سوال خوبی بود.
با چند مثال توضیح میدم.
امروز یک نفر مطلبی نوشته که حس میکنی خیلی اتفاقات خوبی در راهه. در صورتی که در اکثر مواقع اون «امید دادن» نیست. طرف هیجانی شده چیزی نوشته و به شما هم هیجان داده. برای همینم وقتی اون هیجان فروکِش میکنه، میبینی نه بابا خبری نبود و شما سرخورده میشی.
یک نفر اومده خیلی خوب از «واقعیتها» گفته و شما چون اون «واقعیتها» رو تلخ میدونی، حس ناامیدی گرفتی. در صورتی که اون «واقعیتها» همیشه بوده، فقط دائم انکار کردی و نخواستی به اون شکل ببینی.
یک نفر سالها منتظر بوده رئیسجمهور آمریکا با اسب سفید بیاد تهران و ما رو نجات بده. یعنی منتظر نجاتدهنده بوده. وقتی دیده خبری از این چیزها نیست، ناامید شده. خُب اینجا ناامیدی معنا نداره، چون همهچیز بر پایهٔ «امیدواهی» بوده نه «امید واقعی».
امید، امیدواهی، هیجان، انگیزه، و ناامیدی، تعریف خودشون رو دارند. گاهی ناامیدی، نجاتدهندهست. گاهی دیدن واقعیتها، یعنی رسیدن به راهحل. چون تا وقتی مشکلات رو نبینی، به راهحلی هم نمیرسی. وقتی تو همهچیز رو شفافتر ببینی، تکلیفت روشنه. کمتر بازیچه میشی. و در نهایت بهتر فکر میکنی و بهتر میبینی.