Get Mystery Box with random crypto!

کیرم رو بین لبهای کسش حس میکردم، کاش چیزی نپوشیده بود ولی دراو | فًًٌٍََِِّْقًًًٌٍٍُِّْطًٌٍََُِِّّ دٌٍَََََُُِاًٍََُُّّْْسًًٍٍٍَُِّْتًًٌٍَُُِْْاًًٍٍٍَُُُْنًٍََُُُُْْ

کیرم رو بین لبهای کسش حس میکردم، کاش چیزی نپوشیده بود ولی دراوردن ساپورتش مستلزم این بود که ازین پوزیشن خارج بشیم و این رو اصلا دوست نداشتم. سفت چسبید بهم و گفت پاره‌ش کن، گفتم چی؟ گفت گن رو، با دو تا دستم از وسط خاج باسنش، گن رو گرفتم و تا جاییکه میتونستم کشیدم، پاره نمیشد، همینطور که زور میزدم بدنش رو بیشتر بهم فشار میداد و اه میکشید، انگار اونم داشت زور میزد، کمی به عقب متمایل شده بودم و وزنش کاملا روی من بود، بالاخره در حالیکه گن رو میکشیدم، ناخنم رو فشار دادم و سوراخ شد و همینطور کشیدم، یه لحظه دستم در رفت و نزدیک بود بیفتم که محکم دو تا لپ باسنش رو چنگ گرفتم، باسنش نسبت به هیکلش بزرگ بود و الان دستهای من در پهنه پاسنش فرورفته بود، شروع کردم به فشار دادنشون، با دستش شرتشو رو کنار زد، کسش رو نمیتونستم ببینم ولی دیگه الان کاملا به کیرم چسبیده بود و معلوم بود که خیس شده، کمی بازی کرد و یکم خودش رو کشید بالا و به ارومی سر داد پایین، نمیتونستم باور کنم، مثل کلیدی که به راحتی داخل قفل میره، کیرم داخل کس گرم و لیزش بود، موقع سکس با مریم اغلب با خشکی کسش مشکل داشتم و تا بحال اینجوری با اولین حرکت کیرم داخل کس نشده بود، شروع کرد به تکون دادن کمرش، قوس کمرش رو به تو و بیرون میداد و اینجوری روی کیرم بالا پایین میرفت، کم کم نگه داشتنش تو بغلم سخت شده بود، هر از گاهی فشار دستهام رو روی باسنش بیشتر میکردم نبادا بیفته و صبا، بیشتر لذت میبرد. حسابی مشغول بود، حسابی لذت میبرد، آه میکشید، لبهام رو میخورد. تو این مدت دوستیمون، همیشه کمکش میکردم، جایی میخواست بره میرسوندم، کاری داشت، خریدی داشت انجام میدادم، نمیگم به سکس باهاش فکر نکرده‌بودم ولی اونقد جذاب بنظرم نمیرسید که عواقبش رو بخوام بجون بخرم اما حالا باید اعتراف کنم جذاب بود، اصلا شخصیتش همین بود که خودش رو با حرف و زبون و قرار دادن دیگران تو کار انجام شده بهشون تحمیل میکرد و ازشون استفاده میکرد و خب، انصافا چیز بدی هم نبود. به کسی هم بدی نمیکرد ولی میدونستم همیشه اون بود که سوار بود، الانم، من، نقش پایه‌ای رو برای کیرم دارم که صبا داشت روش سواری میکرد ولی آخه چرا دم رفتنی، تو این تنگی وقت. واقعا اینقد دوستم داره یا اینقد حشرش زده بالا به خودم گفتم بیخیال و چشمهام رو بستم و خودم رو تو فضایی که بوجود اومده بود رها کردم، هوا، هوای نفسهای گرمش بود که محکم به صورتم میخورد، عطری که زده بود با بوی بدنهامون قاطی شده بود و نفسمون رو پر کرده بود، سینه‌ش به سینه‌م چسبیده بود و اون پستونهای لیمویی و جمع و جورش به بدنم فشرده می شد، لحظه‌ای متوقف شد و لرزشی رو تو رانهاش که به پهلوهام چسبیده بود حس کردم، آه عمیقی کشید و همین موقع بود که من به کمک دستهام که در باسنش فرو رفته بود، صبا رو روی کیرم بالا و پایین کردم، کمی بعد خودش هم ادامه داد و لحظه‌ای بود که دیگه راه پس و پیشی نداشتیم و همه ابم توی کسش خالی شد، چند ثانیه‌ای تو همون وضعیت موندیم، با لذت و خوشی عجیبی که توی چشمهاش بود نگاهم کرد، لبهام رو بوسید و من به عقب رفتم و روی تخت نشستم، خسته شده بودم، دستها و پاهش رو از دور من برداشت و من به دراز، روی تخت افتادم، صبا هم از روی من به کنار رفته پهلوی من دراز کشید. دستش رو به بالای تخت رسوند و سیگاری برداشت و روشن کرد. گذاشت روی لبم و درحالیکه داشتم کام میگرفتم گفت: بریم، حالا یه یادگاری ازت دارم، شاید دیگه تنها نباشم.

خیانت ، اجتماعی






☞ @shahvani_a_a_a_021 ☜
دٍّآسَّتٍّآنِّڪـدٍّهِّ