کاش لااقل به یک نفر به قدر کفایت اعتماد داشتم تا حس کنم وقتها | ﮼دلنویس
کاش لااقل به یک نفر به قدر کفایت اعتماد داشتم تا حس کنم وقتهایی که از عالم و آدم بریدهام و حالم خوب نیست، برایم آغوش باز کرده تا با ذهنی لبریز و قلبی مالامال، به امنیت آغوشش پناه ببرم. کاش لااقل یک نفر در جهان بود که قلعهی ظریف اعتمادم را خراب نکرده بود و میشد گاهگاهی روی حضورش حساب کرد. غریب ماندهام وسط کلی آدم که عزیزان مناند و هیچکدامشان کاهندهی رنجهای من نیستند و هیچکدامشان من را نمیفهمند و جهان هیچکدامشان با جهان شکنندهی من همپوشانی ندارد! امن باشید برای آدمها، که برای هرکداممان رنجی هست و این روزها هرکدام کنج جهان خودمان کز کردهایم و داریم از بیپناهی و تنهایی رنج میکشیم. خسته، شکست خورده، زخمی و افتاده گوشهی رینگ...