وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن | درمانگاه رابطه
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ؟ رویم را برگرداندم
حالا او رفته ، و من تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم
نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم: اگر تو نباشی ، زندگی ام بی معنی خواهد بود فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد
اما حالا ، تنها کاری که می کنم گوش دادن به چیز هایی است که نگفتم
نگفتم: بارانی ات را درآر قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم نگفتم : جاده ی بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشی خدا به همراهت او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم