Get Mystery Box with random crypto!

#پرستار‌شیطون‌من686 پشیمون واستادم و لب باز کردم تا از دلش | رمان پرستار شیطون من

#پرستار‌شیطون‌من686



پشیمون واستادم و لب باز کردم تا از دلش در بیارم
که خودش پیش دستی کرد و من بی حرف سمتش چرخ زدم

_منظورم این نبود ....گفتم وایستی باهم حلش کنیم
اگه ازم ناراحتی بزنی زیر گوشم ولی پشت نکنی بری
من از این رفتنای بی حرفای زیاد ضربه خوردم
مهمم نبود دلیلش مرگ بود یا نخواستنشون
نه فقط به خاطر تو ..من...من جز تو بخاطر خودمم اومدم
فکر کردم با این پیشنهاد خوشحالت میکنم گیتا...

نفس گرفتم و اسمشو پشیمون صدا زدم که دوباره
حرفمو قطع کرد و کف دستشو سمتم بالا اورد

_خودم میدونم... من میدونم منتظر بودی دعوتت کنم
پیش خودم گیتا اما هم من میدونم قبول نمیکردی
هم خودت میدونی که برای هردومون دردسر ساز میشد
پریا دست از این بازیه مسخرش برنمیداره

اون داشت جدا میشد،،میخواست انتقام بگیره نه
اینکه ببینه انتقامش تهش رسید به خوشبختیه من
به پیدا کردن تو و حال خوبی که بخاطرت دارم
واقعا نخواستم ناراحتت کنم فقط مهلت بده من
همه چیزو حل کنم گیتا ... اونجوری که لایقته
خانوم خونمو با خودم ببرم سر خونه زندگیمون

بغض داشتم،،حس میکردم دیگه جونی توی تنم نمونده
که بخوام سرپا وایستم ولی خوبیهای بنیامین خودش
توان و جون دوباره بود واسه ی منی که همه کس
و همه چیزم رو از دست داده بودم

موهامو پشت گوشم زدم و سعی کردم برخلاف درون
اشوب و چشمای اشکیم بهش لبخند بزنم ولی
موفق نبودم و اشکم بی اختیار خودم روی گونم افتاد

لبخند نصفه نیممو جمع کردم و سریع رو گرفتم
اشکمو با پشت آستین نم دارم پاک کردم و نفس عمیق کشیدم

نفهمیدم چجور با یه قدم بلند خودشو بهم رسوند و با
کف دستهاش چونم رو گرفت و صورتمو بالا نگه داشت
انگشت های شصتش زیر چشممو پاک کرد و
با نگرانی به چشمهام خیره شد
این اشکها دیگه از غم نبودن که خیس میشدن

بخاطر داشتن کسی مثل بنیامین بود که اشک شوق
توی چشمام جمع میشد و قلب مچالمو گرم میکرد

_تو رو‌خدا گیتا نکن اینجوری،، غلط کردم اصلا
من میرم حرفم نمیزنم دیگه امروز جلو چشمت نباشم
فقط گریه نکن.. گریه نکن تقصیر منه میدونم