Get Mystery Box with random crypto!

لی زیاده قبول نمیکرد هی پس میزد یکم باهم کلنجار رفتیم یهو دادا | داستان

لی زیاده قبول نمیکرد هی پس میزد یکم باهم کلنجار رفتیم یهو داداشم اومد رو پله ها و صدا میزد نگار غذارو دادی کجا موندی پس نگارم گفت اره اومدم اومدم پول تو دستم موندو رفت بالا یه لحظه اعصابم خورد شد و فکری به سرم زد که ارومم کرد ترسوند و شهوتیم کرد خوابیدم تا صبح فردا از خواب بلند شدم منتظر بودم داداشم بره سر کار از در که زد بیرون رفتم سمت پله های طبقه بالا از شیشه داخلو نگاه کردم نگارو ندیدم درو اروم باز کردم رفتم داخل اول صبح بود حال یکم تاریک بود در اتاق خواب نیمه باز بود و یه نور کمی بیرون زده بود رفتم نزدیک در یهو ضربان قلبم رفت رو دوهزار از صحنه ای که دیده بودم نگار کاملا لخت شدخم شدو شرت و لباس از توکمد برداشت که داشت شرتشو میپوشید سوراخ کون کوچولوش وقهوه ای تیره اش که خیلی ناز و بیهوش کننده بود نمیخورد بهش دست خورده باشه و باسن نخودی گرد و قلمبه و کص پف کردش که یکم تیره بودو یذره
هم لبه داشت جلوم افتاد بیرون از لذت زیاد احساس غیر قابل وصفی داشتم یه شرت و سوتین سفید یه دامن مشکی و پیرهن استین کوتاه جذب طرح دار که واقعا خفن بود ،رفتم پشت در و صدا کردم نگار جان خونه ای جواب نداد فک کنم هول کرده بود دفعه دوم گفت اره اقا محمد الان میام چند ثانیه بعد که اومد بیرون دامنشو عوض کرده بود و شلوار زنونه مشکی جذب پوشیده بود و لباسشم تا روی کونش اومده بود سلام صبح بخیر و حال و احوال پرسی کردیم گفت این موقع صبح گفتم اره معذرت میخوام فاطمه دیشب خونه باباش خوابیده یه صبحونه دنج اماده کن بخورم نگار جونم دستت طلا پول هارم از تو جیبم دراووردم گفتم دیشب نشد بهت بدم گفت که نه از تو زیاد رسیده بهم این خیلی زیاده هیچکس واسه داداشش این کارو نمیکنه من گفتم من فرق میکنم عاشق داداش و برادر زنمم تازه یدونه نگار که بیشتر نداریم تو هم در نبود فاطمه خیلی کمکم میکنی زحمت میکشی این که چیزی نیست نمیخوام دست خالی باشی بگیرش ،اونم اروم و با دودلی دستشو دراز کرد و پولو گرفت واروم وانگار طوری که زیر لب صحبت میکنه گفت مرسی،خودش میدونست چه نقشه ای دارم و داشت ناز میکرد و از تیشرت و شلوار تنش تعریف کردم که چقدر بهش میاد و خوب تو بدنش نشسته و اینو تاحالا ندیده بودم و به بهانه نگاه کردن و چک کردن جنس لباس یه دست رو کونش کشیدم که یه انعطاف و نرمی عالی داشت که اشتیاقمو بیشتر کرد گفتم خیلی خوبه تشکر کردو رفت اشپزخونه اب ریخت تو چایی سازو قوری منم از پشت داشتم براندازش میکردم همینور که مشغول اماده کردن صبحونه بود گفتم نگار تو این همه خوبی زحمت کشی خوشگل هم هستی ولی حیف داداش قدر تورو نمیدونه اونم لپاش گل انداخته بود اگه تو جای فاطمه بودی هیچی واست کم کسر نمیزاشتم اونم گفت که ممنون و فاطمه هم خیلی خوبه ولی حیف یه شوهر خیلی سر تر از خودش داره ،منم گفتم اره اصلا فاطمه لایق من نیست و توهم لایق داداشم و گفتم نگار خیلی دوست دارم که گفت منم خیلی دوست دارم ،سفره رو انداخت و کمک کردم چایی اوردن و سفره رو چیدن مشغول شدیم که گفتم نگار دیشب اومدی پایین شام بیاری پشت پنجره چی دیدی گفت هیچی چطور، گفتم اخه خیلی راحت بودم خونه ، ولی توپارک،گفت اها اون قضیه لقمه گرفتم براش بردم نزدیک دهنش باخنده ریزی زیر لب خورد و دستم خورد به لبش بعد ادامه دادم برادر زن هیزمو دیدی چطور نگاه میکرد گفت اصلا خبر نداشتم یه لقمه هم برامن درست کرد اوورد نزدیک دهنم منم عقب تر میرفتم و اونم دستشو اوورد جلو دستشو چسبیدم و لقمه رو گزاشتم تو دهنم گفتم به به دست تو میخوره خوشمزه تر میشه اونم خوشش اومد گفتم یدونه هم درست کن درست کردو