Get Mystery Box with random crypto!

🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮

Logo saluran telegram morphinenovel — 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮 𝓜
Logo saluran telegram morphinenovel — 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮
Alamat saluran: @morphinenovel
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 181
Deskripsi dari saluran

🥀 رمان آنلاین مورفین 🥀⃤••𝓜𝓸𝓻𝓹𝓱𝓲𝓷𝓮
چنل رمان مورفین به صورت رایگان برای تمامی همراهان عزیز باز است 😍
پارت گذاری منظم و روزانه
✨ تا انتها رایگان ✨
🛑 کپی از رمان پیگرد قانونی دارد 🛑

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


Pesan-pesan terbaru 2

2023-03-11 22:48:24 #پارت_۳۵

با دیدن پوزخند ارسلان نتونستم خودم رو کنترل کنم
و با تمام حرص و عصبانیتی که توی حرفم بود گفتم :

همونطور که گفتم با هر شرکت و هر برندی کار نمیکنم
در واقع سبک کاری من جوری هستش که فقط طراح های سرشناس برای showoff (به نمایش گذاشتن ) کردن کارهاشون به من پیشنهاد میدن
که خب قاعدتا من با همشون کار نمیکنم
فقط اون کارهایی که از نظر خودم تایید بشه و واقعا خاص باشه…

ارسلان : خوبه… این حجم از خود بزرگ بینی واقعا خوبه
اما باید دقت کنی بقیه هم اندازه ای که تو خودتو بزرگ و خوب میبینی ، تورو به این چشم نگاه میکنن یا نه…

_منظور خاصی داری از این حرف ؟

ارسلان : منظورم واضحه
آرامِنسی… قطعا اسمش به گوشت خورده
شرکت منه ، بعد تموم شدن قرار دادت اگر خواستی خودتو به چالش بکشی میدونی باید کجا بیای

و بعد از این حرف از سر میز صبحانه بلند شد و رفت
همزمان با رفتن ارسلان ، سکوت بین طناز و کامران شکست و اون ها هم شروع به صحبت کردن
اما من تمام هوش و حواسم پی حرفای ارسلان بود
درواقع انگار بهم پیشنهاد کاری داده بود
از کار خودم مطمئن بودم
بالاخره قبل شروع کردن این حرفه مدت طولانی تو کار مدلینگ بودم
اما خب این مسئله ماله اوایل کارم بود و از اون موقع تا الان ۶ سالی میگذره

بعد جمع و جور کردن میز صبحانه
من و طناز رفتیم تو اتاق تا حاضرشیم و کم کم راه بیفتیم سمت تهران
با وارد شدن به اتاق متوجه صدای زنگ تلفن طناز میشیم
با دیدن قیافه وحشت زده طناز متوجه فرد پشت خط میشم
طناز از هیچکس جز حسام اینطوری حساب نمیبرد
با لمس شدن دکمه سبز توسط طناز
صدای عربده حسام حتی از گوشی طناز قابل تشخیص بود
حسام :کدوم قبرستونی هستین شما ؟
نگهبان میگه که از دیشب اصلا کسی نیومده
کجایی طناز ، حرف بزن تا تیکه تیکت نکردم

طناز با صدای لرزان شروع به توضیح داد :
من و دلارا الان باهم ویلای یکی از دوستامونیم
همون طرفای دماوند
ولی خب دیشب من حالم خیلی خوب نبود که بخوام رانندگی کنم تا تهران
برای همین دیگه موندیم اینجا
الانم میخوایم راه بیفتیم

حسام : خب تو غلط میکنی وقتی شب اونجایی به من میگی میمونم خونه دلارا
همین الان لوکیشن جایی که هستی رو برام میفرستی
خودم میام دنبالت…

طناز : نه… میام خودم
الان همه منتظر منن که دیگه راه بیفتیم
میام تهران راجبش بیشتر صحبت میکنیم
فعلا…

و بدون اینکه اجازه بده حسام حرفی بزنه تلفن رو قطع کرد
بعد از مکالمه ای که اینطوری به پایان رسید حسام چندین دفعه دیگه زنگ زد و حتی پیام داد اما طناز هیچ کدوم رو جواب نداد
حتی چندین بار هم به من زنگ زد اما با بی جواب گذاشتن زنگاش.. بیخیال شد

تقریبا یک ربعه همه چیو جمع و جور کردیم و رفتیم پایین که دیدیم کامران و ارسلان هم دارن چمدون هاشون رو داخل ماشین بی ام و 730i میزارن که حدس میزدم مال ارسلان باشه
94 views19:48
Buka / Bagaimana
2023-03-09 11:15:43
#ارسلان
94 viewsedited  08:15
Buka / Bagaimana
2023-03-09 08:58:21 تو این هوای بارونی
این آهنگ یه حس و حال دیگه ای بهت میده…
85 views05:58
Buka / Bagaimana
2023-03-08 23:45:13 #پارت_۳۴

_فکرم درگیره یکم
چی داشتی میگفتی ؟

-دست شما درد نکنه دیگه… سه ساعته دارم حرف میزنم حالا تازه میپرسی لیلی زن بود یا مرد
داشتم راجب کارت سوال میکردم… تو چه حرفه ای فعالیت میکنی… اصلا کار میکنی ؟

نمیخواستم اعلام کنم که من مدیر کل همون شرکتی هستم که ۴ ساله داره با شرکت ارسلان سر سخت رقابت میکنه
_آره کار میکنم… مدل یه شرکت طراحی لباس و مدوفشنم

-اووو…پس کارت مدلینگه
فک‌کنم به درد ارسلان بیشتر بخوری
چون ارسلان دقیقا تو همین کاره

به ارسلان نگاه میکنم که داشت منو نگاه میکرد…
نگاهش جوره خاصی بود…
اینجا میتونست همون جایی باشه که خودم به ارسلان نزدیکتر کنم
همونطور که تو چشمای ارسلان نگاه میکردم گفتم :
من با هر شرکتی کار نمیکنم… معمولا شرکت هایی که میرم یا خودشون برند هستن یا مجموعه ای از برند هارو تشکیل میدن
الانم که به طور موقت تو شرکت ویمانا کار میکنم

چشم های ارسلان با شنیدن اسم شرکت خودم برق کوچکی زد و به حالت عادی برگشت…
انگار که داشت برای من نقشه میکشید

خیلی جدی نگاهش رو‌بهم دوخت و‌گفت :
چیشد که رفتی رون شرکت ؟

_خب درواقع از طرف یکی از دوستانم بهشون معرفی شدم
اون زمان دنبال یه مدل خوب برای کالکشن جدیدشون بودن
چون مثل اینکه مدل قبلی تو یه تصادف پاش میشکنه
و خب اونا هم دنبال یه مدل جایگزین بودن
که خب کی بهتر از من…

ارسلان : خیلی از کارت مطمئنی
اعتماد به نفس زیاد جلوی پیشرفتتو میگیره

_من مدل یکی از کارای کارل لاگرفلد هم بودم
از کارم هم کاملا اطمینان دارم
تا جای ممکن هم پیشرفت هامو کردم
پس الان دلیلی برای جلوگیری از اعتماد به نفسم نمیبینم…

ارسلان : چرا گفتی به صورت موقت اونجایی ؟

_نمیتونم طولانی مدت جایی کار کنم
آدم تنوع طلبی هستم

ارسلان سرش رو تکون میده و میگه :
تا کی اونجایی

_هفته دیگه… چطور ؟

-میخوام بهت نشون بدم حتی اگر با بهترین طراح ها و شرکت ها هم کار بکنی
باز نباید به خودت مطمئن باشی و اعتماد به نفس کاذب بدی به خودت

سعی کردم جلوی خشمم رو بگیرم و آروم باشم
کامران با تمسخر گفت :
داداش منظورت این بود که میخوای پوزش رو به خاک بمالی دیگه

و بعد فقط خودش به این حرف مسخرش خندید
84 views20:45
Buka / Bagaimana
2023-03-08 23:45:13 #پارت_۳۳


بعد از تعویض لباس هامون با طناز از اتاق خارج میشیم
تصمیم گرفته بودیم که بمونیم
در واقع اگر اصرار های زیاد طناز برای موندن نبود من سک لحظه هم حاضر به موندن نبودم

از پله ها پایین میریم که میبینم کامران در حال چیدن میز صبحانس
و ارسلان هم گوشه ای روی مبل نشسته و سرش تو گوشیشه
کامران با دیدن ما لبخند عریضی میزنه و میگه :
به به… خانم های گل
خسته نباشید میگم واقعا… شب سختی رو گذروندین
من خودم به شخصه اینقدر گشنمه که غذا میخواستم چون میدونستم با یه صبحونه عادی سیر نمیشم
ولی دیگه چه کنیم… ارسلان که دوست شریف و عزیز بنده هست ، برعکس ما که دیشب تا الان بیدار بودیم
تازه از خواب ناز پاشدن و باید صبحانه میل کنند
و بعد از خنده بلندی ادامه میده :
واسه همین دیگه خودم واستون آستین بالا زدم
شما فقط باید زحمت خوردنشو بکشین

نگاهی به میز صبحانه میندازم
این‌ نمیتونست فقط کار کامران باشه
تخم مرغ نیمرو همراه با گوجه و خیارشور
پنیر و خیار و گوجه
خامه و مربا و…

مشکوک به کامران نگاه میکنم و میگم :
مطمئنی فقط خودت آستین بالا زدی…

کامران : چطور مگه ؟

طناز : والا این چیزایی که من میبینم عمرا کاره تو باشه
یکم ضایع دروغ میگی متاسفانه

کامران خندید و گفت :
خب ولی بجاش من گفتم که براتون این میزو تدارک ببینن

طناز تیکه ای گفت : ممنون ، زحمت افتادی واقعا

کامران : خواهش میکنم این چه حرفیه
حالا تا تخم مرغ ها نماسیده…

و روبه ارسلان بلند تر گفت : لطفا تشریف بیارید

همه سر میز صبحانه نشسته بودیم
من و طناز کنار هم و دقیقا کامران روبه‌روی من
و بغل دستش ارسلان نشسته بود

تنها کسایی که داشتن با اشتها صبحانه میخوردن کامران و ارسلان بودن
و من و طناز هم با وجود گشنگی زیاد… میل به صبحانه خوردن نداشتیم
از وقتی نشسته بودیم سر میز کامران یه بند داشت راجب آمریکا و خودش حرف میزد که من هیچ کدومش رو متوجه نمیشدم
بیشتر فکرم درگیر این بود که چطوری با ارسلان سر صحبت و باز کنم… چون خیلی ساکت نشسته بود و بدون حرف زدن و نگاه کردن به کسی صبحانشو میخورد
با صدا زدن های کامران از فکر بیرون میام و بهش نگاه میکنم

-کجایی تو دختر…چرا خشکت زده بود
74 views20:45
Buka / Bagaimana
2023-03-05 23:09:13 #پارت_۳۲


کل حرف هایی که ازشون توی راه پله شنیده بودم رو برای طناز تعریف میکنم…

-خب الان چی کار کنیم
چاره دیگه ای جز موندن نداریم
حساب اینام بزار واسه وقتی که برگشتیم تهران
این اسکولا که حرس خوردن ندارن
والا این کامرانی که من دیدم بیشتر دوهزاری بود
دوستشم لنگه خودشه قطعا دیگه

_طناز… اتفاقا چیزی که منو دو دل کرده بمونم یا برم اینه که دوست کامران در واقع همون ارسلان…

با تعجب به سمتم میاد میگه :
وایسا وایسا…. کدوم ارسلان… ارسلان تهرانی ؟

نفسم رو آه مانند بیرون میدم و در جواب طناز “اره” زیرلبی میگم

-خب این به نظرت یه فرصت خوب نیست واسه یه آشنایی ؟

_آشنایی ؟
من اونو به اندازه کافی میشناسم
ولی اون فکر نکنم حتی اسم منو بدونه

-مگه تو مهمونی علیرضا نرفتی که نزدیک این آدم شی
پس چطور هنوز تورو نمیشناسه

_اولا که تو اون مهمونی نتونستیم خیلی باهم صحبت کنیم
در واقع من بیشتر سوال و جواب کردم راجب شرکتشون
که اکثر جواب هایی هم که داد خودم از قبل امارشونو در اورده بودم
اما نتونستم بهش نزدیک شم
اونجا اینقدر شلوغ و تاریک بود که سگ صاحابشو نمیشناخت

-یعنی داری میگی اون تورو یادش نیست ؟
مگه میشه ؟
باید حداقل براش آشنا باشی

_نمیدونم… همین چیزا گیجم کرده
ولی رفتار الانش جوری نبود که انگار منو شناخته یا بدونه که کی هستم

-دلارا جک داری تعریف میکنی ؟
شما دوتا رقیب همدیگه هستین
اسم شرکتاتون الان سر همه زبون هاست
با خنده ادامه میده :
رقابتتون هم که اینقدر فاحشه مثل رقابت بنز و بی ام و میمونه

_به اسم شرکت خوب میشناسیم همو
اما به اسم خودمون نه…
ارسلان هم شانس اوردیم که پیداش کردیم
میدونی که… تو این کارا ما خیلی دخالت نمیکنیم
کالکشن هارو که با اسم شرکت معرفی میکنیم
همایش ها و سمینار ها هم که صفوی میره
فقط یک جشنواره بین المللی توی کانادا بود که باید میرفتیم ، اما من چون حالم بد شد دوروز قبلش و یه هفته بیمارستان بودم نتونستم برم بجاش صفوی رفت
اما خب اونجا بود که ارسلانو پیدا کردیم

-میدونم عزیزم
خوبه کل اون یه هفترو خودم بالا سرت بودم
پس الان ارسلان به جورایی غکر میکنه
مدیر کل اون شرکت صفویه ؟
و تورو هم اصلا نمیشناسه ؟
من اینطور فکر نمیکنم… یه جای کار میلنگه

_فعلا که اینطوریه… حالا باید ببینیم چی میشه

-اخر سر من نفهمیدم اون صفوی تو اون شرکت وکیله…
مشاوره… صندوق داره… چیه ؟

_تقریبا همه کاره… هر مشکلی تو هر قسمت کار پیش بیاد درستش میکنه
یه نظارت همه جانبه روی کارا داره
نمیذاره چیزی از نظم خودش خارج بشه

_ازش خوشم نمیاد… رو مخمه

-برای من مهم اینه که کارشو درست انجام بده
که میده… از اینکه از طرف داییه هم یکم خیالم راحته بابتش
نه اینکه بهش اعتماد داشته باشم… اما میتونم با خیال راحت یه سری کارارو بهش بسپرم

-خوبه…
حالا با این یارو میخوای چی کار کنی ؟
اصلا من نمیفهمم این همه راه برای زمین زدن یکی
چرا تو این یکی رو پیدا کردی ؟
کجای دنیا به رقیبشون نزدیک میشن تا بهش ضربه بزنن ؟

_اینجای دنیا… دقیقا همینجایی که من وایسادم
من اهل روابط عاطفی و احساسی نیستم
در واقع تکنیک های زنانم رو روی کارم پیاده میکنم
اما جدا از این مسائل…
میدونی که آدمی نیستم که رقیبم رو مسدوم کنم…
نــابــودش میــکنــم… جوری که دیگه نتونه پاشه و ادامه بده
تنها راهی که میتونم ازش به این هدف برسم همینه
تو فقط وایسا و تماشا کن که ارسلان تهرانی چطور به دست و پام میفته
98 views20:09
Buka / Bagaimana
2023-03-05 23:07:58 #پارت_۳۱

اصلا دوست نداشتم که رقیب قدیمی و چند سالم رو که تا به امروز سعی کرده بودم کاملا زیرکانه و برنامه ریزی شده بهش نزدیک بشم اینجا و مخصوصا تو این وضعیتی که داشتم ببینم…

از اینکه از کامران بابت دوستش یا بهتره بگم ارسلان چیزی نپرسیده بودم از دست خودم عصبی بودم
و این موضوع بیشتر اعصابم رو متشنج تر میکرد

حدس میزدم که ارسلان یا منو نشناخته یا حضور ذهن نداره که ما توی مهمونی علیرضا همدیگر رو دیده بودیم

البته خب همیشه به اسم شرکت هامون همدیگر رو میشناختیم
نه اسم شخصی خودمون

بدون توجه به ارسلان و کامران از پله ها بالا میرم…
خیلی گیج بودم و اصلا نمیدونستم که باید چیکار کنم
با اینجا موندنم هم فرصت اینو داشتم که به ارسلان نزدیک تر شم
هم از طرفی از شر هاشم و ادماش که اون بیرون واسمون کمین کرده بودن راحت شیم
اما خب با حرف ها و توهین هایی که شده بود و به قولی ارسلان و کامران اصرار به سوء تفاهم بودنش میکردن
نمیتونستم اینجا بمونم
اجازه نمیدادم کسی منو کوچیک ببینه یا بخواد پشت سرم یاوه گویی کنه

باید با طناز حرف میزدم تا بتونم راضیش کنم زودتر از اینجا بریم
در اتاق رو که باز میکنم میبینم طناز با همون لباس ها زیر پتو جنین وار خوابیده
ساک باشگاهم رو روی صندلی کنار تخت میزارم و زیپش رو باز میکنم
با کمی گشتن یه ست هودی و شلوار و یه کراپ تاپ رومی همراه با لگ مشکی پیدا کردم
لباس ها جوری بود که هم من میتونستم لباس های مجلسیم رو عوض کنم هم طناز

به سمت طناز رفتم و بیدارش کردم

_پاشو از ماشین لباس اوردم ، عوض کن اینارو
بعدشم باید راه بیفتیم بریم

-اوکی مرسی…

هودی و شلوار رو به سمتش پرت میکنم و میگم :
پاشو دیگه… با نگاه کردن بهشون خود به خود نمیرن تو تنت

چشم غره ای میره بهم میره و از تخت پایین میاد
هر دو لباس هامون رو عوض کردیم

جلوی آینه داشتم موهام و درست میکردم که طناز همونطور که داشت توی کیفم و میگشت گفت :
کرم پودر نداری این تو ؟

_نه… برای چی میخوای

-برای مصرف شخصی…خب یه نگاه به صورت من بکن
رنگم الان با دیوار پشت سرت هیچ فرقی نمیکنه
از طرفی جای دست اون عوضی یکم کبود شده

_کرم پودر که ندارم ولی تو جیب اوت ساک سمت راست یه صد آفتاب هست
اگر خواستی استفاده کن

-چیز دیگه ای نداری جز ضد آفتاب ؟

صدام رو نازک تر کردم و با تمسخر گفتم :
عزیزم شما بفرمایین که چی مد نظرتون هست من براتون بیارم ، در انواع و اقسام رنگ ها و مدل های مختلف

و بعد با صدای جدی تری ادامه دادم :
نمیشه حالا شما میکاپ نکنید الان ؟
بعدشم جز همون یدونه ضد آفتاب هیچ چیز دیگه ای ندارم ،

-باشه بابا حالا چرا اینقدر جوش میاری
خودم بیشتر از تو وسیله اوردم
فقط تو ماشینه

_طناز اون بیرون هیچ خبری نیست بخدا
جمع کن بریم فقط

-من که حاضرم ، برو ببین اگر ارسلانم امادس راه بیفتیم

_ارسلان نمیاد
با تعجب سوال میکنه ازم :
-یعنی چی که نمیاد ؟
72 views20:07
Buka / Bagaimana
2023-03-04 23:38:24 دوستای گلم
نویسنده طبق درخواست شما عزیزان برنامه پارت گذاری رو تغییر دادند

هرشب منتظر ۲ پارت از رمان مورفین باشید
79 views20:38
Buka / Bagaimana
2023-03-04 23:34:50 #پارت_اول با صدای زنگ گوشیم دمبل هارو زمین میزارم و به سمت گوشیم میرم با دیدن اسم فرهمند (منشی شخصیم ) به ساعت نگاه میکنم که هشت و نیم رو نشان میده خیلی کم پیش میومد که فرهمند این ساعت باهام تماس بگیره مگر اینکه کار مهمی داشته باشه صدای موزیکو کم میکنم…
78 views20:34
Buka / Bagaimana