Get Mystery Box with random crypto!

#پرستار‌شیطون‌من694 نفس گرفتم و برای اطمینانم که شده دستم و | رمان پرستار شیطون من

#پرستار‌شیطون‌من694


نفس گرفتم و برای اطمینانم که شده دستم و روی
دستش گذاشتم و سرخم کردم تا بهتر ببینمش

_ازم ناراحت شدی بنیامین؟؟ بخدا چیزی نبود که...

+باشه... باشه گیتا... من نگفتم ازت ناراحتم نمیخواد
بی جهت همه چیزو پشت هم و تند تند توضیح بدی

حالت صورتش نه عصبانی بود نه خوشحال
از این حالت خنثی و نامعلومی که صورتش پیدا میکرد
واقعا بدم میومد چون نمیتونست تشخیص بدم الان
لازمه چه برخوردی باهاش داشته باشه

_اگه ناراحت نیستی پس چرا بی جهت داد میزنی بنیامین

داد نمیزد فقط تن صداش از حالت عادی بالاتر بود
ولی تنها راهی بود که به ذهنم میومد تا بفهمم چشه

جفت ابروهاش بالا پرید و بدون حرف دنده عقب گرفت
و ماشین رو توی جاده خلوت انداخت

_داد نزدم گیتا... نمیدونم چرا امروز اینقدر حساس شدی
دوست ندارم باهام جوری برخورد کنی که انگار غریبم
ما توی اون خونه لعنتی واقعا عاشق هم بودیم
و عاشقانه رفتار میکردیم گیتا‌... من خیال میکردم
جز حقیقت هیچی ازت نشنیدم هیچوقت

خوردم به اون ویس،، به اون صدا،، به صدایی که
مدتها بهم حالی میکرد دیوونه وار منو میخواد
نتونستم بمونم کنارت... اشتباه کردم ولی نتونستم
شاید داری تلافی اون موقع رو میکنی ولی نکن گیتا

نکن... تمومش کن این اصلا خوب نیست ،،نکن
بذار حداقل حس کردم پشت همه مصیبتا خودتو دارم

گیج سرتکون دادم که دستشو از زیر دستم بیرون کشید
و فرمون رو گرفت و من مشتمو روی پام کشوندم
این رفتارای عجیبش حس بدی بهم میداد
این یهویی به رخ کشیدناش که گناهامو تو چشمم میزد
اما سکوت کردم.... شناسنامم انقدر پر شده بود
که ترجیح دادم حتی شکایت هم نکنم

سرمو پایین انداختم و خودمو توی صندلی فرو بردم

_من چیزی نگفتم بنیامین که اینا واکنشت باشن
فقط یه فیلم بود اگه میخوای توام ببینیش بیا بگیر ببین

موبایل رو روی رون پاش کوبیدم و بنیامین بی هوا
سمتم سر چرخوند و خیره نگاهم کرد
گوشی رو واقعا از روی پاش برداشت و نگاه کوتاهی بهش
انداخت و دکمه پاورش رو زیر انگشت شصتش فشار داد