Get Mystery Box with random crypto!

⚡️ ویوگیر سرعتی ⚡️

Logo saluran telegram viwgirsuratiboto2 — ⚡️ ویوگیر سرعتی ⚡️
Logo saluran telegram viwgirsuratiboto2 — ⚡️ ویوگیر سرعتی ⚡️
Alamat saluran: @viwgirsuratiboto2
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 1.26K
Deskripsi dari saluran

< #ویوگیر_سرعتی >
کانال مکمل و ویژه ربات بازدیدگیر 👇👇
(@Viwgirsuratiboto2)📣
کانال کدهدیه❇ واطلاعات 👇👇
(( @sorateviuoger )) .
⚡️ آیدی ربات:》《 @Viwgirsuratibot 》
👤پشتیبانی جهت اطلاع و پیشنهادات شما عزیزان : @Pushtibani4bot

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru

2023-04-28 14:14:27 40
10 views11:14
Buka / Bagaimana
2023-04-28 13:12:06 20
13 views10:12
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:58:36 شهر خاموش ( ارسلان ) پشت پنجره ایستاده بودم و حیاط رو نگاه می کردم . فنجون نسکافه‌مو از لبه پنجره برداشتم . مهمونای پدرم هر آن می رسیدن .. دلم می خواست از خونه بزنم بیرون تا عروسک این خیمه شب بازی نباشم ؛ ولی فعلا قصد نداشتم با پدرم درگیر…
13 views09:58
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:58:36 شهر خاموش



( ارسلان )



پشت پنجره ایستاده بودم و حیاط رو نگاه می کردم .
فنجون نسکافه‌مو از لبه پنجره برداشتم .
مهمونای پدرم هر آن می رسیدن ..
دلم می خواست از خونه بزنم بیرون تا عروسک این خیمه شب بازی نباشم ؛ ولی فعلا قصد نداشتم با پدرم درگیر شم .. همه چی آروم پیش بره بهتره ...

ضربه ای به در اتاق نواخته شد

ارسلان :« بله »

فیروزه اومد تو . :« آقا .. لباساتونو اسماعیل از خشک شویی گرفته »

ارسلان :« بزارشون رو تخت »

فیروزه لباسا رو گذاشت رو تخت . صدای زنگ آیفون بلند شد
فیروزه :« مهمونا رسیدن .. من برم در رو باز کنم .. با اجازه آقا »

فیروزه رفت به استقبال مهمون های پدرم .
از پنجره چشم دوختم به حیاط .
چند دقیقه بعد ، دکتر فخر و خونواده‌ش با شاسی بلند آخرین سیستمشون وارد حیاط شدن .
اسماعیل و فیروزه رفتن نزدیک ماشین برای استقبال و خوشامد گویی .

دکتر فخر اولین نفری بود که از ماشین پیاده شد .
دستاشو تو جیب کتش فرو برد و بی توجه به اسماعیل و فیروزه به همسر و دخترش اشاره کرد که از ماشین پیاده شن .

همسر و دخترش هم از ماشین پیاده شدند .
همسر فخر با اون کفشای پاشنه بلند مغرورانه نیم نگاهی به فیروزه انداخت و بعد ، دست انداخت دور بازوی دکتر فخر و راه افتادن سمت عمارت ...
نیوشا رو برای اولین بار می دیدم .
دختری حدودا ۲۵ ساله ، قدبلند و لاغر با موهای عسلی ..
سر کوتاهی برای اسماعیل و فیروزه تکون داد و راه افتاد دنبال پدر و مادرش ..
فخر فروشی و تکبر از وجود این خونواده می بارید ...

لباسامو از روی تخت برداشتم . چند دست کت و شلوار مارک دار و شیک و پیک ...
شک نداشتم این لباسا هم انتخاب پدرم بود .. توقع داشت من کت و شلوار پوش و کروات زده ، عین یه مانکن بشینم تو مجلس معامله پدرم و رفیقش ...
نگاهی تو آینه به خودم انداختم

بریم برا تئاتر امشب ارسلان ..


~~~~°°


فیروزه با سینی قهوه وارد پذیرایی شد .

محتشم :« کارا چطور پیش میره دکتر ؟»

دکتر فخر همین طور که فنجون قهوه رو بر می داشت گفت :« همه چیز طبق برنامه پیش میره .. فقط مونده حسابای ارزی که این هفته باید نهایی بشه »

محتشم :« کارای حساب ارزی رو سپردم به وکیلم .. فقط مونده ثبت نهایی قرارداد ..‌ بالاخره طرفای اروپایی رو راضی کردم قرارداد به یورو عقد بشه »

فخر :« چی بهتر از این .. این قرارداد پر سود ترین قرارداد کاری منو تو میشه .. شک نکن »

فخر و محتشم ، سرمست از شراکت فوق العاده ای که قرار بود ادامه پیدا کنه با لبخند بهم نگاه کردن .

همسر دکتر فخر کلافه گفت :« بهتر نیست آقایون دورهمی امشب رو درگیر کار نکنن .. فک میکنم بحثای شیرین تری هم برای گفتگو باشه »

محتشم :« حق با سرکار خانمه ..»
رو کرد به نیوشا و گفت :« سفر خوب بود دخترم »

نیوشا با ناخن های قرمز لاک زدش موهایی که تو صورتش ریخته بود رو کمی کنار زد و گفت :« پرفکت .. بابا همیشه بهترین سفرها رو برا منو مامان تدارک می بینه »

محتشم چشمکی به فخر زد و گفت :« عالیه .. ولی پیشنهاد میکنم راضی به سفر دو نفره نشین .. فخر شما رو میفرسته سفر خارجی خودش اینجا تنها میمونه .. ی وقت بازیگوشی نکنه با همسر دوم! »

همسر فخر :« وای بلا ب دور .. شوخیشم زشته .. فخر عمرا همچین کاری با زندگیش بکنه »

فخر :« کی جرئت داره خانم »

همه مشغول خندیدن به شوخی محتشم بودن که ارسلان از پله ها اومد پایین .
نیوشا قبل از همه محو ارسلان شد ..

ارسلان با جلیقه و شلوار طوسی حسابی برازنده و جذاب شده بود .
هر لحظه که به پذیرایی نزدیک تر می شد ، عطر تلخش بیشتر نیوشا رو به وجد می آورد ..

با رسیدن ارسلان به سالن پذیرایی همه از جا بلند شدن .
محتشم :« اینم پسر من .. ارسلان »

ارسلان با لبخند نمایشی رو کرد به مهمونا :« خوشبختم »

نیوشا با لبخند بی اختیار زل زده بود به پسر جذاب و خوش پوشی که رو‌به‌روش ایستاده بود .


#پارت_41


↬ @roman_tism ↫
════‌༻‌ ༺════
12 views09:58
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:43:19 40
16 views09:43
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:43:18 @lover_rain
16 views09:43
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:35:20 20
16 views09:35
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:35:19
با لیان ممبر به راحتی اعضای کانال خود را افزایش دهید!

افزایش اعضای کانال و گروه شما به صورت رایگان
استفاده از روش های متنوع جهت برای افزایش الماس رایگان
دریافت هدیه ارسال اکانت
سریع، رایگان و بدون آفلاینی
پرداخت مطمئن و 100% امن

همین حالا رایگان امتحان کن
https://t.me/LianMemberRobot?start=5203631264
12 views09:35
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:13:42 20
19 views09:13
Buka / Bagaimana
2023-04-28 12:13:42
اولین ربات کسب درامد از مجازی به صورت واقعی و تضمینی

با این ربات شما میتونید روزانه تو خونه بالای 1 میلیون تومان درامد داشته باشید

https://t.me/robot_kasbdaramad_robot?start=5508600042

با اولین ورود به شما 100 هزار تومان هدیه تعلق میگیرد
20 views09:13
Buka / Bagaimana