Get Mystery Box with random crypto!

📚📖بَـهْـتّــرَیـِْنَ دَاٰسّــتَٰـانَ هایـی نٰـاَبً وَ بِـیْوُ📖📚

Logo saluran telegram dastan_hai_nab — 📚📖بَـهْـتّــرَیـِْنَ دَاٰسّــتَٰـانَ هایـی نٰـاَبً وَ بِـیْوُ📖📚 ب
Logo saluran telegram dastan_hai_nab — 📚📖بَـهْـتّــرَیـِْنَ دَاٰسّــتَٰـانَ هایـی نٰـاَبً وَ بِـیْوُ📖📚
Alamat saluran: @dastan_hai_nab
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 127
Deskripsi dari saluran

♥︎—••﷽••—♥︎
ًبهترین داستان ها 📚
رمان شعر📒
چالش 🪙
اینجاس❤داستان های واقعی🖤
لف نده بزن رو بیصدا 🙃🔇🔇🤍
#آیدی_مالک_درخواست_داشتن_یانظر
مالک
✌️👇
@Mobin_joo

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


Pesan-pesan terbaru 2

2023-04-03 01:51:59 نصیحت امشب :)
برای خودت زندگی کنید
برای خودت بمیرید
دیگران دیگرانند...
هر چه قدر نزدیک وعزيز باشند...
روزی نشان می‌دهند که دیگرانند..



دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
27 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 22:51
Buka / Bagaimana
2023-04-02 21:54:44 اولین عشقم تویی




#قسمت _ 4

بابا مه بیامادن نان خوردیم بابا مه از درسها مه پرسیدن
(اخه بابا جو پرسیدن چی دارین بیازو لایقم میفهمین دگه باز میپرسین هم ) کمی در موردی درسها با بابا خو گپ زدم بعد ظرفها خو بشوشتم برفتم به اتاق خو
کمی درس خوندم سر خو بگدیشتم...


مه: بابیلا گوش مه کر شد اخه مه کو همالی خاو شدم .
به زنگ ساعت بیدار شدم برفتم وضوع گریفتم نماز خوندم خور اماده کردم بشیشتم کمی درس بخونم درس که خوندم برفتم دهلیز دیدم مادر مه وقت بیدار شدن صبحانه اماده کرده بودن
برفتم بشیشتم صبحانه خوردم
وخیستم که برم رویا صدا کنم بریم مکتب دیدم مادر مه مر صدا کردن
مادرمه : فاطمه امروز زودی بیایی دیر نکنی که شب مهمان داریم.
مه : کی است مهمان ها ما .
مادرمه : خانواده کاکا تو هستن حالی برو زودی بیای .
مه : باشه مادر جو فعلا خداحافظ.
از خونه بیرون شدم رویا گفته برفتم پایین رویا هم بیرون شد حرکت کردیم رو به طرف مکتب
ای میرفتیم داخل کوچه بودیم که باز ای چیش چار چار ایستاد بود
( با دگه خدایا ای از خو خونه زنده گی نداره چی بلا یکشه بم ته کوچه ایستاده بچه گی کتی خجالت هم نمیکشه مثلی اور به ته کوچه زیده بودن شکی هم نیه)

با ایشته خسته شدم بخدا خوب شد امروز هم بخیر تیر شد.
خودی دخترا خداحافظی کردم بیرون شدم از مکتب
مه : سلام مادر جان خوبین .
مادر مه : علیکم سلام شکر تو خوبی دختر مه
مه: خوبم مادر جو
حالی کی میاین ای خانواده کاکا جان مه ( کاشکی خوش مم بیایه از اونا خصوصا از او بچه لندقر اینا بابیلا که بد مه میایه )
مادر مه: شام میاین دگه بخیر وخی سفره بنداز که دیگ جا کنم نون خوریم که یک عالم کار داریم
مه : با مادر جو همیته میگین یک عالم کار که فقد فامیل ریس جمهور میایه
مادرمه: وخی تیاره دگه خیلی پور گپی نکن .
مه: وی خوب چی گفتم دگه انی وخیستم

بابیلا هلاک شدم همگذر کار کردم که نپرسین بمردم دگه کمر مه همیته درد گریفته نگاه کنین مادر جو ایشته همه جا برق انداختم دخترا کاکا مه بیاین چیشا اینا کلاج خاشد ای دست هنر ها مه ببینن حسودا
مادرمه: با فاطمه چقذر گپ میزنی برو خور تیار کن که حالی میاین
مه: باشه انی رفتم.

ادامه دارد................


لایک یادت نره

دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
31 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , edited  18:54
Buka / Bagaimana
2023-04-01 21:55:18 اولین عشقم تویی




#قسمت _ 3

بلاخره ای شیش ساعت هم خلاص شد میگم  زینبک ایشته عیش داری راه تو نزدیکه به دو دیقه میرسی.
زینب : ای خاک مگرم یک عالم پیاده روی داره به تو کو بهتره به موتر میشینی دم جاده سرا خو پایین میشی.
سدنا: میگم اگه گپ ها شما دو تا خلاص شد وخزین که بریم مثلی خیلی خوش دارین مکتب خو که دل کنده نمیتونین .
مه : ها خوب بیازو که خوش داریم
اگه خوش نمیدیشتیم اول نمره نمیبودیم البته مه زینبک کو الف به جیگر نداره
زینب: عه قواره اسم مه درست بگو خیلی هم یاد دارم فقد کمی تنبلم دگه چیکار کنم خدا جان مه همیته خواسته بودن مم راضی یوم
مه: خوب دگه مه رفتم که موتر ما حرکت میکنه صبا باز چهره ها گندی شما میبینم
سدنا و زینب :خودی هم گفتن برو دیونه
خودی دخترا خداحافظی کردم و بیامادم داخل موتر.
مه: با مادر جو ایشته مونده یوم چاشت چی دارین که بخورم.
مادر مه: چاشت شوروا داریم بیا سفره بنداز که جا کنم .
مه: دگه چیز ور افتاده بود که شوروا کردین میفهمین خوش ندارم بازم پخته کردین
مادر مه: حالی که پخته کردم تو هم مجبوری بخوری پس خیلی گپ نزن وخی سفره بنداز.

بلاخره به هر رقم بود بخوردم
نون که خورده شد سفره جمع کردم ظرفها بشوشتم بیامادم به اتاق خو که کمی درس بخونم
راستی یادم رفت یک نفر به شما معرفی کنم رویا  برار زادی مه است همو که صبح به نشی ما خار زد بشناختین خوب دگه



همیته ای فکر میکردم که مر خاو برد.
                   
چیشما خو وا کردم به طرف ساعت دیدم ساعت 7 شام بود هولکی وخیستم برفتم رو خو بشوشتم بیامادم کلکین اتاق وا کنم کمی هوا تازه بیایه
که دیدم باز همو چیش چارچار به ته کوچه است
(با تور بخدا دل تو بشور نماد یکشه به ته کوچه ایستاد هستی ) اینار به دل خو گفتم از دم کلیکین بیامادم ایبر از اتاق بیرون شدم برفتم داخل دهلیز مادر مه داخل اشپزخانه بودن
مه: سلام به بهترین مادر دنیا با که چقذر مادری خو یاد کردم .
مادر مه : ساعت خاو چی عجب بیدار شدی ای چی وقت بیدار شدنه حالی بابا تو میاین بیا خودی مه همی کارها بکن

ادامه دارد...................

لایک یادت نره


دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
29 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 18:55
Buka / Bagaimana
2023-04-01 21:39:36 گفتم خدایا دلم را شکستند
گفت: هیس نگران نباش
آنها برای خوشبختی شان به من رو می‌آورند
وعده ما باشد همان روز....!
24 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 18:39
Buka / Bagaimana
2023-03-31 22:19:34 درمکتب ما رسم فراموشی نیست.
درمسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تواگربه هستی ما افتاد.
هرگز به سرم خیال خاموشی نیست

دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
30 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 19:19
Buka / Bagaimana
2023-03-31 03:16:54
اللّٰهُمَ صَلیِ عَلیٰ مُحَمَّدٍ
وَعَلیٰٓ آلِ و اَصحٰابهِ مُحَمَّد

دوست ها  شب جمعه است صلوات بگیم

قلب بگذارن

دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
31 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 00:16
Buka / Bagaimana
2023-03-30 21:52:40 اولین عشقم تویی




#قسمت _ 2

مه : صبحانه که خوردم از خانه بیرون شدم با ای چیش چارچار هم کو هر روز امنجی ایستاده یه اخه بابا جان بسر ما جبره صبح وقت بیدار شیم تو چی مجبوری داری برو خاو شو خودی چیشا چارچار خو
البته چیش چارچار هم نیه دگه بخاطری وظیفه خو ایته وقت بیرون میشه از خونه و ها راستی یادم رفت معرفی کنم از بست گپ زدم
ای چیش چارچار بچه همسایه ما است حارث نام داره
رویا: میگم فاطی به چی فکر میکنی کمی قدما مبارک خو تیز وردار که دیر شد.
مه: باتو هم کو مدام به نشه مه خار زدی ای میام دگه.
رسیدیم به مکتب خودی سدنا و زینب که بهترین دوستا مه هستن خوش امد کردم و همدگر بغل کردیم ما از بست صمیمی بودیم هر روز همدگر بغل میکردیم و یک عالمه همدگر توف مالی میکردیم
توف مالی همو بوس کردن میگم .
ای خودی هم گپ میزدیم که استاد جغرافیه بیاماد به صنف
مه :میگم دخترا حالی نمیشد همی شوگون بعد دگه وقت میاماد به صنف همی ساعت اول مونده بود بیایه به نشه ما خار بزنه.
سدنا : راست میگی باز کاشکی بتونه ادلی گپ بزنه خودی دندون ها خرگوشی خو .
زینب: شما دو تا هم کو یکشه مثله رادیو بی بی سی واری گپ میزنین مه کو بیازو سردل درس خونده ندارم شما دو تا هم که گپ میزنین همو پوره سردل دگی مم میره برد کار خو
استاد: میگم شما سه تا چری ایگذر گپ میزنین اگه گپها شما خلاص شده که درس شروع کنم
مه: نه استاد کمی دگم بمونده از اختلاط ها ما.
استاد: خوب پس هر سه تا از صنف بیرون شین.
مه : وی استاد شوخی کردم شروع کنین درسه.
بیازو مابه طریقه درس دادن شما نمیفهمیم زبون خو به جون دندون ها خرگوشی خو میچسپونین
ت پ میگین وی بابیلا مه چی گفتم خخخ نترسین به دل خو گفتم ای گپها

ادامه دارد.................


لایک یادت نره


دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
29 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 18:52
Buka / Bagaimana
2023-03-29 22:04:25 اولین عشقم تویی



وقتی داخل قصه ها از عشق در یک نگاه
گپ میزدن پوزخند میزدم
تا ایکه غرق چشما یو شدم و فهمیدم زنده گی می تونه ادم زیر رو کنه
مه از این فلسفه میترسم،
میخوایوم مر کمک کنی،
شاید بشه دوباره نفس کشید.

شروع قسمت_1

مه دختری هستم پور از شوق و علاقه
دختری با چشمان سیاه ،قد متوسط و مو های صاف
اسم مه فاطمه است در یک خانواده کوچک در هرات زنده گی میکنم
خیلی فکر کردم تا به ای نتیجه رسیدم که داستانه عاشقانه خور بنویسم .
مه دختر کوچک خانواده هستم دو خواهر و یک برادر بزرگتر از خود هم دارم که ازدواج کردن مه با پدر و مادر خو زنده گی میکنم.


صبح اول وقت بیدار شدم و اماده شدم برای رفتن به مکتب
خور اماده کردم جلو اینه ایستاد شدم وقتی خور دیدم کمی قربون صدقه خو رفتم واقعا مقبولی شده بودم عجب چهری دارم هر کس مر بگیره عیش میکنه ای همیته خودی خو گپ میزدم که مادر مه مر صدا کردن
مادر مه: فاطمه بیا بیرون بسه دگه هنوز هم از دیدن خو سیر نشدی بیا صبحانه بخور که مکتب تو دیر میشه
مه: با مادر جان شما هم کو یک روز نمیگذارین ادلی درست قربون صدقه خو برم انه امادم
مادرمه : امروز صبای همی اینه از دست تو به داد خاشد به گپ خا امد خا گفت مر از دست ازی نجات بدین.
    مه :با دگه مادر جو ایته هم نیه دگه شمار بخدا نگاه کنین ایشته مقبولی هستم فقد هم کمی از قد طالع ندیشتم دگه همه جا مه مقبوله یک چشم و ابروسیاه مه تمام دخترا میخره .
مادر مه:  تیار تور بخدا ایقزر تعریف نکن صبحانه خو بخور که مکتب تو دیر شد .
مه : صبحانه که خوردم از خانه بیرون شدم با ای چیش چارچار هم کو هر روز امنجی ایستاده یه اخه بابا جان بسر ما جبره صبح وقت بیدار شیم تو چی مجبوری داری برو خاو شو خودی چیشا چارچار خو

ادامه دارد.............


لایک یادت نره

دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
42 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , edited  19:04
Buka / Bagaimana
2023-03-29 22:02:55 رمان _ اولین عشقم تویی

رمان
فاطمه

خلاصه:
ای رومان ما در موریده دختریه به اسم فاطمه
شوخ، سنگین و البته روکی است
و هر گپی به دل داشته باشه
زود میگه .
تا زمانی که اسیر عشق میشه
و زنده گی یو ............

ای روما بر گریفته از زندگی واقعی
میباشد .

خب دوستان ای رمان خیلی جذابه امید وارم از دست ندین
و تا آخر رمان با ما همراه باشید
ولینک ب دوستا خو فــور کنین

دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
35 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 19:02
Buka / Bagaimana
2023-03-29 21:50:53 سال ها عشق در دقیقه ای نفرت فراموش میشود دَاٰسّتَاٰنَ نـَٰاَبً
@Dastan_hai_nab
26 views 𝕸𝕺𝕭𝕿𝕹 𝕴𝕺𝕺 , 18:50
Buka / Bagaimana