هرکه مستوحش بود پر غصه جان کرده باشد با دغایی اقتران صبر اگر کردی و الف با وفا از فراق او نخوردی این قفا خوی با حق ساختی چون انگبین با لبن که لا احب الافلین لاجرم تنها نماندی همچنان کآتشی مانده به راه از کاروان چون ز بیصبری قرین غیر شد در فراقش پر غم و بیخیر شد صحبتت چون هست زر دهدهی پیش خاین چون امانت مینهی؟ خوی با او کن کامانتهای تو آمن آید از افول و از عتو خوی با او کن که خو را آفرید خویهای انبیا را پرورید برهای بدهی رمه بازت دهد پرورندهٔ هر صفت خود رب بود دفتر ششم مثنوی بیت ۱۴۱۳ تا ۱۴۲۱ 156 viewsedited 09:47