Get Mystery Box with random crypto!

#پرستار‌شیطون‌من689 شماره رو نمیشناختم و مشکوک نگاهمو روش | رمان پرستار شیطون من

#پرستار‌شیطون‌من689




شماره رو نمیشناختم و مشکوک نگاهمو روش چرخوندم
پیام اول رو باز کردم و نفسم حبس شد
نیم نگاه کوتاهی به بنیامین انداختم و دوباره به
صفحه گوشی خیره شدم و سعی کردم اروم باشم

مهبد بود...مردی که حتی یه پیام سادشم منو تا
مرز نفس تنگی و سکته میتونست پیش ببره

«مدارکی که دستته هزارتا کپیش دست منه این
یه دلیل واسه اینکه باید به من سرویس بدی تا
آبروی خودتو مرده هات تو این کشور نره»

دندونامو روی هم فشار دادم و ته آرنجمو به شیشه
ماشین تکیه زدم و پیشونیم رو زیر انگشتم محکم نگه داشتم
پیام بعدی رو باز کردم و کلمه به کلمه وجودمو به لرز انداخت

«فیلمای آه و نالت رو از زن اون حرومزاده خریدم
انگار زنشم خیلی بدش نمیاد شما رو زجر کش کنه
ازش خوشم اومد... مثل خودم با جنمه این دلیل دومه
که ناله های تو و جناب وکیل رو تو مجازی پخش نکنم»

پشت بندش فیلمی برام فرستاده بود که بدون باز
کردنم میشد فهمید فیلم اولین رابطه ی احمقانه منو
بنیامینه که پریا به مهبد رسونده
خودم کرده بودم... خودم پریا رو با این مرد آشنا کرده بودم

_گیتا... گیتا با توام ... ببینمت ؟؟

سر بلند کردم و به چشمای نگران بنیامین و ابروهای گره
خوردش زل زدم که رد نگاهش چرخ خورد روی گوشی
توی دستم و بی اختیار گوشی رو برعکس روی پام گذاشتم

یه لبخند نصفه و نیمه زدم که مطمین بودم زیاد
به چشم بنیامین نیومده و متوجهش نشده

_چیزی نیست ،،، خیلی سرم درد میکنه،،گمونم دارم
مریض میشم،،اخه چند ساعت توی باد و بارون راه میرفتم

چشمشو به سختی از روی گوشی برداشت و نگام کرد
پشت دستشو روی پیشونی و گونم گذاشت و سر تکون داد

_یکم بدنت داغه،، اول بریم دکتر بعد میریم خونه

دستمو سریع روی بازوش گذاشتم و سرمو به نشونه
منفی به چپ و راست تکون دادم
_نه تو رو خدا بریم خونه بنیامین،،دیگه نمیخوام پام
برسه درمانگاه و بیمارستان،،هربار رفتم با درد و عذاب
روحی ازشون بیرون اومدم دیگه نمیخوام برم

چند ثانیه مات خیرم شدم و شقیقمو بین انگشتام فشردم
واقعا سر درد سراغم اومده بود و شقیقه هام نبض میزد