ما ندیدیم این که آن نقش است و کف کف ز دریا جنبد و یابد علف چونک بحر افکند کفها را به بر تو به گورستان رو آن کفها نگر پس بگو کو جنبش و جولانتان بحر افکندهست در بحرانتان تا بگویندت به لب نی بل به حال که ز دریا کن نه از ما این سؤال نقش چون کف کی بجنبد بی ز موج خاک بی بادی کجا آید بر اوج چون غبار نقش دیدی باد بین کف چو دیدی قلزم ایجاد بین هین ببین کز تو نظر آید به کار باقیات شحمی و لحمی پود و تار شحم تو در شمعها نفزود تاب لحم تو مخمور را نامد کباب در گداز این جمله تن را در بصر در نظر رو در نظر رو در نظر یک نظر دو گز همیبیند ز راه یک نظر دو کون دید و روی شاه در میان این دو فرقی بیشمار سرمه جو والله اعلم بالسرار چون شنیدی شرح بحر نیستی کوش دایم تا برین بحر ایستی چونکه اصل کارگاه آن نیستی است که خلا و بینشان است و تهی است دفتر ششم مثنوی بیت ۱۴۵۵ تا ۱۴۶۷ 185 views06:13