.. . بریده ای از یک کتاب ماهها گذشته است و رغبت نوشتن نداشت | مدیریت سپید
.. . بریده ای از یک کتاب
ماهها گذشته است و رغبت نوشتن نداشتم که نداشتم. چه یبوست قلمی! فکر میکنم که چی، چه فایدهای دارد؟ از طرف دیگر وقت هم ندارم. از بس چیزهای احمقانه میخوانم و کارهای عوضی میکنم. البته از زور ناچاری. غرق در «اسلامیات» هستم. بیشتر از سه سال است که همین بساط است. لابلا چیزهای دیگر هم میخوانم. ادبیات فارسی و فرنگی، جورواجور. خواندن، دشمنِ نوشتن است. تازه، نوشتن در نهایت کارِ کسی است که امیدِ خوانندهای داشته باشد. نه مال ما که آوارهایم، معلوم نیست با کی حرف میزنیم. گرفتم که آواره نبودیم، در آغوش گرم مام میهن بودیم. تازه خطاب به چه کسی حرف بزنیم؟ رو به طرف کی بیاوریم؟ انگار دورهٔ ما پیش از خودمان تمام شده است. تازه مگر کثافتکاریِ تلاشِ معاش مهلت میدهد؟ هی لغتهای عهد بوق را از لابلای کتابهای مندرس بیرون کشیدن! توی سردخانه دل و رودهٔ مومیاییها را میشکافم، از نبش قبر هم چندشآورتر است. کسی که از خاکش برکنده و به آن طرف دنیا پرتاب شده، باز خوب است که هنوز از گرسنگی نمرده. با گیتا و غزاله! ناامنی، انتظار فردای نامعلوم! سال دیگر این وقت در چه حالیم؟ زنده یا مرده کجاییم؟