Get Mystery Box with random crypto!

معرفی رمان‌های زیبا

Logo saluran telegram roman_moarefi_02 — معرفی رمان‌های زیبا م
Logo saluran telegram roman_moarefi_02 — معرفی رمان‌های زیبا
Alamat saluran: @roman_moarefi_02
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 320

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


Pesan-pesan terbaru

2023-04-05 22:00:56 ‍ #پارت_بیست_و_چهارم

تنم گر گرفته بود و بدنم داشت عرق می‌کرد، حرص و کینه در بند بند وجودم رشد کرده و داشت و حالا جزئی از شخصیت من شده بود. احساس کردم دارم آتش می‌گیرم. دلم می‌خواست این هرزۀ سنگدل را که بی‌دغدغه وبدون توجه به زندگی‌هایی که خراب کرده بود، نابود کنم. چطور وجدانش قبول می‌کرد راحت و بی‌خیال با دیگران گفتگو کند و بخندد...کاش می‌توانستم همین جا، جلوی این جماعت که از ثروتمندترین و قدرتمندترین افراد کشور بودند، آبرویش را ببرم، می‌توانستم کاری کنم که همۀ آدم‌های توی گالری بفهمند که این برۀ معصوم و ملوس چه زن پست و دغلبازی است. اما نه...من با او حالا حالا‌ها کار داشتم. مرگ تدریجی آدم‌ها را بیشتر زجر می‌دهد. من باید به او مرگ تدریجی هدیه می‌کردم.
به‌سختی جلوی خودم را گرفتم. بعداً سرِ فرصت می‌توانستم به مهتا امیری بگویم چه نظری درباره‌اش دارم. اما اول باید نابودش می‌کردم. کاری می‌کردم که با التماس از خواهرم بخواهد او را ببخشد.
فکر روزی که او به دست و پای سوگل بیفتد و التماسش کند باعث شد لبخندی گوشه‌ی لبم جاخوش کند.
https://t.me/+QrrK4nE_vEmHrj9m
https://t.me/+QrrK4nE_vEmHrj9m
https://t.me/+QrrK4nE_vEmHrj9m
https://t.me/+QrrK4nE_vEmHrj9m

داستانی لبریز از عشق و انتقام!
381 views19:00
Buka / Bagaimana
2023-01-22 23:38:58 ‍ ‍ در اتاق چرخی میزند و اینبار روبه رویم می ایستد، با انگشت به سرش اشاره می دهد
-مغزمن خیلی باهوشه، اگه خواستم دستم رو باشه دلیل داشتم، من‌ برای #آدمای نقش اصلی زندگیم رو بازی می کنم تا اگه یه روزی و یه جایی #باختن بدونن از کی باختن.
نفسم کوتاه حبس می شود، جمله ش #تهدیدی ست، ترس نگاهم لبخند به لبش می آورد
-تو حالا حالاها مونده منظور منو بفهمی پس بیخودی نترس و اما...
سرش را جلو می آورد
-اومدیم درمورد آینده ی #مشترکمون حرف بزنیم درسته؟
-اومدیم درمورد آینده ای که #محاله مشترک شه حرف بزنیم.
می خندد
-بهت قول میدم اگه قصد عاشق شدن داشتم حتما #عاشقت‌میشدم، شیرین زبون .
بینی ش مماس با #لبم قرارگرفته و بو‌می کشد
-#بوی خوبی میدی؟ مثل همه ی زن های زیبا
#دستش به حرکت در میاید تا اندامم را لمس کند که به سرعت عقب می کشم.
-#خجالت‌بکشین، شما مهمون این خونه اید.
-مهمون #گستاخ و بی شخصیتی م.
شاهین مدل خودش را داشت، مرد مرموزی که برخلاف ذهنیاتم پیش می رفت.
-پس #قبول نمی کنی؟
قاطعانه لب زدم
-#نه
-اما تو دوانتخاب بیشتر نداری یا #زنم شی یا...
مثل یک خریدار که به اسباب بازی ش نگاه‌ می کند تا مطمئن شود وسیله ی خوبی ست برای سرگرمی ، نگاهم می کند.
-زنم نشی #سایه‌ت میشم.
لحنش به یکباره‌ محکم می شود
-قلبم پر از #کینه ست، کینه ای که نمی دونم چطور قراره آروم شه؟ از این در رفتی بیرون و گفتی #آره‌ که میای تو خونه م اونجا میمونی تا تکلیفتو مشخص کنم یا هرروز تمام دردایی که روی دلمه، رو سرت خالی میکنم یا کاریت ندارم و‌‌میخوام فقط جلوم باشی.
چون برام #مهمه دخترِ عباس توی خونه م باشه. ولی وای به حالت بگی #نه اونوقت دیگه فقط از عباس کینه ندارم از دخترشم دارم، اونم تا سرحد #مرگ، عین سایه تعقیبت می کنم! قدم به قدم و هر قدمم یه درده که به تنت میشینه اونقدر ادامه میدم که تمام وجودت بشه #درد که نابود شی.
سعی می کنم عقب بکشم اما مانعم می شود.
-#نظرت
محکم تر از خودش می گویم:
-من از سایه نمیترسم.
-#پس‌بترس‌ازبلایی‌که‌سرت‌میارم.

https://t.me/+UM6J5v24T3MYNRn2

#آب_و_آیینه
#سمیرا_ایرتوند
1.3K views20:38
Buka / Bagaimana
2023-01-14 22:00:17 ‍ با صدای در ترسیده از جا پریدم، کسی داشت داخل می‌شد. آب دهانم را قورت دادم و چشم تیز کردم.
نکند حسام باشد اما با دیدن رخ و قامت بهنام نفس کشیدنم برگشت.
https://t.me/+UM6J5v24T3MYNRn2
بهت زده نگاهم کرد، انگار به دیده‌اش شک داشت. حق داشت تعجب کند حتما او هم شنیده بود عروسی امشب بهم خورده و عروس قبل از رسیدن به مراسم فرار کرده.
نگاهم بدون شک درد داشت و غم. منتظر بودم حرف بزند و سرزنشم کند اما سکوتش باعث شد زبان خودم باز شود
-مراسم تموم شد؟
-خیلی وقته.
صدایش هم بهتش را فریاد می‌زد.
-عصبانی بودن؟
-همه.
چرا چیزی نمی‌پرسید؟ کنجکاو نبود دلیل فرارم را بداند. باید سرزنشم می‌کرد شاید هم مسخره...او هم از خاله کینه داشت؟ مادرش حتما از خوشحالی بال درآورده بود!
-می‌خوای امشب و کارگاه بخوابی؟
بلاخره مخاطبش شدم.
-اینجا تنها جاییه که دارم اما خوابم نمیاد.
به سمت ورودی کارگاهرفت، از ته دل دعا کردم توضیح نخواهد از نظر روحی در شرایطی نبودم که بخواهم راجع به خودم، حسام و عروسی به هم خورده‌مان حرفی بزنم.
در که باز شد کنار ایستاد.
-اومدم سفارشای معدنچی رو آماده کنم حوصله داری بیا کمک.
لحنش شبیه وقتی شده بود که سرکار بودیم همان‌قدر جدی و دستوری.


نسترن بعد از جدایی دل‌بسته‌ی پسرعموی شوهر سابقش، می‌شه و فکر می‌کنه اون‌هم عاشقشه

https://t.me/+UM6J5v24T3MYNRn2
1.3K views19:00
Buka / Bagaimana
2022-12-04 23:13:26 #رمان_حق_عضویتی
#رمان_تا_ابد
نوشته #لیندا_هاوارد
جلد دوم و #مستقل رمان #کودک_سارا
ترجمه‌ای دیگر از مترجم #عروس_کوزاکی

مکسول کانروی در نگاه اول یک بریتانیایی جذاب و عیاش است اما اگر او را خوب بشناسید می‌فهمید که مدیر بسیار موفق با اراده‌ای آهنین است.

مکس برای کسب موفقیتی دیگر نیاز به یک سری اطلاعات سری دربارۀ شرکت سم برانسون دارد. اما سم نفوذناپذیر است پس باید از راه دیگری وارد شود. و چه راهی بهتر از کلیر، معتمد و منشیِ سم؟

کلیر پنج سال پیش از همسرش جدا شده و از آن موقع همیشه تنهاست. آیا مکس می‌تواند او را با جذابیتش تحت تأثیر قرار بدهد و اطلاعات مورد نیازش را به دست بیاورد؟

به جز پنج‌شنبه و جمعه روزانه سه پست در کانال خواهیم داشت.
فایل کامل به اعضای کانال داده می‌شود.
#قیمت 27 تومان
در صورت خواستن رمان @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
1.8K views20:13
Buka / Bagaimana
2022-10-21 10:42:21
#سرچشمه‌ی_رویاها
#لیزا_کلیپاس

خلاصه:

زاخاری برانسن یک امپراتوری قدرتمند و ثروتمند برای خودش ساخته و حالا به دنبال #همسری می‌گردد که جایگاهش را در جامعه‌ی اشرافی لندن محکم کند... و علاوه بر آن توی خلوت و تخت هم به قدر کافی پرحرارت باشد. اما هر زنی هم نمی‌تواند #رِندترین  مرد لندن را راضی کند.
وقتی برای اولین بار بانو هالی تیلور را می‌بیند، میل به #آغوش کشیدن و #بوسیدن او در وجودش سر به فلک می‌زند. و در اوج خوشحالی و حیرت متوجه می‌شود که این بانو هم دقیقاً همین احساس را نسبت به او دارد.
مقدر شده که بانو هالی زندگی‌اش را با رعایت قوانین اجتماعی سپری کند، حتی وقتی که این قوانین مخالفت #غرایز جسورانه‌ترش باشند. اما با اینکه پیشنهاد تکان‌دهنده‌ی زاخاری شامل #ازدواج نمی‌شد، ولی بوسه‌اش چنان او را هوایی می‌کند که مجبور می‌شود برای ممنوعه‌ترین احساساتش همه‌چیزش را به خطر بیندازد.

https://t.me/GoodreadsIran
2.2K views07:42
Buka / Bagaimana
2022-10-21 10:42:21
#هدیه_مقدم با #جلد_ششم مجموعه #بریجرتون دوباره فعالیتش رو شروع کرده:

https://t.me/+wgwAO1iL-fFkZGI8
#وقتی_که_شهرآشوب_بود داستان فرانچسکا بریجتونه که در یک نگاه عاشق جان می‌شه. اما سرنوشت گاهی بازی‌های شیطنت‌آمیزی داره!
مایکل، پسرعموی جان، که معروف به #رند_شنگول لندنه، برای اولین بار عاشق می‌شه! اما عاشق کی؟ زن پسرعموش، فرانچسکا بریجرتون زبون‌دراز!
اما حتی رندها هم برای خودشون اصول اخلاقی دارن!
مایکل که همۀ زن‌ها براش غش‌وضعف می‌کنن، عاشق تنها زنی شده که هیچ‌وقت نمی‌تونه اون رو داشته باشه! از اون بدتر، عشقش می‌خواد براش زن بگیره و اون رو به راه راست هدایت کنه!

https://t.me/+wgwAO1iL-fFkZGI8

رفقا این کتاب تا آخر به‌صورت #رایگان توی کانال قرار می‌گیره. از جلدهای قبلی #مستقل هست.
می‌تونین برای خرید جلدهای قبل هم به آیدی @Kooketoo پیام بدین!
2.0K views07:42
Buka / Bagaimana
2022-09-19 20:26:23 ‍ پیش‌فروش کتاب الیزا و هیولاهایش


خلاصه:
ببینم، دوست داری یه سایت مشهور تو اینترنت داشته باشی؟ از اون سایت‌هایی که میلیون‌ها طرفدار داره و دقیقه به دقیقه منتظرن براشون پست بذاری؟ سایتی که دنبال کننده‌هاش ثانیه‌ای ده‌ها نظر برات می‌ذارن و رتبه‌اش اونقدر بالاست که همیشه تو ردیف‌های اول جستجوی گوگل دیده می‌شه؟ دوست داری از همین سایت اونقدر درآمد داشته باشی که حتی قبل از گرفتن دیپلم، خودت بتونی هر چی دلت می‌خواد بخری و حتی بتونی باهاش شهریه دانشگاهت رو بدی و نگران آینده نباشی؟
حالا بگو بدونم، اگه تو دنیای واقعی کسی تو رو نشناسه و ندونه چنین سایتی داری چی؟ اگه تو دنیای واقعی منفور باشی چی، خوشت میاد؟ اگه وقتی بچه‌های مدرسه از کنارت رد می‌شن یا مسخره‌ات کنن یا از ترس خودشون رو کنار بکشن یا در بهترین حالت محلت نذارن جوری که انگار وجود نداری چی؟
به زندگی من خوش اومدی، چون زندگی من شامل همه‌ی این موارد می‌شه... و علاوه بر همه ی اونا، حالا یه مشکل جدی‌تر برام پیش اومده... یه مشکل خیلی جدی‌تر...


تعداد صفحات: 390
قیمت با ده درصد تخفیف: 144000 تومان
هزینه پست: 30000 تومان
مدت زمان پیش فروش: 28 شهریور لغایت 20 مهر
زمان ارسال: اول آبان ماه 1401
ثبت سفارش: @Ahinpub
2.1K views17:26
Buka / Bagaimana
2022-09-18 12:51:12
#سرچشمه‌ی_رویاها
#لیزا_کلیپاس
#نشاط_رحمانی‌نژاد

خلاصه:

زاخاری برانسن یک امپراتوری قدرتمند و ثروتمند برای خودش ساخته و حالا به دنبال همسری می‌گردد که جایگاهش را در جامعه‌ی اشرافی لندن محکم کند... و علاوه بر آن توی خلوت و تخت هم به قدر کافی پرحرارت باشد. اما هر زنی هم نمی‌تواند رِندترین مرد لندن را راضی کند.
وقتی برای اولین بار بانو هالی تیلور را می‌بیند، میل به آغوش کشیدن و بوسیدن او در وجودش سر به فلک می‌زند. و در اوج خوشحالی و حیرت متوجه می‌شود که این بانو هم دقیقاً همین احساس را نسبت به او دارد.
مقدر شده که بانو هالی زندگی‌اش را با رعایت قوانین اجتماعی سپری کند، حتی وقتی که این قوانین مخالفت غرایز جسورانه‌ترش باشند. اما با اینکه پیشنهاد تکان‌دهنده‌ی زاخاری شامل ازدواج نمی‌شد، ولی بوسه‌اش چنان او را هوایی می‌کند که مجبور می‌شود برای ممنوعه‌ترین احساساتش همه‌چیزش را به خطر بیندازد.

از اول مهرماه پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها در: https://t.me/GoodreadsIran
1.9K views09:51
Buka / Bagaimana
2022-09-12 15:03:06 ‌ فروش رمان #رازهای کیلتون کوچک
برگردان: #هدیه_مقدم

قیمت: #30تمن
#تعدادصفحات: 887صفحه

یک رمان #جنایی #معمایی #پرهیجان و جذاب!

دختر نوجوان هفده‌ساله‌ای به نام #پیپا سال آخر دبیرستان است و برای پروژه‌ی آخر سالش ماجرای گم‌شدن دختری به نام اندی بل را انتخاب می‌کند. اندی از پنج سال قبل یک شب گم شده. جنازۀ دوست پسر هندی‌اش، سالیل هم یکی دو روز بعد از ناپدید شدن اندی، توی جنگل پیدا می‌شه.
پلیس شواهدی داره که می‌گه «سال» متهم به قتل اندیه و برای همین هم خودکشی کرده منتها به‌خاطر مرگش نمی‌تونن این مسئله رو ثابت کنن.
همه‌ی شهر می‌گن «سال سینگ»، اندی رو کشته ولی پیپا نظر دیگه‌ای داره.

داستان از جایی شروع می‌شه که پیپا با دوست‌ها و آشناهای سالیل مصاحبه می‌کنه. و اول از همه هم سراغ روای، برادر سالیل می‌ره.

اما اگه «سال» قاتل نیست، پس شاید جون پیپا در خطر باشه؟


در صورت خواستن رمان @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
1.7K views12:03
Buka / Bagaimana
2022-09-09 09:28:25 ‌#عروس_کوزاکی
ژانر: #عاشقانه #انتقامی
توجه!توجه! دادن #مشخصات‌برای‌ساخت‌فایل‌الزامی‌ست.

قیمت: ۲۵ هزارتومان

#خلاصه:

اُلمپیا چارۀ دیگری ندارد. باید به نیکوس کوزاکی التماس کند تا به #ازدواج_قراری با او رضایت بدهد وگرنه مادرش از دوا و درمانی که نیاز دارد، محروم می‌ماند.
نیک قبول می‌کند منتهی شروط خودش را دارد: اُلمپیا باید برایش #پسر و #وارثی به دنیا بیاورد.
چشم‌های اُلمپیا گرد می‌شود و خشکش می‌زند.
ـ آره. می‌تونی به خواسته‌ت برسی ولی شاید نخوای بهای اون رو بدی.
ـ #بها؟
نیک با صدایی خوش‌آهنگ و به شیرینی عسل گفت: «همۀ چیزهای خوب یه بها و قیمتی دارن... هنوز این رو یاد نگرفتی؟»


در صورت خواستن رمان @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
1.5K views06:28
Buka / Bagaimana