از وجودی ترس کاکنون در ویی آن خیالت لاشی و تو لا شیی لاشیی بر لاشیی عاشق شدهست هیچ نی مر هیچ نی را ره زدهست چون برون شد این خیالات از میان گشت نامعقول تو بر تو عیان بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت راست گفتهست آن سپهدار بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غبن موت بلک هستش صد دریغ از بهر فوت که چرا قبله نکردم مرگ را مخزن هر دولت و هر برگ را قبله کردم من همه عمر از حول آن خیالاتی که گم شد در اجل حسرت آن مردگان از مرگ نیست زانست کاندر نقشها کردیم ایست دفتر ششم مثنوی بیت ۱۴۴۷ تا ۱۴۵۴ 235 viewsedited 03:51