Get Mystery Box with random crypto!

لم گرفته شده بود. وقتی زنگ در خورد تصمیم گرفتم دیگه جواب آیدا | داستان

لم گرفته شده بود. وقتی زنگ در خورد تصمیم گرفتم دیگه جواب آیدا رو ندم. چند دقیقه بعد در اتاقم باز شد و صدایی منو به خودم آورد: سلام عزیزم.
به طرف صدا که برگشتم، احساس می کردم واقعا دیگه از ته قلبم دوستش دارم. با اینکه می دونستم مذهبیه و هنوز حتی بغلش هم نکرده بودم، ولی یه پاکی خاصی داشت که من رو به خودش جذب می کرد. سعی کردم آیدا رو فراموش کنم و گفتم: سلام عزیزم. خوش اومدی.
وقتی اومد کنارم نشست، به آدامس خرسی روی میز اشاره کرد و گفت: ا تو هم خرسی دوست داری؟
یه نگاه به آدامس کردم و گفتم: مال تو عزیزم.
-نه نمیشه نصفش کن با هم بخوریم.
در حالی که کاغذ آدامس رو باز میکرد، اونو به من داد. من هم با دندون جلوم، نصف آدامس رو گاز زدم و نصف دیگش رو بهش دادم و اون هم توی دهنش گذاشت، آدامسی که مزد جندگیم بود!
نوشته: جهانبخش
ادامه...
#پایان