« (...) اي مردمان اي مردمان از من نيايد مردمی ديوانه هم ننديش | معصومه حنیفهزاده
« (...) اي مردمان اي مردمان از من نيايد مردمی ديوانه هم ننديشد آن کاندر دل انديشيدهام امروز عقل من ز من، یک بارگی بيزار شد خواهد که ترساند مرا پنداشت من ناديدهام
در ديدهٔ من در آ، وَز چشم من بنگر مرا زيرا برون از ديدهها منزلگهی بگزيدهام من از براي مصلحت در حبس دنيا ماندهام حبس از کجا ؟ من از کجا ؟ مال که را دزديدهام ؟ (چه کسی دریابد مولانا چه میگوید! )
تو مست مستِ سرخوشی من مستِ بي سر سرخوشم تو عاشق خندان لبی من بیدهان خنديدهام
...در زخم او زاری مکن، دعوی بيماری مکن صد جان شيرين دادهام، تا اين بلا بِخريدهام پيش طبيبش سر بنِه، يعنی مرا ترياق ده زيرا در اين دام نظر، من زهرها نوشيدهام» مولانا