ادمی نبودم که کسی منو نادیده بگیره و بخواد بی احترامی بکنه بهم
کمترین کاری که میتونست بکنه این بود که پیاده شه و از ما خداحافطی کنه
نه اینکه کلا بشینه تو ماشین و جوری رفتار کنه که انگار نه انگار ما وجود داریم

از کامران خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
قرار شد طناز برگرده خونه خودشون و با حسام قرار بزاره
و منم باید میرفتم خونه که هم لباسم رو عوض کنم و هم میدونستم که طرفای عصر چند جلسه مهم کاری دارم
58 views19:38
Buka / Bagaimana
2023-03-22 22:37:16 #پارت_۳۶


میرم پیش کامران تا باهاش صحبت کنم :
الان همه چی واسه برگشت اوکیه ؟
مشکلی پیش نیاد

-نه بابا مشکل چیه…
فقط باید تا تهران پشت هم باشیم
حواست باشه

_اوکیه
به طنازم میگم
پس من میشینم تو ماشین…
نگاهی به ارسلان میکنم و میگم : زودتر اماده شین که سریع راه بیفتیم
من کلی کار دارم تهران

بعد از این حرف احساس کردم ارسلان خواست چیزی بهم بگه که من اجازه ندادم و به سمت ماشینم رفتم

بعد از حدود ۱۰ دقیقه همگی پشت سر هم برای برگشت به تهران راه افتادیم
ارسلان جلو ، من و طناز هم پشت ارسلان و ماشین اخر برای کامران بود
انگار از طرف ارسلان و کامران اسکورت میشدیم
نزدیکای تهران که شدیم دیدم ارسلان میخواد گوشه ای وایسه
همه پشت ارسلان کنار جاده نگه داشتیم
نگران شده بودم که نکنه اتفاقی افتاده باشه
اما با دیدن کامران از اینه کناری ماشین که پیاده شده بود و کش و قوسی به خودش می داد
متوجه شدم که باید از هم جدا شیم
من و طناز هم از ماشین پیاده شدیم
و تنها کسی که تو ماشینش نشسته بود
ارسلان بود…
کامران به سمتمون اومد و گفت :
خب اینجا دیگه هرکی میتونه بره پی زندگی خودش

و دستش رو سمت من دراز کرد و ادامه داد…
خوشحال شدم از اشناییتون

دستم رو توی دستش گذاشتم و گفتم :
متاسفم اما این خوشحالی متقابل نیست
و ممنون بابت کمکت…

دستم رو فشرد و زیر لب گفت: “خواهش میکنم”

و بعد از من به طناز دست داد و گفت :
بابت اتفاقی که برات تو مهمونی من افتاد واقعا معذرت میخوام
دوست دارم برای جبران هفته بدی در خدمتتون باشم
خواهشا نه نیارین… روز و مکانش رو براتون میفرستم

و سپس به شوخی چشمکی به من زد و گفت :
فقط خودمونیم… با امنیت بالا یه دورهمی کوچیک میگیریم
55 views19:37
Buka / Bagaimana
2023-03-22 21:14:33 امشب ۲ تا پارت داریم
منتظرین دیگه…
45 views18:14
Buka / Bagaimana
2023-03-21 01:56:07 دوستان گلم

این چند وقت برای نویسنده مشکلی پیش اومده بود
و ایشون بسیار درگیر مریضی یکی از بستگان بودند

به همین دلیل کمی برنامه پارت گذاری هامون نامنظم شد
از شما عزیزان بابت این بهم ریختگی عذرخواهیم

پارت گذاری از فردا شب به صورت شبانه ۲ پارت شروع میشه

با ما همراه باشید
50 views22:56
Buka / Bagaimana
2023-03-21 01:51:42 سلام به دوستای عزیزم
سال نو رو به همه عزیزان تبریک میگم
انشاالله سالی پر از شادی و سلامتی داشته باشین
با آرزوی بهترین ها برای شما دوستان
52 views22:51
Buka / Bagaimana