Get Mystery Box with random crypto!

سرای نسک

Logo saluran telegram nasaksara — سرای نسک س
Logo saluran telegram nasaksara — سرای نسک
Alamat saluran: @nasaksara
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 692

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru 5

2023-04-03 14:59:37 جامعه در اسارت سارقان مسلح

میلتون فریدمن در توضیح مفهوم تورم می گوید:
«تورم در واقع مالیات پنهان،غیر مشروع و غیر قانونی ای است که اخذ می شود.تورم بسیار خطرناک است درواقع همان نقشی را ایفا می کند که یک راهزن مسلح یا سارق مسلح در گردنه می کند یا یک جیب بر درشهر»


وقتی اعلام می کنند اقتصاد ایران با تورم شصت درصدی مواجه است که البته گزارش دولت است وگرنه آمار غیر رسمی میزان و رقم وحشتناک آن را دستکم دوبرابر آن می دانند معنایش این است که به ازای هرصد هزارتومان درآمدی که در روز کسب می کنید دولت با اجبار شصت هزارتومان آن را ازشما می ستاند.این رقم را درکنار مالیات رسمی قراردهید که نهادهای مالی رسمی کشور ازشما می ستانند.نتیجه این می شود که انگار دولت همه ملت را به بیگاری گرفته است.

کِوین برادی می نویسد:

«تورم پس انداز را نابود می کند.مانع برنامه ریزی می شود و سرمایه گذاری را مختل می کند که نتیجه آن تولید و بهره وری کم و استاندارد پایین زندگی است»

لنین که به واسطه افکار مارکسیستی اش مخالف سرسخت بورژوازی و طبقه بورژوا(طبقه متوسط) بود معتقد بود

«بهترین راه درهم کوبیدن بورژوازی این است که آنها را بین دو سنگ آسیاب تورم و مالیات قرار دهیم»

ایران کنونی نتیجه سیاست های چهل و چهارسال گذشته است.سیاستهایی که عملاً با تورم بالای شصت درصد جامعه را در سراشیبی سقوط قرارداده است.

فون هایک معتقد بود«تورم یعنی ثروتمندکردن دولت ازجیب مردم» و جان مانیارد کینز می گفت:
«با فرایند تداومی تورم حکومت می تواند بدون اینکه مشاهده شود به شیوه ای پنهانی اموال مردم را مصادره کند و بخش مهمی از ثروت مردم را بدزدد»

نتیجه سخنان دانشمندان و اقتصاددانان فوق چیست؟
ایران و مردم فلاکت زده آن اسیر دزدان و سارقان مسلح و جیب برهای دولتی هستند که تمام دسترنج شان را می دزدند و چون اعتراض و انتقاد می کنی سروکارت با باتوم،زندان،شکنجه و اعدام است.دولتی که نتواند تورم و گرانی را کنترل کند درواقع قلدری است که سرکوچه ایستاده و تمام دسترنجت را به زور و تعدی ازدستانت می ستاند و تو را دست خالی روانه خانه می کند.البته اگر خانه ای و خانواده ای مانده باشد.

آیا چنین دولت و حکومتی حق دارد از عدالت و ارزش های اسلامی سخن بگوید؟

آیا چنین حکومتی حق دارد از مشروعیت حرف بزند؟

آیا چنین حکومتی حق دارد از عفاف و پاکدامنی سخن بگوید درحالی که به خاطر سرقت اش از جیب و مال و دارایی مردم هزاران تن را به روسپی گری و فحشا کشانده است؟

آیا حکومت مذکور از میزان اعتیاد،بیکاری،خودکشی،تن فروشی،الکلیسم و طلاق و انواع فساد پیدا و پنهان زیر پوست جامعه خبر دارد؟

آیا عدل از اصول دیانت تشیع نبود؟ حکومتی که اصیل ترین رکن دیانت را زیر پا له کند چه حقی دارد به خاطر تحقق فرعیات دین باتوم بر سر خلقش بکوبد و یا ساچمه درچشمانشان بنشاند؟
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
و مایه تاسف است که این نیم پختگان غافل مشت برسندان می کوبند و عرض خود می برند و زحمت ما می دارند.

کارل پوپر وظیفه یک سیاستمدار صدیق را خوشبخت کردن جامعه و تقلیل بدبختی هایش می دانست.آنجا که سیاستمدار ازتحقق این وظایف باز می ماند باصداقت و شهامت اخلاقی باید ازکارکناره گیرد تا ازسوق دادن جامعه به سوی آشوب و بلوا جلوگیری کند.

دریغا که حکومت از فهم این نیم نکته نیز ناتوان است.
#قربان_عباسی_تورم_بیکاری_گرانی_فقر
820 viewsedited  11:59
Buka / Bagaimana
2023-04-02 20:59:10 آنتیگونه هم چون خواهرش دوست داشت زنده بماند و با نامزدش هایمون خوش بگذراند.بچه دارشود و تشکیل خانواده دهد و از لذایذ و موهبات زندگی بهره مند شود.اما فرق او با خواهرش این است که او نمی خواهد همه اینها را به قیمت ازدست رفتن شرافتش،به بهای ازدست رفتن فضیلتها و ارزش ها انجام دهد.تراژدی ایستادن است به پای فضیلتها.دفاع از شرافت و سربلندی است.دفاع از انسانیت انسان است.
می توانی سرت را پایین بیندازی و بچه خوب بابا باشی.رذیلتها را ببینی و چشم فروببندی و دم نزنی.آری می توانی زنده ی مرده باشی چون مرده ی زنده بودن کار هرفردی نیست والا تراژدی که ابداع نمی شد.فرد که متولد نمی شد و تاریخ ورق نمی خورد.زنده ی مرده بودن سرنوشت رمگان است و مرده ی زنده بودن تقدیر تنهایان.تقدیر کسانی که می میبرند تا فردیت خود را حفظ کنند.تا صدای شان چون صدای آنتیگونه در دربار زمان بپیچد
بگذارید از فردی دیگر سخن گوییم که تاریخ با ما بازگو می کند.رابرت بالت نمایشنامه نویس انگلیسی واقعه تاریخی را دستمایه نوشتن تراژدی هنری هشتم می کند.هنری ناخواسته وارث تخت و تاج انگلستان می شود چون برادرش آرتور در دوران ولیعهدی او در می گذرد.اما آرتور شاهدختی اسپانیایی به نام کاترین را به همسری داشت و این ازدواج نمودگار پیوند پادشاهی انگلستان و اسپانیا بود.بنابراین بیوه آرتور باید به همسری هنری هشتم درمی آمد.مانع شرعی وجود داشت که کلیسا با کلاه شرعی آن را فیصله می دهد.پس ازمدتی هنری به خاطر نداشتن فرزند ازکاترین تصمیم به طلاق او می گیرد اما کلیسا زیر بارنمی رود نتیجه بیرون رفتن انگلیس ازدایره نفوذ و قدرت کلیسای روم و تاسیس کلیسای مستقل انگلستان است.هنری هشتم دربرابر مردی آرام،فروتن و فرهیخته به نام تامس مور قرار می گیرد مردی که به سقراط انگلستان مشهوربود.
هنری هشتم می خواهد او را مطیع خود کند اما تامس مور زیر بارنمی رود.او ازتامس مور می خواهد که قسم دروغ بخورد او راضی به مصالحه نمی شود.تامس مور می دانست هرگونه مخالفت با هنری هشتم یعنی مرگ.اما با این وجود گفت:
«من هرگز سوگند دروغ نمی خورم.سوگند مرد شرف مرد است.اگر هنری پادشاه تصمیم به قتل من گرفته است بگذار کارش را بکند اما من هرگز نمی توانم با دروغ و ناراستی زندگی ام را ادامه بدهم.»
واپسین کلمات او در برابر کرانمر اسقف کانتربری این بود
دوست من ! جناب کرانمر که تا دیروز دوست من بودی و بر بزرگی من اعتراف می کردی اینک وهمی به خود راه مده.تو مرا به سوی خدا می فرستی.
کرانمر با طعنه می گوید جناب تامس انگار که خیلی مطمئن اید
و مور جواب می دهد
«آری خداوند کسی را که چنین مشتاقانه و با سری بلند به سویش می رود ازخود نخواهد راند»
نمایشنامه مردی برای تمام فصول که رابرت بالت آن را به یادگارگذاشت بیانگر همان وضعیت تراژیک است وضعیتی که درآن توماس مور حتی حق سکوت کردن هم ندارد.قدرت خودکامه جز تایید صریح و آشکار آن هم به قید سوگند چیزی نمی خواهد و این نیست مگر فتح آخرین سنگری که فرد دراختیاردارد؛دل
فرد تنها با پس زدن این بیعت است که می تواند از انحلال و ذوب شدن در قدرت کور سرباز بزند.
گستاخی هنری هشتم و کرئون که دریونانی هوبریس می گویند همینجاست که هیچ حدومرزی برای قدرت خود قائل نیستند و صریحاً می گویند که فرمان فرمان روا چه خطا و چه صواب باید مطاع باشد.
اما در برابر این هجمه به فضیلت و یورش به انسانیت انسان این افراد هستند که سر می افرازند و «نه مقدس» را فریاد می زنند.شاید درک سخنان نیچه اینک برای ما دشوار نباشد آنجا که می گوید
«آنان که ملت ها را آفریدند و برفرازشان ایمانی و عشقی آویختند آفرینندگان بودند و آنان اینسان انسان را خدمت گزاردند...به راستی که طلایه داران هستند که می آفرینند،خلق می کنند و نه رمه ها و نه گله ها»
این فرد است که «کهن بتخانه ها» را می شکند و به«همرنگی با جماعت» نه می گوید. راه خویش می پوید و طریق خویشتن را.بین بودن و نبودن برچگونه بودن اش هم می اندیشد و مرده ی زنده بودن را به زنده ی بودن ترجیح می دهد.این است اصالت فرد،اصالتی که اثبات آن مستلزم رنج و شهامت است.پیشمرگ شدن جز این نیست.
196 views17:59
Buka / Bagaimana
2023-04-02 20:59:10 وضعیت تراژیک و پیشمرگ شدن
#قربان_عباسی

آرتور میلر در سال 1953 نمایشنامه«جادوگران شهر سالم» را منتشر کرد.مضمون آن شکار سرخ ها در کسوت ماجرایی تاریخی دراواخر سده هفده در شهر سلم ماسوچست است. درشهر شایع شده است دختران جوان شب هنگام درجنگل به احضار ارواح و رقص و پایکوبی مشغول می شوند و سحر و جادو می آموزند.مقامات تحقیق می کنند و با القائات دختری فتنه گر به نام ابیگل بسیاری از مردم شهر را به جرم جادوگری دستگیر و محکوم به مرگ می کنند.تنها راه خلاصی از مرگ امضای اعترافنامه و معرفی دوستان خود است.
نوبت به مردی به نام جان پروکتور می رسد کشاورزی ساده دل که زمانی با ابیگل هم رابطه داشته است.کشاورز بیچاره متهم واقع می شود.حاضر به امضای اعترافنامه می شود اما از دادن آن به مقامات خود داری می کند زیرا معتقد است اگر اعتراف برای خداست او اقرارکرده و خدا هم شنیده است اما مقامات نه تنها اعتراف او را می خواهند بلکه می خواهند اسامی کسان دیگر را نیز اعتراف کند تا خون های دیگری پایمال شوند.اینجاست که پروکتور برسر دو راهی قرار می گیرد حاضر می شود اعدام شود اما نام و شرف اش آلوده نشود چون تنها چیزی که از آدمی باقی می ماند نام اوست که به نیکی یاد کنند.

میلر تراژدی انسان معمولی را می نویسد انسانی ساده و کشاورزی فقیر که مجبور به انتخاب بین بودن و نبودن می شود.زمانی می رسد که آدمی باید تصمیم بگیرد می خواهد
مرده ی زنده باشد یا زنده ی مرده؟
مرده ی زنده بودن انتخابی است که فرد برای دفاع از شرافت اش می کند می داند که جسم او را خواهند گرفت اما نامش را نه.نام همیشه با ماست.تنها میراث ماست.او یک شورشی نیست و آدمی نیست که خواهان مرگ باشد اما بالاخره جایی در زندگی هست که آدم نمی تواند عقب بنشیند و آن «حریم خود» است برفرد است که از «خود» دفاع کند یا آن را منحل کند.دراین لحظات بحرانی است که فرد با تفردش شناخته می شود و انسانیت انسان نجات می یابد.

پرسش این است اگر ما جای این کشاورز بودیم آیا همان انتخابی را می کردیم که او کرد؟یا نه برای حفظ جان خود و با اعتراف جان و خون دیگران را لگدمال می کردیم؟
این همان وضعیت تراژیک است. تراژدی را یونانی ها قریب به دوهزار و پانصد سال پیش ابداع کردند.سوفوکل،اشیل و اوریپید شاهکارهای تراژیک را خلق کردند و این تراژدی به راستی به زیر بنای تفکر و اندیشه فلسفه غرب بدل شد. آنتیگونه را که به یاد دارید؟
آنتیگونه دختر اودیپوس است همان فردی که پدرر را کشت و با مادرش بی آنکه بداند همخوابه شد.اما با این وجود چون نمی توانست تقدیر را پس بزند چشمانش را از حدقه درآورد جمله ای را به یادگار گذاشت که بعد از دوهزار و پانصد سال هنوز باماست
چه فایده از چشمانی که با وجود بینایی نمی بینند؟
آنتیگونه دوبرادر دارد اتئوکلس و پولینکوس که درجنگی خونین یکدیگر را به قتل رسانده اند.اما یکی درکنار عموی ستمگرش کرئون بوده است و دیگری علیه او.کرئون دستور داده است تا جسد برادری که علیه تخت پادشاهی شوریده در بیابان رهاشود تا طعمه کفتار و کرکس بشود. اما آنتیگونه فرمان خدایان را به کرئون یادآوری می کند که آیین مرگ برای همگان یکسان است واو حق ندارد با جسد برادرش بی احترامی کند.در دربار کرئون شاهد پیچش دوصدا درفضا هستیم یکی صدای کرئون ستمگر که صاحب تخت و تاج است و پادشاه که فرمان خود را عین فرمان خدایان می داند و دیگ صدای آنتیگونه دختری که به دفاع از شرافت برادرش مقابل عموی ستمگر و مستبدش ایستاده است
کرئون:آنکه زمام دولت را به دست دارد باید فرمانش مطاع باشد خواه فرمان صواب بدهد و خواه فرمان خطا!
آنتیگونه:تو نیز آفریده میرنده ای بیش نیستی فرمان تو را نمی رسد که قانون خدایان که بروجدان آدمی حک شده است باطل اعلام کنی.
آنتیگونه می دانست سزای سرپیچی از فرمان پادشاه چیست اما باز به پیشواز مرگ می رود.برخلاف خواهرش ایسمنه که او را به سکوت و تحمل و اطاعت از فرمان پادشاه فرامی خواند دربرابر او می ایستد و اعلام می کند که خشنودکردن خدایان آن جهان بایسته تر ازخشنودکردن خداوندان قدرت دراین جهان است.
او خودخواسته به پیشواز مرگ می رود. تا پیش مرگ باشد ووقتی پیش مرگه می شود خطاب به خود می گوید
نیک نام و سرافراز به راه جهان دگر روانه ای
نه زخم شمشیر تنت را خسته کرده است و نه گزند بیماری جانت را کاسته است
ازانبوه میرندگان تنها تویی که به پای خویشتن به سوی مرگ می شتابی(بمیر و زنده بمان و درتقابل خواهرش ایسمنه زنده می ماند و می میرد چون تاریخ ازاو یادنمی کند)
این وضعیت تراژیک است وضعیتی که در آن فرد در تصادم با خدا/تقدیر/نظام سیاسی قرار می گیرد و ناگزیر ازانتخاب می شود.مواجهه فرد است با قدرتی فراتر ازخود که باید بها و هزینه انتخابش را بپردازد.می خواهد زنده مرده باشد تا مرده زنده.قهرمان تراژیک«نه مقدس» را می گوید و این به مرگ تراژیک منجر می شود مرگی از سر ناگزیری انتخاب و نتیجه«نه مقدس».
190 views17:59
Buka / Bagaimana
2023-04-01 14:26:19 جهان جنون آمیز شما را پاسخی بیش نیست!
نه!

#قربان_عباسی

وقتی شعر «قالت لی السمرا»،«زن سبزه اندام به من گفت» را منتشر کردم صدای تنگ نظران درآمد.قبیله گرایان یک صدا دور من حلقه زدند و رقص مرگ کردند و طبل می زدند و از خوردن گوشت خام من،یعنی از بدگویی درباره نن-لذت می بردند.این کتاب به منزله سنجاقی بود که در اعصاب شهر فروکرده باشند.شهری که از پانصد سال پیش بر روی تخت بیهوشی بود.

عرب ها به سبب کوچ کردن و جنگ و پیروزی های شان نتوانسته اند با زن دریک جا کامل آرام بگیرند تا بتوانند درون زن و روح او را کشف کنند. مسرور خادم را که یادتان هست؟مسرور خادم مهم ترین جلاد هارون الرشید بود.او در داستان های هزارو یک شب هست.زنان را به قتلگاه می برد.به نظر من در وجود همه ما مردها یک مسرور خادم هست.زیر پوست بی سوادان و درس خواندگان،در داس های روستائیان و نیز در کیف دانشگاهیان.ما از تن زن می هراسیم.جنگل و حصار و دژ دورپیکر او ساخته ایم و سیم خاردارپیرامونش کشیده ایم.این منطق قبیله ای ماست.وجود مسرورخادم در جامعه مسلمانان جنبه افسانه ای ندارد بلکه هنوز به صورت افکار کهنه،امری معهود و روزانه است.اگر عشق ورزی مقهور وممنوع و دزدکی و از روزنه ها باشد و دهانت را ببویند آنگاه آن را جز دربازار سیاه و روسپی خانه ها نخواهیم یافت.

اینها جملات نزارقبانی از بزرگ ترین شاعران عرب است که با «سنجاق شعرش» به سراغ« اعصاب جامعه عربی-مسلمان» می رود شاعری که از حرمت و زیبایی و عشق در برابر جامعه مردسالار سخن می گوید و جامعه را به خاطر اینکه زن را به یک ابزار جنسی صرف فروکاسته مورد سرزنش قرار می دهد.او با اشعار و غزل هایش از روح جامعه عرب-مسلمان پرده برمی گیرد که چگونه لحاف خرافات بر سر کشیده و زیر این لحاف سنگین هنوز به خرو پف تاریخی اش ادامه می دهد.

شیرکوبیکس شاعر بزرگ کردستان خطاب به معشوق اش که تجسم تمام زنان سرزمین اش است می نویسد


شعرم اگر به تو نماند هرگز نمی سرایمش.
و ادامه می دهد نامردترین مردها آنانی هستند که چراغ را در زن می کشند.زن است که در ما شعر می کارد.ادبیات ما،سرمستی ما همه از وجود این تاکستان های سیار است و دریغ به حال سرزمینی که تاکستان نداشته باشد و شاعر.


غاده السمان در شعر دربندکردن رنگین کمان است که فریاد می زند
«من درجایگاه انکار ایستاده ام و اعلام می کنم نه!
من دربرابر زشتی تسلیم نخواهم شد»


و فروغ فرخزادمان را که به یاد داریم خسته از مردسالاری بدخیم و خطرناک تر ازآن بیمناک از نرینه سالاری تنیده برتن این بوم و خاک عاصی شد و سرود

به لب هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
زپایم بازکن بندگران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رهایم کن دگر این یک نفس را

فشرده ترین چکامه سال گذشته سرایش زن،زندگی،آزادی بود.این سه درهم تنیده اند.

نمی توان از آزادی سخن گفت و زن را لئیمانه تحقیر کرد.
نمی توان از زندگی گفت و درخانه تازیانه به دست نقش بازجوی زندان را ایفا کرد.
نمی توان از آزادی گفت و بر زبان و دهان نیمی ازجامعه قفل زد.
نمی توان از آزادی دم زد و نقش مسرورخادم را بازی کرد.

شعر و ادبیات ما سرشار از تغزل است و ستایش زیبایی معشوق.وقت آن است که غزلها را زیست و شعر را تا بازتابی از شعور پنهان مان باشد که مسرورخادم ها پس زده بودند.

باید در آستانه انکار ایستاد و یک بار برای همیشه دربرابر فرهنگ مسرورخادم ها،جلادها،کشندگان چراغ زن،زندان بانان جامعه ایستاد و گفت

جهان جنون آمیز شما را پاسخی بیش نیست!
نه!

#زن_زندگی_آزادی
407 viewsedited  11:26
Buka / Bagaimana
2023-04-01 12:14:59 ماست بر سرم نمال ای شیره به سر مالیده
#قربان_عباسی

این روزها در کنار صدها خبر ناخوش کننده و روح گزای کشور فیلمی کوتاه هم پخش شده از جوانکی خام که در شاندیز مشهد ماست بر سر دو زن می ریزد تا به گمان خود آتش به اختیار عمل نموده و در برابر موجی از عصیان زنانه بایستد که فرمی و سبکی دگر می جوید.خسته از جامعه ای حریص و هوس باز و هیز که زن را جز به ابژه ای جنسی فرو نمی کاهد فریاد یک رنگی سر می دهد تا چون آن «جاهل و گمراه» و «فروکاسته به حجم بی سر»،فریب خورده و بخشی از رمه نباشد.او-منظورم این موجود ترحم برانگیز است-محصول همان سیستمی است که دراین سه دهه تمام کوشش اش معطوف به«غنی سازی اورانیوم» بود سیستمی که گویی از غنی سازی شعور هیچ بهره ای نبرده ای است.او-منظورم این فریب خورده دستگاه ایدئولوژیک و این پیچ و مهره هرز رفته است-چنان از عاطفه انسانی محروم است که باید به تاسی از ویلهلم رایش او را یکی از قربانیان صد درصدی نظام طاعون ساز عاطفی دانست.ملعبه ای محروم از عاطفه انسانی که در فیلم نیز جز جنونی که دور برداشته است ازخود چیزی به یادگار نمی گذارد.



نزارقبانی شعری دارد با این عنوان که چرا درکشور شما هیچ آدمی نمی خندد؟ بیش ازهم مصداق کشورماست.او البته خود به دلایل این نخندیدن و فقدان شادی اشاره می کند


کشوری که درهای خود را بسته و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است
کشوری که به کبوتر شلیک می کند و به ابرها و به ناقوس ها
کشوری که درآن شاعر از سرودن می ترسد و
پرنده از پریدن
و اگر نزار زنده بود احتمالاً این بار می سرود
چگونه می توان درکشوری خندید که درآن ماست برسر زن می ریزند



این صحنه در هرکشور متمدن جهان بود جز برای فیلم طنز می توانست موجی از انقلاب را دامن بزند اما اینجا ایران است با مردمی که به رنج،به تحقیر،به شقاوت و بدبختی خو گرفته است.به هیچ شمرده شدن،به نقض پی درپی حقوق طبیعی و مدنی اش،به سکوت بغض آلودش به ندیده شدن اش،به مطرود بودن اش. ما محبوسانی هستیم که در داخل حبس به جان هم افتاده ایم.شاید ازاین روست که وقتی اول بارفیلم را دیدم جز آن برزبان نیامد که بر تیتر این نوشته نشست
برسرم ماست نریز ای شیره به سر مالیده
#قربان_عباسی_زن_آزادی_اتحاد_زندگی_شاندیز
1.1K viewsedited  09:14
Buka / Bagaimana
2023-03-31 02:47:24 دیگر کسی از آرمان های والا سخن نمی گوید سخنان همه حول دلار و باغ ویلا،و مسکن و بورس ماشین و شیوه های موفقیت دربیست روز و امید فروشی است.شیادان مکرر درشیپور خود می دمند اگر موفق نیستی جامعه و حکومت و تاریخ و جغرافیا مقصر نیست مقصر خودتی که باهوش نیستی.پکیج های خوشبختی در دو دهفته،موفقیت با کتاب قورباغه راقورت بده،اصول جذب انرژی های کیهانی را بخون بعد موفقیت از سر و رویت خواهد بارید.



در پیرامون اسارت انسانی بازتاب دهنده سرنوشت ماست.این کتاب درسال 1915 نگاشته شد دراوج جنگ جهانی دوم.اما قریب به یک سده بعد به طرز عجیبی با سرنوشت ما گره خورده است.با سرنوشت جامعه ای که در دام ابتذال افتاده است و روسپی های مدرن در سیماهای متفاوت و مختلف ما را به فرورفتن هرچه بیشتر دردام ابتذال و آرمان گریزی سوق می دهند.

«گفت تصور کن اولین برده ای که فکر آزادی به سرش زد.از دوستش پرسید چه کسی ما را آزاد خواهد کرد؟شمشیر یا زنجیر؟باید شمشیر کشید تا زنجیرها پاره شوند. اما دوست برده اش امتناع کرد.گفت مرا یارای آن نیست که شمشیر بکشم چون به زن ارباب سوگند خورده ام که هرگز تنهایش نگذارم.»

#قربان_عباسی_سامرست_موام_رمان_بردگی_آزادی_اسپینوزا_رهایی_روانشناسی_زرد
485 viewsedited  23:47
Buka / Bagaimana
2023-03-31 02:47:24 در پیرامون اسارت انسانی مان
#قربان_عباسی

«برده دوم گفت من نمی توانم شمشیر بکشم چون به زن اربابم قول داده ام که هرگز تنهایش نگذارم»
نمی دانم کتاب«در پیرامون اسارت انسانی» سامورست موام را خوانده اید یا نه؟ اما به گمان من آن را باید در کنار کتاب هایی چون کوهستان سحرآمیز توماس مان،پسران و عاشقان دی ایچ لارنس و ای فرشته به سوی خانه بنگر اثر توماس ولف و ده ها رمان شاهکار دیگر در زمره شاهکارهای ادبی ای قرار داد که می توانند کماکان ذهن ما را برآشوبند.گویا سامرست موام اسم آن را قبلاً «زیبایی از درون خاکستر» گذاشته بود که به جمله ای از تورات اشاره می کرد.اما وقتی ناشر اعلام می کند قبلاً نویسنده ای دیگر ازچنین عنوانی استفاده کرده است موام با رجوع به اثر بزرگ اسپینوزا و با الهام از نوشته های او اسم آن را«درپیرامون اسارت انسانی» می گذارد.

فیلسوف نامدار قرن هفدهم هلند در قطعه ای زیبا و تامل برانگیز چنین گفته است:

«من جویای خیر حقیقی و خوشی دائمی گردیدم و دیدم خوشی و ناخوشی بسته به این است که شخص به چیز دل بندد.اگر دلبستگی او به چیزهای ناپایدارباشد چون از دستش بروند ودیگری را ازآنها برخوردارببیند بیم و اندوه و رشک و حسد به او دست می دهد و این همه فسادها و دشمنی ها و بدبختی ها درجهان همه ازاین جهت است اما آن که دلش و مهرش به چیزهای پایدارباشد و نعمتی را دریابد که زایل شدنی نیست شادی و خوشی او بی آلایش و همیشگی خواهد بود»

فلسفه سامرست موام به تاسی از اسپینوزا این بود که:
«اگر آدمی امیدها و آرزوهای خود را وقف پیوندهای معنوی و آرمان های والا بکند می تواند خود را ازبردگی ابتذال روزمره رهایی بخشد و آزادی خود را بازیابد»

کتاب «پیرامون اسارت انسانی» شرح حال یک دانشجوی پزشکی فقیر است که دل بسته زنی به نام میلد رِد است.زنی فاسد و شیطان صفت که در طریق تباهی و گمراهی گام نهاده و جوانان افسون شده را به دام خود می کشاند. ازآنها کام می ستاند و سپس در ناامیدی محض رهای شان می کند.فیلیپ کاری شخصیت اصلی داستان اسیر علاقه خود به این زن است. زنی روسپی که رابطه با او جز رنج و تباهی نیست.رابطه با میلد رد در واقع نماد دلبستگی به نفس پرستی و درماندگی و بردگی در کف ابتذال است.


سامرست موام در واقع دراین اثر ماندگار به مخاطبش یادآوری می کند که چگونه دلبستگی به ابتذال و دلبستگی های مبتذل روزمره به تدریج ما را در مرداب متعفن روزمرگی،تسلیم و بردگی زندگی گرفتار می کند.این اثر بازتاب دهنده واکنش عاطفی فیلیپ کاری به تنهایی و فرورفتن او در آغوش روسپی ای بدبخت تر ازخود است که جز به جاه و پول و نفس پرستی فکر نمی کند و برای رسیدن به آن عشق را به میکروبی بدل می کند که از«دهان خود وارد بدن دیگران می کرد».او «هوس خود را چون سمی در کام جوانان تنها و فقیر می چکاند» و «اندک اندوخته شان را که با درد و رنج و زحمت زیاد به چنگ آورده بودند از چنگ شان می ستاند و به حال خودشان رها می کرد».


میلد رد تجسم ابتذال است.ابتذالی که آدم های تنها را بیشتر و پیشتر ازهمه به دام خود می کشد.و جایی که ابتذال و روزمرگی حکومت می کند دیگر از فر و شکوه و صفای روح چیزی به جای نمی ماند.جان لگدکوب می شود. روح می پژمرد و جسم آرام آرام گام های خود را به سوی تباهی برمی دارد.


اگر امروز در جامعه ایران ارزش هایی چون آزادی،شرافت،عدالت،آزادگی جایگاهی ندارند و به دغدغه جان بدل نشده اند برای اینکه جوانان دیگر آرمانی والا ندارند.مردم در دام میلد ردها گرفتارند.حقیقت میلد رد خود را در واقعیات دلار و بورس و موفقیت یک شبه و روان شناسی زرد و کپسول های موفقیت برجامعه و ذهن مردم تحمیل کرده است.سیاست زدایی،آرمان زدایی ازجامعه،ترویج روانشناسی زرد و تکثیر میلد رد در شبکه های مجازی که خود را در سیمای خانه ویلاهای میلیاردی،ماشین های گرانقیمت،دخترکان زیبارویی که به رقص کمر و باسن مشغول کرده اند بیش ازپیش فیلیپها را درکام پوچی و تباهی فرو می برد.شبکه های مجازی پر از روانشناسان زردی شده است که مکرر با نازو عشوه های میلد ردی اعلام می کنند چون تو باهوش نیستی.چون تو هنوز بلد نیستی دربورس فعالیت کنی. بلد نیستی ازهوش مصنوعی بهره ببری. از اصول سرمایه گذاری در دیجیتال ارزها باخبرنیستی.سحرخیز نیستی تا کامروا باشی.
465 viewsedited  23:47
Buka / Bagaimana
2023-03-30 23:52:07 باردیگر سخنان بروتوس سردار رومی را بخوانیم.با این که سزار را دشمن خود می داند اما از ادای احترام به او باز نمی ایستد.اما انصاف و عدالت دربیان و گفتار و قضاوت را فراموش نمی کند.علیه او بد و بیراه نمی گوید.اگر از عیب او سخن می گوید از توانایی و شجاعت و دلسوزی اش هم حرف می زند. حتی ازمحبت سزار درحق خودش سخن می گویدآنقدر منصف است که بین دلیری و جاه طلبی انسان فرق بگذارد.اگر خطاها و نقصان هایش را می بیند سویه های توانگرانه،بزرگ منشی و سخاوتش را هم فراموش نمی کند.


این قدرت درام است.درام بنیان و بنیاد ذهن مدرن است.برخلاف ذهن سنتی که نگاه صفر و صدی دارد درام تعادل در داوری و قضاوت را حفظ می کند.برای ذهن دراماتیک خوبی یا بدی مطلق وجود ندارد.کما اینکه خیر و شر مطلق.دراینجا نمی توان از شمر و حسین گفت و نه از معشوقی ربانی و الهی که سراسر زلف و عطر و رایحه و ریحان باشد.چه می داند معشوق هرچند زیبا صبح ها ممکن است دهانش بد بو باشد.ممکن است دچار استفراغ و اسهال باشد.و از آن زیبایی جز پژمردگی و زوال باقی نماند.



ذهن پیشا مدرن و پیشا درام رضاشاه و محمد رضاشاه را یا خائن مطلق می داند یا ربی سزاوارستایش که تو گویی هیچ خطا و نقصانی نداشته است.شکسپیر 450سال پیش از درام گفت. از ذهنی که باید مدرن و درامتیزه باشد و خوبی ها و بدی ها را کنارهم ببیند.و در داوری خود راه خطا نرود و نگاه صفر و صد نداشته باشد.رضا شاه اگر دیکتاتورمطلقه بود در زمان و زمانه اش اما از صدها صفت شایسته برخورداربود که رقبای همز مانش کوچک ترین بهره ای از آن نبرده بودند.در جهانی که هیتلر شش میلیون یهودی را به کام مرگ می فرستاد و استالین سیبری را ازاستخوان تبعیدشدگان انباشته بود او دانشگاه می ساخت.جاده می ساخت،شناسنامه و سجلی می داد.خانه بهداشت درست می کرد. و همینطور فرزندش.


این داوری صفر و صدی را باید متوقف کرد.این ذهن سیاه و سفید که قادر به دیدن دیگر طیف های نوری نیست هیچ قرابتی با ذهن دراماتیزه و مدرن ندارد.ذهن و ذهنیتی است سنتی که باید سالها درام بخواند تا بتواند زبان خود را بپالاید.تابتواند ازدموکراسی سخن بگوید و از توان و قابلیت گفتگو.اکنون می توان فهمید چرا میلان کوندرا در دفاع از رمان نوشت
ذهنی که رمان نخواند و با درام خو نگیرد هیچ وقت نمی تواند مدرنیت و مدنیت را برکشد.
حالا می توان قدر جملات باختین و دفاع اش از رمان پولی فونی و چندصدایی را درک کرد.
حالا می توان درک کرد که چرا کانت می گفت ذهن مدرن داوری نمی کند بلکه داوری را به تعویق می اندازد چون از صحت داوری اش هنوز مطمئن نیست.
حالا یک پرسش؟

درام چیست؟ زمینه های اجتماعی آن به چه صورت بود؟و رابطه آن با دموکراسی و مدرنیت چیست؟
#قربان_عباسی_تاریخ_درام_استبداد
237 viewsedited  20:52
Buka / Bagaimana
2023-03-30 23:52:07 از ذهن پیشا درام تا ذهن و زبان استبدادی

#قربان_عباسی


قریب به چهارصد و بیست و دو سال پیش(درسال 1601 میلادی)ویلیام شکسپیر نمایشنامه منظوم جولیوس قیصر را به صحنه اجرا برد.در این درام شاهانه پیش از آنکه قیصر بازیگر اصلی باشد دو شخصیت مهم آن یعنی بروتوس و آنتونی یعنی دو سردار بزرگ رومی نقش آفرینی می کنند.طبق تاریخ پلوتارک جولیوس زاده صد پیش از میلاد و مقتول سال 44 پس از میلاد است.بعد از مرگ قیصر جولیوس او را درتاریخ به عناوین مختلف شناخته و شناسانده اند. از بزرگ سردار روم بگیرید تا دیکتاتور و سیاستمداری برجسته که مسیر تاریخ جهانی یونان و روم را به صورت قاطع تغییر داد.



آیا سردار مردی دوست داشتنی،بزرگ و واقعاً برجسته بود؟یا دیکتاتوری خودخواه.آیا اهل شفقت بود یا سزاری بی رحم که درکشتن سر ازپا نمی شناخت؟تئودور ممسن،مورخ نامدار آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبیات که سالیان دراز عمر خود را صرف نگارش تاریخ روم و تحقیق پیرامون زندگی سزار نمود نوشته است که او در پانزدهم مارس سال 44 پیش ازمیلاد به دست یارانش در سنا کشته شد.رومیان به پاس شخصیت او ماه رومیquinctilis را که هفتمین ماه سال و برج تولد او بود به Julius یا همان ژوئیه مبدل ساختند تا تاریخ وولادت او جاودان بماند.خود او نیزبنیانگذار گاهنامه کنونی است که درغرب معمول است.ممسن او را بنیانگذار امپرتوری روم و نویسنده کتاب«تفسیر های نبردهای گل ها» می داند که درهفت جلد جنگ های معروف خودبا گل ها را برای رقبای متنفذ خود شرح د اده است.سیسرون نیز او را نویسنده ای پرتوان،خطیبی توانا و زبردست معرفی می کند.
بعد از تعقیب پومپی و فتح مصر و عشقبازی های زیاد با کلئوپاترا به آناتولی سفرکرده و پس از شکست دشمنانش سه کلمه را برزبان آورد؛ویچی،ویدی،ونی؛آمدم،دیدم و فتح کردم.گویا این را دردیدار و پس از عشقبازی رمانتیکش با کلئوپاترا برزبان رانده بود.چه فتح دل کلئوپاترا کمتر ازفتح خود مصر نبود.


اما چنین سرداری بزرگ وقتی شایعه شد که خود را می خواهد شاه بخواند از دل ها افتاد و موجب بغض و کینه شدیدی علیه او شد.در دامن زدن به این شایعه گویا بروتوس سردار رومی نقشی کلیدی ایفا می کند.با اینکه بارها خود با صدای بلند خطاب به جمعیت گفت کماکان یک سرداراست و یک سردار هم باقی خواهد ماند دشمنانش از بدنام کردن او دست نکشیدند.
با تحریک بروتوس درمجلس سنا سناتورها با خنجر به جانش افتادندو او را تکه تکه کردند.پلینی مورخ رومی دربارسزار درباره او نوشته است:


«سزار واقعاً نابغه بود.درآن واحد می توانست چهارحس خود را به کاربیندازد.هم بخواند هم بنویسد هم گوش دهد و هم سخن بگوید.او بیش از 800شهر را به زیر اطاعت خود درآورد و بیش از سیصد قوم جهان را به اطاعت ازخود وادارکرد.بیش از یک میلیون نفر درجنگ های او به قتل رسیدند و بیش ازسه میلیون سربازجنگ آور را درعرصه کارزارشکست داد»


اما همین سزار با شایعه و تحریک بروتوس و یارانش که می خواهد پا ازگلیم خود فراترنهد و شاه شود.به شنیع ترین شکل ممکن به قتل رسید.
پس از مرگش است که ما شاهد دوصدا و دو روایت درباره قیصر هستیم.یکی روایت بروتوس که مخالف و دشمن او بود و دومی مارک آنتونی سردار وفادار به او.


بروتوس او را به خیانت به روم متهم می کند و مارک آنتونی ازشرافت و شفقت و دلسوزی او سخن می گوید. بروتوس او را متهم به تک روی و استبداد می کند و آنتونی از خیرخواهی او برای رومیان سخن می گوید.


بروتوس درتوجیه قتل سزار می گوید:


«رومیان،هم وطنان،یاران! برای پی بردن به آرمان من سخن مرا بشنوید و خاموش باشید تا بتوانید بشنوید.به پاس شرفم سخنم را باور کنید و شرفم را پاس دارید تا سخنم را باورکنید.با خرد خود درباره ام حکم کنید و حواس خود را بیدارسازید تا بهترداوری کنید.مهرمن به قیصر کمتر از مهر هیچ یک ازیاران او نبود اما چرا علیه او برخاستم پاسخ من این است که نه اینکه قیصر را کمتر دوست داشتم بلکه به خاطر این است که من رم را بیشتر دوست داشتم»آیا رجحان می دادید که قیصر بزید و شما در بردگی باشید یا بمیرد و آزادانه زندگی کنید؟از آنجا که قیصر مرا دوست داشت به یادش می گریم.ازآن رو که نیکبخت بود به خطرش شادی می کنم ازآن سبب که دلیر بود پاسش می دارم اما چون جاه طلب بود او را کشتم.اشکباری ام برای عشق اوست.شادی ام برای شادکامی اش که جبار نشد اما مرگش بهای فزون طلبی اش بود.دراین جمع رومیان کدام کس است که بخواهد برده باشد؟آن انسان پلیدکیست که نمی خواهد رومی آزاد باشد؟دراینجا کدام انسان پستی است که وطن خود را دوست نداشته باشد؟
241 viewsedited  20:52
Buka / Bagaimana
2023-03-28 19:04:48 حقا که ما زنده به گورانیم
#قربان_عباسی
سه مکتوب اثری است ماندگار که میرزا آقاخان کرمانی طی سه نامه طولانی به شاهزاده ای خیالی می نویسد.در متکوب نخست به وضعیت نکبت بار و ویران ایران می پردازد و در مکتوب دوم به آثار سراسر خرافه آمیز ملا میر باقر مجلسی و دیگر احادیث خرافی که عملاً ذهن و زبان جامعه ایرانی را آلوده و مبتلا کرده است. نهایتاً در مکتوب سوم،مکالمه سوسمارالدوله و کلانتر،به فرهنگ خشونت،کشتاربابی ها و فسادساختاری سیاست درایران پرداخته و آن را با فرنگ مقایسه می کند.
بعد ازخواندن این کتاب اولین احساسی که در خواننده پدید می آید احساس شکست و درجا زدن و تکرار موهومات است تو گویی قریب به یک سده فقط روی تردمیل تاریخ دویده ایم.عرق ریخته ایم و جان کنده ایم.شاید ورزیده شده باشیم اما گامی هم به پیش ننهاده ایم.
دراین اثر کمال الدوله به کانسپت«تقلید» حمله می برد و آن را«قلاده برگردن نهادن» می داند.تلاش می کند مخاطبان خود را علیه این فرهنگ«استبدادآفرین»،«جاهل پرور» و«دینخویی حاد» آگاه سازد و از آنها می خواهد دربرابر این«گوسفندوارگی» قدر برافرازند.دراین اثر است که خطاب به جلال الدوله-شاهزاده خیالی- می نویسد:
«به جان تو جلال الدوله اگر یک جلد کتاب بحارالانوار را در هر ملتی انتشاردهند و در دماغ های آنها این خرافات را استوار و ریشه دار کنند دیگر امید نجات از برای آن ملت مشکل و دشوار است حالا تصوربفرمایید که هرگاه بیست و چهارجلد ازاین قسم کتاب درملتی منتشر شود و منکر آن را هم کافر بخوانند دیگر حال آن ملت چه خواهد بود؟»
و حالا تصورکنید مجموعه بیست و چهارجلدی ملاباقرمجلسی دردوره شاه سلطان حسین صفوی ازطریق شبکه مساجد و منار ملایان خرافه پرست در دهات و قصبات و شهرهای این کشور مصیبت زده چه دماری از دماغ و قوه فاهمه این ملت درآورده است.
در سه مکتوب هشدار می دهد:
«از طایفه آخوند و ملا برحذرباشید که اگر دوستتان باشند مالتان را می خواهند و اگر دشمنتان باشند خونتان را می خورند»
تولیدات خرافه حوزه و حوزویان را که ذیل نام علوم اسلامی ترویج می شد، »موهومات» و «آش شله قلم کار» می خواند که آخوندجماعت پزندگان این آش اند.که اگر واقعاً علوم بودند امروز امم اسلام «اذل تمام امم و ملل و مذاهب و مخل عالم» نمی بودند.

درهمین سه مکتوب است که «فقهای غیر متعظ» را «جفاکاران خونخوار»،«بی دینان نابکار»،«ستمکاران پر ازفریب و غش» می داند که تنها ثمره شان «انهدام رسم انصاف و عدالت و داد » از میان مردمان بوده است.

در همان زمان درباره زنان میهن می نویسد:
«زنان ایران نه تنها درنظرها خفیف و بی وقار و حقیر و ذلیل و ضعیف و مانند اسیرند بلکه از هردانشی مهجور،از هر بینشی دور و از همه هنرهای بنی آدم بی بهره و بی ثمرند.ازمعاشرت دور و در زاویه خانه های خراب عنکبوت وار از خیالات زنانه خویش می ریسند»
و آرزو می کند که زنان ایران از کنج آشپزخانه و از آن ماتمکده های خاموش بدرآیند و گام در راه دانش و هنر و فرهنگ بگذارند.
میرزاآقاخان کرمانی همراه با شیخ احمدروحی،خبیرالملک در زندان طرابوزان بودند که رضای کرمانی ناصرالدین شاه را ترور می کند و دولت عثمانی آنها را به دولت ایران تحول می دهد.این شیفته آزادی که درپی احیای یک ملت و به قول خودش نجات «ملتی زنده به گورشده» بود سرانجام در چهل و پنج سالگی درباغشمال تبریزگردن زده شد.
امروز رسالت همه ماست که با آگاهی و درایت تمام کار نیمه تمام این بزرگان اندیشه را به اتمام برسانیم.مایه حیرت و تاسف است بعد از یک سده هنوز اسیر خرافه و به قول میرزا اقاخان کرمانی بزرگ گرفتار«کوفت و سیفلیس خرافات» هستیم.ودر حالی که ملل تمام جهان طریق ترقی و سلوک پیشرفت درپیش گرفته اند دغدغه ما این است که زنان و دختران مان چه بپوشند و چه بر تن کنند تا تازیانه ارشاد ملایان تن شان را ننوازد.حقا که ما «زنده به گورانیم».
302 views16:04
Buka / Bagaimana