Get Mystery Box with random crypto!

#پرستار‌شیطون‌من691 به پشتی صندلیم تکیه دادم و پیام بعدی رو | رمان پرستار شیطون من

#پرستار‌شیطون‌من691



به پشتی صندلیم تکیه دادم و پیام بعدی رو خوندم

«تو که خیلی وقتا از شغلت مثل آشغال خودتو دور انداختی
جای توام بین اون ادما نبود عزیزکم

هیچ ادم احمق و پول پرستی مثل تو که خود فروشی
میکنه لیاقت لباس و کارش رو‌ نداره
اما بهت پیشنهاد میکنم بخاطر نجات زندگی و
از دست ندادن کار و حرفه اون مردکم که شده
مثل یه دختر خوب به حرفهای شوهرت گوش بدی»

«شاید خیلی ها فکر کنن چرا سرتو نبریدم و بذارم رو سینت
خودم واست میگم گیتا....
چون تو هیچ ارزشی برای من و زندگیم نداشتی و‌نداری

به همه آشنا ها گفتم بعد پدر و مادرت خودکشی کردی
اتفاقا برات سنگ قبرم سفارش دادم و سرخاکت
چند روزی رو عزاداری کردم »

عکسی که فرستاده بود رو باز کردم و دستام به لرز
افتادن و قلبم توی سینم منجمد شد
باورم نمیشد کسی که عاشقش بودم انقدر ازم بیزار بوده
تصویر قبر خودم بود که عکسمو روش حک کرده بودن

اشکم روی گونم افتاد و از عکس بیرون اومدم اما
ناخواسته انگشتم روی صفحه لغزید و سیوش کردم
پیام بعدی رو خوندم و بدن وا رفتمو به صندلی فشردم

«من میتونم ازتون شکایت کنم و حکم مرگتون رو
از قاضی بدون دردسر درست کردن برا خودم بگیرم
اونوقت میتونم طناب دار اون حروم لقمه رو خودم
گردنش بندازم و تو رو سنگسار کنم»

سرم تیر کشید و ای بلندی پچ زدم و به بیرون نگاه انداختم
بنیامین توی میوه فروشی جلوی سینی پرتقالا
وایستاده بود و با فروشنده خوش و بش میکرد

«اما دلیل آخری که بهت میدم از بقیش مهمتره
آدرسو برات همینجا فرستادم... دو روز دیگه میخوام
زیرم باشی خانوم گیتا سلحشور... »

یه بار دیگه به بنیامین نگاه کردم و بعد اطمینانم
دانلود فیلم رو زدم و انگشتای یخ زدمو روی رونم فشار دادم
اونقدر دانلودش برام طول کشیده بود که دلم میخواست
موبایلو توی شیشه ماشین بکوبم و هردوشو خرد کنم

استرس اومدن بنیامین از دیدن اون فیلمم برام بیشتر شده بود
به محض دانلود شدن فیلم سربلند کردم
بنیامین داشت میوه ها رو حساب میکرد