امروز توی زمین بودم کار میکردم زیر بارون اونقدر خیس شدم و سردم شد و گلی شدم که اصلا نگم، شاید هم باورت نشه اما توی اون گل و اب و زیر بارون کیسه های ۵۰ کیلویی گندم تنهایی بلند میکردم و جابه جا میکردم، بچه ارشد خانواده هستم و بابام دیسک کمر داره و حدود چهار بار عمل کرده تازه وقتی دوش گرفتم و لباسهام عوض کردم امد اتاق کمی خوابیدم بعدش بیدار شدم و روبه روی کتابهام نشستم با خودم گفتم واقعا اگر موفق نشم چکار کنم؟ اگر به هدفم نرسم چکار کنم؟ اگر این همه سختی هام و زحمت هام به هدر بره چی؟ واقعا اونقدر الان استرس دارم تا ردز کنکور که نگم در حالی که هر روز دارم درس میخونم و سعی میکنم و همیشه سعی میکنم به اهداف روزمره ام برسم اما واقعا حسی که دارم الان واقعا نمیدونم چطور بگم ولی خلاصه اش وحشتناک...