این است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمةالله علیه... . نه زمین ما | حرکت در مه
این است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمةالله علیه... . نه زمین ماند بدو و نه آب. و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سودش نداشت.
او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند.
چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود از شکم مادر. حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشیده و خشک شد، چنانکه اثری نماند؛ تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجا است و تن کجا است.
و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو ٱ سه ماه ازو این حدیث پنهان داشتند. و چون بشنید، جزعی نکرد، چنانکه زنان کنند؛ بلکه بگریست به درد، چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: «بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان.»
- گزیدهای از تاریخ بیهقی