روز دیدار غم است ؛ قول دادم که در این یادبود فقط من باشم. امدم | مهدے
روز دیدار غم است ؛ قول دادم که در این یادبود فقط من باشم. امدم دست کشم بر سر و گوش عرق کرده ی دنیای خودم ، کمی هم به فکر غم خویش باشم. که این قلب دیگر مفت هم نمی ارزد هیچ، در دلم آهن تفت دیده ی بسیاری هست. عهد بستم در اندیشه خود حبس شوم ، دل به بالا بلندای خیالی ندهم : آمدی پلک باز کردی در نگاهم. مات و مبهوت شدم. لعنتی پیش خودم زیر سوالم بردی! زیبا بود؛ باز هم نشد اسمی از تو نرود در نهایت، در این بازی هم کیشم کردی.