2023-04-26 21:49:25
#پرستارشیطونمن684
جا خوردم... چی میتونست بدتر از این ادمو ضایع کنه
سریع برگشتمو زیپ کوله رو باز کردم و بهش نگاه انداختم
واقعا دفتر بود،،یا دقیقتر یه چیزی شبیه به سر رسید
باورم نمیشد انقدر خنگم که حتی متوجه نشدم این
لعنتی اصلا هیچ شباهتی به یه کتاب نداره
پلکامو روی هم فشار دادم و کلافه دفتر رو توی کوله
برگردوندم و خودمو روی تکیه گاه صندلی ول کردم
_قایم نمیکنی ولی حتی نمیدونی کتابت دفتره؟؟
سرمو پایین انداختم و جوابشو ندادم
انگار خودشم ترجیح داد الان باهام بحث نکنه که
موضوع حرفشو عوض کرد و سرش سمت همون غرفه ای
که چند دقیقه قبل بهش سرزده بود چرخید
و باعث شد نگاه منم همون سمت کشیده بشه
چیز خاصی از این فاصله پیدا تبود و کسی هم جلوی
در غرفه به نظرم نمیومد که حدس بزنم قضیه چیه
_یه رفیقی دارم که توی همین غرفه کار میکنه مال خودشه
کتاب میفروشه،،، کلا سر و کارش با کتاب و نویسندگیه
رشته هامون یکی بود ولی خب مسیرامون فرق داشت
میگم رفیق مال الان نیست که تازه بشناسمش
وکرنه من اونی نیستم که بخوام به هرکسی اعتماد کنم
مادرش مریض احوال شده و خودشو زنشم دنبال کاراشونن
یکی از نوشته هاش آلمان قبول شده و میخوان برن اونجا
برای اقامت نمیرن ولی انگار مدتی هم نمیتونن برگردن
زیاد پیجور قضیع نشدم خودت منو میشناسی
بالاخره چشم از غرفه ها برداشت و چرخید سمتم
نگاهش دلخور بود رفتارشم که بیشتر از خودش داد میزد دلخورم
قیافه درهم و ابروهای گره خوردش با حرفاش یکی نبودن
شناختن بنیامین اونقدرا سخت نبود
اما ترجیح دادم ساکت بمونم و بذارم حرفاشو بزنه
بین حرفاش زیاد مکث میکرد و من میفهمیدم
داره به چیزی فکر میکنه که ذهنسو بهم میریزه
_گفتم اگه ناراحت نمیشی یه مدت بری اونحا پیش مادرشون
زمین گیر نیست که تر و خشک بخواد ولی نمیتونه برای
خودش غذا بپزه و یادش میره قرصاشو بخوره
حتی میگن فراموش میکنه چه قرصی رو می باید بخوره
اینا هم که نیستن یعنی نمیتونن که باشن دنبال یه نفر
میگردن با مادرشون هم خونه بشه و به خونه برسع
یه حقوق مناسب هم در نظر گرفته ها بودن که همه
چیزش حتی صحبت کردن دربارشو میخوام بسپارم بخودت
البته اگه دوست داری که بری اونجا گیتا مجبوری نیست
5.8K views18:49