Get Mystery Box with random crypto!

نغمه شب ۲۶۳ شهریار سر تکون داد و گفت - آره برای همین گفتم تو ه | دانلود دانلود رمان نغمه شب (زندگی بنفش)

نغمه شب ۲۶۳
شهریار سر تکون داد و گفت
- آره برای همین گفتم تو هم بی خبر!!
شهروز خسته خندید و گفت
- میدونی از چی میترسم!؟ از اینکه این گفتن ماهرخ بشه آتيش زندگی ما که چرا بی خبر ازدواج کردین! که چرا بزرگ طایفه نمیدونه!
هر دو اومدن رو صندلی های خالی نشستن و شهریار گفت
- چی بگم والا! این زن یه چیزیش شده!
نگران به هم نگاه کردیم . نگاه شهریار خسته و غمگین بود .
دلم میخواست کاری از دستم بر میومد. شهروز گفت
- با خواهر هات صحبت کن شهریار، زمین های پدری رو زودتر بفروشیم. قبل اینکه والا خوان مشکلی براش درست کنه!
مریم گفت
- کسی نمیتونه بدون اجازه والا خان زمین بفروشه که! شما هم بگی میخوام بفروشم اون باید تایید کنه!
شهریار سر تکون داد و مریم گفت
- ماهرخ هم بره بگه من میخوام با این داداش ها ازدواج کنم و قضیه شما رو شه، غوز بالا غوز میشه! دیگه عمرا بذاره بفروشید.
شهریار تکیه داد به صندلیش و گفت
- من اون زمین ها برام مهم نیست. از این لحظه ارتباطم با اون سمت میشه صفر ! دیگه هیچی اون سمت برام مهم نیست!
به مریم نگاه کرد و گفت
- تو هم حق نداری بری دیگه!
مریم سریع گفت
- عمرا برم!
مهین خانم گفت
- خواهرت فردا داره میاد اینجا! کژال! تو بگی صفر اونا که ولت نمیکنن. دیگه عقد کردی! باید یه کار درست حسابی کنی!
رو کرد به شهروز و گفت
- قبل ماهرخ خودتون خبر بدید ازدواج کردید!
هر دو سریع گفتن نه!
سوالی نگاهم بین هر دو چرخید و شهروز گفت
- ماهرخ حالا حالا ها به والا خان نمیگه! اون هنوز نه خبر داره ما ازدواج کردیم نه از ما نا امید شده!
شهریار سر تکون داد و رو به شهروز گفت
- زمین های پدری برات مهمه!؟
شهروز سر تکون داد و گفت
- لنگش نیستم! اما دوست ندارم حیف شه، میدونی چی میگم!؟
شهریار سر تکون داد آره و پرسیدم
- الان بچه ماهرخ کجاست!؟
همه به هم نگاه کردن و مریم گفت
- خونه مادرش! عملا ماهرخ همش خونه مادرشه!
مریم رو کرد به شهریار و گفت
- خاله کژال بیاد هم نمیخوای بگی عقد کردی دایی!؟
شهریار گردنش رو دست کشید و مهین خانم گفت
- کژال بفهمه کل طایفه میفهمه!
شهریار سر تکون داد و گفت
- نمیدونم واقعا... بذاریم ماهرخ بره جلو . خودش هر کاری خواست بکنه! ما وارد بازی نشیم.
به شهروز نگاه کرد و گفت
- بذاریم به والا بگه! اگر گفت بیاید باهاش ازدواج کنید میگیم مجرد نیستی! اونم شاید براش مهم نبود و گذشت!
مریم عصبی خندید و گفت
- دایی! دیوونه شدی! اونا تشنه این اتفاقاتن تا بیان به بقیه بپیچند!
شهریار با اخم به مریم نگاه کرد و گفت
- قضیه ماهرخ رو نمیگم! قضیه ازدواج ما رو میگم!
شهروز کلافه بلند شد و گفت
- بحث بی خوده من الان خودم یه حرف میزنم بعد به حرف خودم شک میکنم. این طایفه تصمیماتش معلوم نیست
به شهریار نگاه کرد و گفت
- یه تلاش بکن. این چند روز ماهرخ اینجاست بخشی از زمین هارو هم بفروشیم خوبه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709