Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۳۶ میرم پیش کامران تا باهاش صحبت کنم : الان همه چی وا | 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮

#پارت_۳۶


میرم پیش کامران تا باهاش صحبت کنم :
الان همه چی واسه برگشت اوکیه ؟
مشکلی پیش نیاد

-نه بابا مشکل چیه…
فقط باید تا تهران پشت هم باشیم
حواست باشه

_اوکیه
به طنازم میگم
پس من میشینم تو ماشین…
نگاهی به ارسلان میکنم و میگم : زودتر اماده شین که سریع راه بیفتیم
من کلی کار دارم تهران

بعد از این حرف احساس کردم ارسلان خواست چیزی بهم بگه که من اجازه ندادم و به سمت ماشینم رفتم

بعد از حدود ۱۰ دقیقه همگی پشت سر هم برای برگشت به تهران راه افتادیم
ارسلان جلو ، من و طناز هم پشت ارسلان و ماشین اخر برای کامران بود
انگار از طرف ارسلان و کامران اسکورت میشدیم
نزدیکای تهران که شدیم دیدم ارسلان میخواد گوشه ای وایسه
همه پشت ارسلان کنار جاده نگه داشتیم
نگران شده بودم که نکنه اتفاقی افتاده باشه
اما با دیدن کامران از اینه کناری ماشین که پیاده شده بود و کش و قوسی به خودش می داد
متوجه شدم که باید از هم جدا شیم
من و طناز هم از ماشین پیاده شدیم
و تنها کسی که تو ماشینش نشسته بود
ارسلان بود…
کامران به سمتمون اومد و گفت :
خب اینجا دیگه هرکی میتونه بره پی زندگی خودش

و دستش رو سمت من دراز کرد و ادامه داد…
خوشحال شدم از اشناییتون

دستم رو توی دستش گذاشتم و گفتم :
متاسفم اما این خوشحالی متقابل نیست
و ممنون بابت کمکت…

دستم رو فشرد و زیر لب گفت: “خواهش میکنم”

و بعد از من به طناز دست داد و گفت :
بابت اتفاقی که برات تو مهمونی من افتاد واقعا معذرت میخوام
دوست دارم برای جبران هفته بدی در خدمتتون باشم
خواهشا نه نیارین… روز و مکانش رو براتون میفرستم

و سپس به شوخی چشمکی به من زد و گفت :
فقط خودمونیم… با امنیت بالا یه دورهمی کوچیک میگیریم