این روزها به قدری از همه چیز و همه کس خسته ام که فکر میکنم شبی | Worlds view 👀
این روزها به قدری از همه چیز و همه کس خسته ام که فکر میکنم شبیه شده ام به آخرین ساعتهای یک عصرانهی پاییزی. با همان رنگ و بو. انگار زودتر از آسمان تاریک میشوم و بوی شب میگیرم. همان چند ساعت کوتاهی هم که نیمهشبها خواب به چشمانم میآید، چند دقیقهای که نگذشته از خیس بودن چشمهایم از خواب بیدار میشوم. انگار یک درب وسط خواب و بیداریام قرار گرفته است که میتوانم بازش کنم، اما نمیتوانم از آن عبور کنم. و هر شب در این تکرار گیر کردهام. برایم شبیه یک رویا و بیداریست. فقط میدانم اینقدر خسته ام که اگر میدانستم کسی مرا به یاد نداشت دیگر هیچ وقت دوست نداشتم چشمانم باز شوند. دوست داشتم از آن درب عبور میکردم و دیگر هیچ وقت باز نمیگشتم ... •| @worlds_view |•