Get Mystery Box with random crypto!

معرفت یعنی شناخت خباثت ابوبکر و عمر آدم خوبی هستی ولی #معرفت | حقیقت دین🏴🏴🏴

معرفت یعنی شناخت خباثت ابوبکر و عمر

آدم خوبی هستی ولی
#معرفت نداری

عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن محمّد الرافعي، قال: كان لي ابن عم يقال له (الحسن بن عبد اللّه) و كان زاهدا و من أعبد أهل زمانه، و كان يعظ السلطان، و ربما استقبله بكلام صعب فيما يعظه به، و يأمره بالمعروف، و كان السلطان يحتمله لصلاحه، و لم تزل هذه حالته حتّى كان ذات يوم فدخل أبو الحسن عليه السلام المسجد فرآه فأومى إليه و قال له: «يا أبا علي ما أحب إليّ ما أنت فيه و أسرني بك فيه، إلّا أنّه ليس لك معرفة، فاطلب المعرفة». فقال: جعلت فداك يا ابن رسول اللّه، فما المعرفة؟ قال: «اذهب و تفقه و اطلب الحديث». قال: فممّن؟ قال: «من مالك بن أنس، و من فقهاء المدينة». ثم أعرض علي الحديث فذهب و كتب حديثا كثيرا، ثمّ جاءه و قرأه عليه، فأسقطه كلّه، ثمّ قال: «اذهب في طلب المعرفة» و كان الرجل معنيا بدينه، فلم يزل يترصد أبا الحسن عليه السلام حتّى إذا خرج إلى ضيعة له تبعه فبلغه في الطريق و قال: جعلت فداك يا ابن رسول اللّه، إنّي احتجّ عليك بين يدي اللّه تعالى، دلني على المعرفة. فأخبره بأمر أمير المؤمنين عليه السلام، و أخبره بأمر غيره (و قال كان أمير المؤمنين بعد رسول اللّه و أخبره بأمر أبي بكر و عمر) فقبل ذلك منه، ثمّ سأل عمّن كان بعد أمير المؤمنين قال: «الحسن و الحسين» حتّى عدّ إلى نفسه، ثمّ سكت. قال: فمن في هذا اليوم؟ فقال: «إن أخبرتك تقبل؟» قال: بلى. قال: «أنا هو» قال: فشي‏ء استدل به. قال: «اذهب إلى تلك الشجرة- و أشار إلى بعض أشجار أمّ غيلان «1»- فقل لها: يقول لك موسى بن جعفر: أقبلي». قال: فأتيتها و قلت لها ذلك، فرأيتها تخدّ الأرض خدّا حتّى وقفت بين يديه، ثمّ أشار إليها فرجعت، فأقر به، ثمّ لزم الصمت و العبادة، و كان لا يراه أحد بعد ذلك يتكلم، و كان قبل ذلك يرى الرؤيا الحسنة، و يرى له، ثمّ انقطعت عنه، فرأى أبا الحسن عليه السلام فيما يرى النائم، فشكا إليه انقطاع الرؤيا، فقال: «لا تغتم، إنّ المؤمن إذا رسخ في الإيمان رفعت عنه الرؤيا»

رافعى روايت مى‏كند كه من، پسر عمويى داشتم به نام «حسن بن عبد اللَّه» و او شخصى زاهد و عابدترين اهل زمانش بود و سلطان به خاطر ديانت و عبادتش، به وى احترام مى گذاشت و گاهى اوقات هم سلطان را آن گونه كه خوشش نمى آمد (با کلمات درشت) امر به معروف و نهى از منكر مى كرد و صلاح او را مى خواست. تا اينكه روزى وارد مسجد شد و حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- نيز آنجا بود؛ او نزد حضرت آمد و امام فرمود: اى ابو على! آنچه كه تو در آن هستى براى من دوست داشتنى است مگر اينكه تو معرفت (شناخت) ندارى، دنبال معرفت (شناخت) برو. او گفت: فدایت شوم! معرفت و شناخت چيست؟ حضرت فرمود: برو و فقه بياموز و دنبال حدیث باش. پرسيد: از چه كسى؟ فرمود: از مالک بن انس و فقهاى مدينه. پس او رفت و احاديثى را نوشت و آمد و آنها را براى امام خواند. باز حضرت فرمود: برو و فقه بياموز و در پى علم گردش كن. او رفت و خلافها را نوشت و خدمت امام كاظم- عليه السّلام- آمد و آنها را عرضه كرد؛ حضرت تمام آنها را بر زمين انداخت
حضرت مجددا فرمود: برو و طلب معرفت كن. او چون مرد ديندارى بود، در پى امام كاظم- عليه السّلام- روان شد تا اينكه حضرت به يكى از املاكش رفت؛ در راه، ايشان را ملاقات كرد و گفت: اى فرزند رسول خدا! من خدا را شاهد مى گيرم كه محتاج تو هستم؛ پس مرا بر آنچه كه شناختش بر من لازم است راهنمايى كن
پس امام كاظم- عليه السّلام- امامت امير مؤمنان و حقانيت او را بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله (و امر ابوبکر و عمر) و امامان بعد از امیرالمومنین تا امام صادق (سلام الله علیه) را براى او فرمود و سپس سكوت كرد. آن مرد پذیرفت و گفت: فدايت شوم! امروز امام كيست؟ فرمود: اگر بگويم قبول مى كنى؟ گفت: بلى. فرمود: من هستم. آن مرد گفت: به چه چيزى استدلال مى كنى؟ حضرت فرمود: به سوى آن درخت برو- و به درختى در آنجا اشاره كرد- و به او بگو: موسى بن جعفر- عليه السّلام- به تو مى گويد: بيا. مى گويد: درخت را ديدم كه زمين را شكافت و آمد و جلو آن حضرت ايستاد و بعد حضرت اشاره كرد و درخت برگشت. پس آن مرد به امامت امام كاظم- عليه السّلام- هم اقرار كرد و خاموشى و عبادت را در پيش گرفت؛ و بعد از آن کسی او را ندید که تکلم کند و قبل از آن خوابهاى خوب و زيبا مى ديد و گاهى هم در مورد او كسان ديگر، خواب مى ديدند. ولى بعد از آن، خواب و رؤيا قطع شد؛ پس امام صادق-عليه السّلام- را در خواب ديد و از قطع شدن رؤيا شكايت كرد. حضرت فرمود: غمگين مباش، وقتى كه ايمان در قلب مؤمنى رسوخ كرد، رؤيا از او برداشته مى شود.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص: 254
الثاقب في المناقب، ص: 455
الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص: 650
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏48، ص: 52
سفينة البحار، ج‏2، ص: 218

@shahrbanoo564110