پیروز در همه آن عکسها زُل زده به ما با آن چشمهای کهربایی. دا | فرزاد نیکقدم/روزنامهنگار/طنزنویس
پیروز در همه آن عکسها زُل زده به ما با آن چشمهای کهربایی. داشت می رفت؛ پریدنی بود، ما گوشهایمان را سفت گرفته بودیم . پیروز؟! پَر! عین آن دو تا خواهر دیگرش، مثل آن چند ریال باقی مانده توی حسابهای بانکیمان که آنها هم پریدنیاند. مثل سرنوشت رئیس پروژه حفاظت یوز ایرانی که توی زندان نامعلوم است، مثل آن بی بتههای تاریخ مصرف گذشته تلوزیونی که برای پیروز هشتگ زدهاند باخته است، عین ما که دزدهای سرگردنه دورهمان کردهاند و نمیدانیم با این دو تا چشم برای کدام مصیبت و چه قَدَر اشک میشود ریخت؟!
ما ولی دوره شده ایم با پروژه هایی که تا چشم کار میکند عین قارچهای سمی از همه جای زندگیهایمان بیرون زده و دیگر هم به هیچیِمان نیست. کرخت شدهایم، بدنهایمان لمس شده، چشمهایمان سیاهی میرود. جای راه رفتن، ایستادن، نفس کشیدنهایمان تنگ می شود، پروژههای بزرگ ناتمام که جایی پشت دیوارهای مخفی و درهای آهنی برای ما کلنگ میخورند برای ما این بیرون که حمالی حتی یک پروژه هم از گُردههایمان بر نمیآید.
دلار که روزی چند هزار میرود بالا، جنسها که قیمت دلاریِشان را توی پاچه ریالی ما میکنند، پاچههای ما که دارد آب میرود، جیبهایمان که سوراخ است اما هر چه زمین را نگاه میکنی اثری از داراییات نمیبینی چون قبلا باد برده است.
صبح ها که با خبر مرگ شروع میشود. آثار ملی که هر چه به زبان آدمیزادی می گویی ریشه است، شناسنامه و اصلا عین هویت است کسی نمیشنود. مسمومیت سریالی دختران دانشآموز که با فروتنی معرفتی "هزارهگرایی" معرفی میشود؛ جان کف دستهای دخترکانی که وزیر بهداشت با پررویی، با وقاحت با سیاهرویی با پفیوزی به قول سخنگوی اسبق اتفاقا وزارت خانهاش، آن را مسمومیت با سم عنوان میکند. مثل مرض ناعلاج پیروز که گفته بودند به خاطر استفاده طولانی مدت از سم اتفاق افتاده است.
این دنیا جای پیروزها نیست، توی این دنیا ایران بالای پشتبام یک ماهه باردار است و به خال کنار لبش هم نیست پیروز مرده یا قرار است چه بر سر توله تازههای توی شکمش بیاید، او فقط خوشحال است که باران همین سر پناه مصنوعیاش را هم خراب نکرده عین ما که خوشحالیم که تا غارهای حلبیآبادهای حومه تهران هنوز خیلی فاصله داریم.
سم، دخترها، پیروز، دلار؛ پروژههای قارچی که دُورهمان کرده؛ پروژه پیروز که باید شکست بخورد، پروژه طالبان کردن ایران که مثل پروژه اسید پاشیهای اصفهان کسی نمیتواند جلویش را بگیرد، مثل پروژه سبز بورس که معلوم نیست دوباره کِی و کجا قرار است مردم را به خاک سیاه بنشاند، عین پروژه حجاب که گفتهاند تا تابستان همه چیز را درست میکند، مثل پروژه بالا کشیدن دلار که کسی نمیداند چرا آن بسته سرآب گذشته روسی هم برابر آن لکوموتیر، سرعتش کم آورده است.
مثل ما خردهدارهای پولی که کسی توی هیچ صف دلاری راهمان نمیدهد، مثل پدر مادرهایمان که امسال صف آجیل را ترک کردهاند، عین آن گاوهای لندهورِ پر چربی وارداتی که مشخص نیست چند وقت دیگر کبد مستضعف جماعت را توی صف دریافت کبد از چربی ناکار میکند!
من حاضرم شرفم اصلن تمام داراییام را وسط بگذارم که خط آخر همه این پروژهها بیشرف سازی و هفتاد خط سازی آدمی است که بنا بود توی خط خودش حسابی و کاربلد و متخصص باشد اما حالا باید ترید یاد بگیرد، باید محاسبه بخواند باید دلار و پوند و رمز ارز پیشبینی کند و در عین حال که مراقب است کلاهش را باد نبرد آن را بالاتر بگذارد نکند کسی کلاه دیگری توی سرش فرو کند.
این دنیایی که برای ما ساختهاند جای پیروزها نیست!