Get Mystery Box with random crypto!

داریون

Logo saluran telegram dariyun — داریون د
Logo saluran telegram dariyun — داریون
Alamat saluran: @dariyun
Kategori: Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 368
Deskripsi dari saluran

با عرض سلام خدمت هموندان گرامی
قابل توجه شما عزیزان به عرض میرسانیم کانال داریون را راه اندازی کردیم صرفا جهت جمع آوری هر نوع مطلب که عزیزان زحمت میکشند در گروهها می نگارند اعم از ((خاطره ،عکس، تاریخ ،امور فرهنگی، زبان شعر و هر نکته ایی ))که مربوط ابیانه

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


Pesan-pesan terbaru

2023-05-14 21:35:54 @dariyun
70 views18:35
Buka / Bagaimana
2023-05-14 21:35:54 داستان‌" زری خانم "

قسمت پنجم‌ - آخرین قسمت

رأی هم میدهم دعا هم میکنم بر پدر و مادر کسی که برای ما دانشگاه ساخت،خرج زری را هم میدهم تا درس  بخواند
در این حال بیبی زینب چند روزی گم شد و
همه دنبالش بودند
سلطان ناراحت بود
من گم شدن بی بی را بهانه کردم تا برم زری را ببینم
دیدم زری از گم شدن مادربزرگ ناراحت نیست
او فهمیدچه فکرمیکنم
گفت حسین تو همیشه راز دارم بودی
بی بی به اردکان رفته یک تکه ملکش را بفروشد پول تحصیل مرا بدهد
بعد از ۵ روز بیبی پیدا شد
بیبی به همه گفته بود نذر کرده بودم برم امامزاده بنافت السادات و در آنجا بودم
بی بی یواشکی ۸۸۰۰۰تومان پول به زری داد
این را  زری  گفت. قدرت خرید ۸۸۰۰۰تومان سال ۱۳۴۴ حداقل معادل چهارصد میلیون تومان سال ۱۳۹۰ بود
زری به شیراز رفت
سال اول ۵ نامه به من نوشت که هنوز دارم
نوروز هم به یزد نیامد و بیبی به شیراز رفت
تابستان هم ده روز بیشتر به یزد نیامد
مرا که دید گفت در شیراز یک خانه ۳۵۰ متری چهار اتاقه به ۴۲۰۰۰تومان خریدم
دو اتاقش دست خودم است و دو اتاقش دست همکلاسی هایم اجاره است
با بقیه پول ها هم سه مغازه خریدم و انها را اجاره دادم
وضعم خوب است
امسال هم شاگرد اول شده ام
دانشگاه هم به من بورس میدهد
زری سال سوم پزشکی را تمام کرده بود که من در دانشگاه قبول شدم
بیبی زینب در سن ۹۰ سالگی مرد
زری به یزد آمد
من میخواستم برای شروع دانشگاه به مشهد بروم
زری به من گفت مادربزرگش یک ماه قبل به او تلفن کرده و گفته است یک جعبه برایت گذاشته ام توی سوراخ بادگیر پشت بام
آن جعبه مال توست برو آن را بردار
زری گفت حسین میروی برایم برداری
گفتم بله و رفتم
جعبه را به خانه خودمان بردم
زری شب به خانه ما آمد
جعبه را گرفت ودرش را باز کرد
حدود ۵ کیلو طلا و جواهرات بود با یک نامه
بی بی زینب نوشته بود
عزیزم من ۷۳ تا بچه و نوه و نتیجه دارم همه بی سوادند
بعضی هایشان هم عرقی و تریاکی
این جواهرات را برای تو گذاشتم خرج تحصیلت کن و اگر روزی پولدار شدی یک درمانگاه برای فقرا بساز
زری جعبه را به من داد و گفت پیشت باشد هر وقت خواستم به شیراز بروم  میگیرم
سه روز بعد زری آمد
گفت حسین بیا با من به شیراز برویم
گفتم میخواهم بروم مشهد
گفت از شیراز به مشهد برو
گفتم پول ندارم گفت مهمان من
فردا صبح  اتوبوس گرفتیم و به شیراز رفتیم
زری در راه گفت یکی از اساتید آمریکایی از او خواستگاری کرده و او هم بدش نمی آید
مرا به دانشگاه شیراز برد و آن استاد آمریکایی را به من نشان داد
بعد از چند روز من از شیراز به مشهد رفتم
وقتی من لیسانس گرفتم زری دکترای پزشکی  گرفت
در سال ششم پزشکی با استاد آمریکایی  ازدواج کرد
گاهی برای هم نامه مینوشتیم
موقع سربازی دو ماه شیراز بودم و هر هفته زری و شوهرش را میدیدم
زری با شوهرش به آمریکا رفت و فوق تخصص خون را در آنجا گرفت
من برای ادامه تحصیل در پاریس بودم که زری رئیس بخش خون دانشگاه ماساچوست آمریکا بود
برایش نامه نوشتم و گفتم که پاریس هستم
سال بعد با شوهرش و دو بچه اش به پاریس آمد و چند روزی باهم بودیم
مرا دعوت به آمریکا کرد که نتوانستم بروم
زری با پول های مادربزرگش و خودش پولدار شد
در اواسط سال ۱۳۸۱برایم نامه نوشت که به مرز ۶۰ سالگی میرسد
یک اکیپ بزرگ پزشکی زیر نظر او درباره ایدز تحقیق میکنند و یک درمانگاه به یاد مادربزرگش به نام بی بی زینب در بنگلادش ساخته است
درمانگاه بی بی زینب روزانه
حداقل ۵۰۰ مریض را میپذیرد
چند تا زری قربانی ظلم و ستم نادانان شدند
اگر بی بی ۸۰ ساله نبود علیرضا ۱۲ ساله چه بر سر زری می آورد
و اما علیرضا با پول زری در یزد مغازه کت و شلوار فروشی دارد
عباس در خیابان ستار خان تهران با پول زری مغازه لوازم آرایشی دارد
خواهر زری همان که لب حوض نشست و گفت اسم طرف فخر رازیست یک پایش یزد است و یک پایش آمریکا
پسرش با مخارج زری در آمریکا در رشته سخت افزار در دوره دکترا درس میخواند
سلطان مادر زری یک سال یزدست یک سال آمریکا
میگویند سلطان جلو اتاقش یک سیخ کباب آویزان کرده بود و گاهی با نگاه به آن گریه میکردحرمله در اوایل انقلاب با پول زری در آمریکا رستوران زد
علیرضا به من گفت مجموعا ۲۹ نفر از فامیل با پول زری در آمریکا شاغلند.
سال ۸۳ از علیرضا پرسیدم الان در ایل بزرگ شما اگر دختری شکمش بالا بیاید باز هم داغش میکنید
گفت ما حالا عقلمان میرسد که اورا به دکتر ببریم
این آدم ها که چهل سال پیش جهانشان محله پشت باغ یزد بود حالا کره خاکی را وطن خود میدانند
از زری پرسیدم میتوانم آدرس ایمیلش را در کتابم چاپ کنم گفت پس از بازنشستگی
حالا ندارم
این داستان واقعی جهت احترام به شخصیت والای بانوی ایرانی است که در طول تاریخ  مورد ظلم تعصبات مذهبی قرار داشته است
داستان آموزنده
زری خانم داستانی واقعی از یک دختر یزدی که الان رئیس یکی از دانشگاه های آمریکاست
  برگرفته از کتاب  شازده حمام دکتر محمد حسین پاپلی یزدی

پایان‌
71 views18:35
Buka / Bagaimana
2023-05-14 21:35:27 (قسمت پنجم ) - آخرین قسمت

داستان "زری خانوم"

بیبی زینب واتی از  دعا اَ ب پی و مایَ نون جی اکران کُ دانشگای بسات
خارج زاهرا جی ها ادان کُ دارس اورخونه
ب نن گیر و دار در بیبی زینب ماک وودَ  همو پَ شزویایندَ . سلطون ناراحت بیَ . از بُهومام کا کُ بشان زاهرا بوینان . و حالی وپارسان
بم دی زاهرا بَ ماک وبوین ماما شی ناراحت نا . نونَ زونایَی از چه فکر اکران . واتی حسین تو هموشاو رازدار من بویی . بیبی بشته اردکون اِ تیکا ملک داره بهروشه و پول تحصیل من هاده . بعد از پنج رو بیبی ودی امّیَ . بیبی ب هموی بیواتا ب ناذرم کاردا بُ بشان زیارا . بیبی یاواشکی هشتاو هشت هزار تومنی زاهرا دا
نِنی خود زاهرا ب من بیوات . هشتا و هشت هزار تومن سال ۴۴ اندازا چهارصاد میلیون سال ۹۰ بُ . زاهرا بشت شیراز .
سال اول پنج کاغذی بَ من ونوموشتَ ک از همون داران . نارو جی نمیّ یازّ و بیبی بشت شیراز 
واهار  جی ده رو وشتر نمّیَ یازّ
منی ک بدی واتی شیراز در ا کیا ۳۵۰ متری چهار خوابام بهریا بَ ۴۲ هزار تومن . دو یورتَی خیام داران و دو یرتَم اجارا  هکلاسی یَم دایه . هی بقیا پول جی سَ دکونم بهریه اجارام هادایه  وعضام خوبا
اسال جی شاکرد اول گنّایا اون . دانشگاه جی بورسیام هی اده . زاهرا سال سوم پزشکي ی تعوم بکاردا ب ک از دانشگا در قبول بودان
بیبی  زینب ۹۰ سالگی ی َدر بماردَ
زاهرا بمّیَ یازّ
از مگا تازا بشان دانشگاه ماشَد
زاهرا واتی اِما  پش ماماشی تیلیفونی کاردا بُ کُ ا جعبام بَ بادگیر بون اُر در هُلَ نایا . نون جعبا اون تعا . بش ارگه . زاهرا واتی حسین اشه نونام بیرا باره ؟ بیموات ارَ . بشتان
جعبام  ببا ک خیمی . زاهرا شوم بمّیَ ک هاما
جعبای هوگرات و همون نی یَ بری ی داق نا
تاقریبا ۵کیلو طلا و جواهر بُ هی اِ نوموشتا
بیبی زینب وینوموشتا ب از ۷۳ واچه و نوه و نوندولَ داران . همو وسواد اندَ‌ ‌ اِپاراش جی تریاکیو عراق خراندَ
نم طلا و جواهرم ت را وهاشته ک اگر رو اِ روزگاره پولدار بودی ا درمونگاه بساجه ب فقیر و فقرا اَ را
زاهرا جعبای من دا و واتی ور ت اشبو  هاواقت گهم بشان شیراز بیهاداگران
سَ رو بعد زاهرا بَمّیَ
واتی حسین تو هومرا من بور بشیمن شیراز
بیموات از مگه بشان ماشد
واتی ب شیراز و بشی شَ ماشَد
بیموات پول نداران . واتی مهمون من
هیا صحب اتوبوس می بگرات و بشتیمن شیراز
زاهرا ب را در واتی ا استاد دانشگاه آمریکایی شگه بی خازه ‌،خاسّگاری یَ بکاردا و نون جی ویی نتّه
منی بشو دانشگا شیراز و نون استاد دانشگاه امریکایی ی نشون من دا
بعد از چند رو از شیراز و بشتان ماشَد
واقته لیسانسام هاگرات زاهرا دکترا پزشکی ی هاگرات
سال شاشم پزشکی هی نون استاد دانشگاه امریکایی عروسی ای بکا
اواقته کاغذ می ب یارا ونوموشت .
واقت سربازی یم دو مّا شیراز در بویان و هار هافتا زاهرا وشوم ادیندَ
زاهرا هی شوی بشتند امریکا و فوق تخصص خونی هاگرات
از ب اداما تحصیل را بشتاودان پاریس ک زاهرا ریس باخش خون دانشگاه آمریکا و دَ . کاغذام بیرا ونوموشت ک از پاريس دران
ی سال بعد هی شوی و دو واچه ی بمّیند پاریس  و چند رو وریاودیمن
منی دعوت کا بشان امریکا ولی نمُ شُیَشّو .
زاهرا هی پول ماماشی و خیی  پولدار بودَ
سال ۱۳۸۱ در کاغذی ب من را ونوموشت ک نازیکا شاصت سالَ شا
اِ گروه پزشکی هر نظر نونَ در بَ بارا ایدز در تحقیق اکرندَ و ا درمونگای ب خاطر ماما را شی بیبی زینب بنگلادش در بساتا
درمونگا بیبی زینب رو اِ ۵۰۰ مریض پذيرش اکره
چند زاهرا اَ قربونی ظلم نادونَ بَودندَ ؟ اگر بیبی ۸۰ ساله نِودَ علیرضا دوازده سالا چه بلا اِی سر زاهرا اتّارد
اما علیرضا هی پول زاهرا ب یازّ در دکون کت و شالوار هروشی داره . عباس هی پول زاهرا ب خیابون ساتارخان تهرون در دکون لوازم آرایشی داره
دُدُ زاهرا جی ک دم حاوض ار ایویَ و واتی نومَ طرف فاخر رازی آ . ا پای بَ یازّ در آ و اپای  ب امریکا در
پوری هی پول زاهرا ب امریکا در دکترا ساخت افزار اراخونه . سلطون مای زاهرا ی سال یازّ درا یَ سالَ امریکا در
اواجند سلطون ی سیخ کبابی در گل بر یورتی اقوته و اواقته بیشتنگسه  و اورمّه
حرملا اول انقلاب هَی پول زاهرا  امریکادر رستورانی دا
علیرضا ب منی بیوات تاقریبا ۲۹ نفر هی پول زاهرا ب آمریکا در ماشغول کار اندَ.
سال ۸۳ ب علیرضام وپارسا الّن اگر ب فامیل در یی یَ دتِ تلّی بالا اهه بازم  دای بکری یَ
واتی ابی عاقل می براسّایا ک بیشونیمن دکتر
نم آدم کُ چل سالَ پش ب ماحلا پاشت رز یازّ در مونایندَ الّن همه دنیا وطن خیشی زونندَ
ب زاهرام وپارسا آدرس ایمیلد کتاب درام چاپ اشوم کا
واتی اینشاالله بعد از بازنشستگی یَ ‌ . الّن واقت نداران جواو ودان
نن قصّا واقعی بُ   بخاطر احترام و مقام ک زنَ ایرونی دارند و هموشاو ب تاریخ در ظلم شی بی بودا  و همون جی تعمومیَ نداره  ب ازون ده  بیرام بواتی یَ 
خدا نگهداریی بو
بهرام زمانپور ابیانه

        پایان
54 views18:35
Buka / Bagaimana
2023-05-14 21:35:19 کلیپ صوتی  داستان  " زری خانوم  "

داستانی واقعی برگرفته از کتاب شازده حمام  اثر دکتر محمد حسین پاپلی یزدی 

       برگردان به گویش ابیانه
  
         " قسمت پنجم‌ "
آخرین قسمت
بهرام زمانپور ابیانه
اردیبهشت ماه ۱۴۰۲

با احترام به همه بانوان سرزمینم

پایان

43 views18:35
Buka / Bagaimana
2023-05-14 21:34:43 داستان زری خانونم
قسمت چهارم
زن ها زری را که غش کرده بود از زیر زمین به روی حیاط اوردند
اقا رجب ماشینش را اورد و بی بی زینب هشتاد ساله زری را به بیمارستان هراتی برد.زری را عمل کردند یک غده ۹کیلویی از شکمش دراوردند
من  رفتم و غده را که کرده بودند توی یک ظرف گنده شیشه ای دیدم
زری حدود چهل روز در بیمارستان بود تا  بهتر شد
من هفت هشت بار به دیدنش رفتم.
یک بار دست مرا گرفت و گفت مردم درباره من چه میگویند؟گفتم بی بی سکینه همسایه که تو را برای پسرش که کارگر بناییست خواستگاری کرده بود و جواب رد داده بودی بیشتر  از تو بد میگفت
حالا او هم میگوید خدا از سر تقصیراتم بگذرد
همه زن های محله برای دیدن غده ۹کیلویی به دیدن زری میرفتند
زری بعد از چهل روز به خانه آمد
من دوازده سالم شده بود.
زری هم ۱۶ساله بود
بعضی روزها میرفتم از زری سوال درسی میپرسیدم
زری به من میگفت حسین تو هر چه از انشا و املا و حافظ و سعدی و مولوی و فخر رازی  بخواهی من به تو میگویم تو هم به من حساب یاد بده
من کلاس پنجم بودم و به زری حساب یاد میدادم
خیلی زود در ظرف دو سه ماه این او بود که به من حساب و هندسه یاد میداد
زری در عرض هفت هشت ماه همه کتاب های دوره ابتدایی را خواند
زری میخواست برای تصدیق شش ابتدایی ثبت نام کند و امتحان متفرقه بدهد
باز دعوا شروع شد
عباس دعوا میکرد
علیرضا هم بزرگتر شده بود و ادعای برادری داشت
فقط دو روز دیگر فرصت بود که مدت ثبت نام تمام شود
زری هنوز ثبت نام نکرده بود و کلافه بود.
من رفتم از او سوالی بکنم عباس دم در خانه بود
گفت حسین کجا
گفتم میرم از زری درس بپرسم
گفت تو هم دیگر بزرگ شدی نباید خانه ما بیای
زری  مرا دید و به طرف پشت بام اشاره کرد
من گفتم عباس اقا به چشم و به خانه رفتم و از انجا خود را به پشت بام رساندم
زری امد پشت بام گفت حسین خانه مادر بزرگم بی بی زینب را بلدی
گفتم بله
گفت برو بگو زری با تو کار فوری دارد همین امروز بیا
بدو  در خانه بی بی رفتم
دم غروب بود رفتم داخل منزل بی بی زینب
حیاط آب و جارو کرده و باغچه گلکاری شده قشنگ
یک تخت بزرگ روی حوض بود و روی تخت یک قالی پهن
بی بی روی یک تشکچه مخمل قرمز نشسته بود و به یک پشتی تکیه داده بود.
پیراهن سفید رنگی با گلهای قرمز  بر تن داشت
موهای سرش را هم شانه زده بود.
قیافه اش به زنهای ۵۰ساله محله ما میخورد
یک سینی بزرگ پر از چند رقم میوه هم جلویش بود
بی بی گفت حسین اینجا چه عجب
ولی یک کم ترسید
گفتم زری گفته حتما امروز برید خانه شان
گفت چی شده
دوباره کتک خورده
گفتم نه
میخواهد ثبت نام متفرقه ششم ابتدایی کند مادرش و علیرضا و عباس نمیگذارند.
بی بی گفت حسین بپر ماشین پیدا کن.
رفتم ماشین اوردم و بی بی به خانه زری آمد، بی بی توی راه به من گفت اینها حسودند نمیتوانند ببینند خواهرشان بیشتر از انها میفهمد
گفت ننه با هر ادمی میشود کنار امد
با لات چاقوکش قاتل دزد دغل باز الا با ادم حسود
خدا گرفتار حسودت نکند
بی بی شب را در خانه سلطان ماند.
فردا دست زری را گرفت و او را به اموزش و پرورش برد و ثبت نامش کرد.
برادرهایش گفته بودند ما نمیگذاریم زری به مدرسه برود
بی بی هم دست زری را گرفته بود و به خانه خودش برده بود
یک روز سلطان مرا دید و گفت چند تا از کتابهای زری مانده است علیرضا هم برایش نمیبرد تو برای او میبری
من کتابها را گرفتم و به دو به
خانه بی بی رفتم
زری کتاب ها را کار نداشت انها را خوانده بود من هم میدانستم با کتابها کار ندارد اما دلم میخواست زری را ببینم
وقتی کتابها را به زری دادم او خندید  و گفت میخواستی بیایی مرا ببینی گفتم بله
گفتم زری پاهایت خوب شد گفت بله.
وقتی خداحافظی کردم زری پشت سرم به راهروی خانه امد و گفت حسین میخواهی پاهایم را ببینی و بدون اینکه من جواب بدهم پاچه  شلوارش را تا زانو بالا اورد
تمام ساق پایش جای داغ بود
جای سیخ کباب داغ
پایش خیلی زشت شده بود
زری در امتحان متفرقه کلاس ششم اول شد
بعد از قبولی برایش چند تا خواستگار آمد اما قبول نکرد
یک سال و نیم بعد زری سیکل اول را متفرقه امتحان داد و از من جلو افتاد.
من کلاس ده بودم که زری در ۱۹سالگی دیپلم  گرفت
زری کلا در خانه مادربزرگش بود
او دیگر بزرگ شده بود
من هم ۱۵ سالم شده بود و میدانستم نباید زیاد به دیدنش بروم
بی بی زینب ۸۶ ساله بود که زری کنکور داد او در پزشکی شیراز قبول شد
سال ۴۴بود
آن سال در یزد فقط دو نفر پزشکی قبول شدند
حالا عباس داماد شده بود و دو بچه داشت و علیرضا میخواست در سن ۱۷ سالگی زن بگیرد و خواهر کوچکتر از زری هم عروس شده بود مادرش گفت من پول ندارم که تو درس بخونی عباس گفت میخواد بره شیراز چکار کنه بیخود کرده
حرمله هم گفته بود من جلوش رو میگیرم بیبی زینب گفت شما مردها سه هزار ساله که نذاشتید ما زنها به جایی برسیم . حالا که دولت گفته زنها هم میتونند برند دانشگاه من که ۸۶ سالمه درس میخونم و میرم دانشگاه

ادامه دارد .‌..
43 views18:34
Buka / Bagaimana
2023-05-14 21:34:02 ( قسمت چهارم )

داستان "زری خانوم"

زنَ زاهراش بکشایَ بشی اونی یَ روی حیاط . رجب ماشینی ی بارد و بیبی زینب هشتاد ساله زاهرای بشویَ مریضخونا هراتی زاهراش عمل کاردَ اِ غدّا  ۹  کیلوییش بَ تل برآرد . از خیام بشتان  غدّاش ک بر اردا بُ و ب ا ظارف شیشایی  گرد در اشتا بم دی ‌.زاهرا تاقریبا چل رو مریضخونا در بویَ یا اوردا وهتر بودَ . از هاف هشت را بشتان بم دی یَ . یرا داس منی بگرات و واتی ماردم ب بارا من در چی چی  اواجه ؟ بیم وات بیبی سکینه ک شگا تَ بَ پوری دِ و قبولد نکا وشتر از همو  وی تَ شِوات
ها نونَ جی واتی خدا بَ سر تاقصیر من بویره
همو زنَ همسیا اشتند زاهرا و غدّا  ۹ کیلویی بوینندَ .زاهرا بعد از چل رو بمّیَ کیا . ازجی آبی  دوازّه  سالم بودا بُ  زاهرا جی شونزه سالَی بُ .اواقته اشتان  بَ زاهرا دارسام وپارسا .زاهرا واتی حسین تو هارچی انشا و املا و حافظ و سعدی و ماولوی و فاخر رازی یگه از بید اِواجان . تو جی فقط حساب بَ من بیوا .از کلاس ۵ بویان و حسابام بَ زاهرا اِوات .  زاهرا هاف هشت ما در همو کتابَ ابتدایی ی  ارخوندَ
زاهرا شگو بَ مادرک ابتدایی رو نومَی ونوموسه کُ متفرقا امتحون پَ وده .
دوبارا دعوا مرافعه شروع ببو . عباس کالا شدا . علیرضا جی گردتر بودا بُ داده گری یَ شکا ‌
زاهرا  دو رّو   وِشتر واقتی ندا  . کلافا و دَ . از بشتان اچی بی وپارسان  ، دییَم  عباس بر کیا آ  . واتی حسین کویا اشه ؟ بیموات اشان ب زاهرا دارس وپارسان . واتی تو جی آبی گرد بودا اِ ابی کَ هاماد نگی امّا
زاهرا منی بدی و چِمی اُری کاردُن کُ  بَ بون و بورَ . از بَ عباسام بیوات چاشم و بشتان کیا و خیرام ب بون براسنا ‌
زاهرا بمّیَ بون و واتی حسین  تو کَ مامامی بیبی زینب را ابره ؟
بیموات ارَ . واتی بشَ بیوا زاهرا اِرو کارُد بیداره،  ‌همین ارو بورَ
بوز بوز بشتان بر کَ بیبی زینب . دم شوم بُ . بشتان رویَ ‌ . حیاطی او جارو کاردا بُ ‌ . باغچا گلکاری قشنگ .ا تاخت گرد دیم حاوض اُر اشتا  و اِ قالی ی دیم وندا بُ و بیبی دیم اِ نهالی ماخمل ار ایو یَ و پاشتی ی  در پاشتی باسّا بُ ‌.اِ پیرون اسبِی هَی گل سورَ  خله قشنگی جی پوشتا بُ . مو اَی شونا کارده و دَ .بَ زنَ بانجا ساله ماحلا هاما مونایَ .ا سینی گرد پر بَ مووای جی ور اشتا
بیبی واتی حسین ایندها چه عجب؟
اما اوردا بتارسویَ . بیموات زاهرا اواجا ارو حکماً  بشَ کیاشی . واتی چه خبر بودا ؟ دوبارا کتاکی بخاردا ؟ بیموات نا
شگه بَ کلاس شاشم ابتدایی رو نومَی ونوموسه مایشی و عباس و علیرضا نهارزند . بیبی واتی حسین بَوز ماشین بیوز . بشتان ماشینام بونی و بیبی بمّیَ کَ زاهرا . بیبی ب را در واتی نم حسود اندَ ‌ . چمشی ارنگره ددشی وشتر از نوم افاهمه . واتی مامه بَ هارکی کنار ابو امّا ‌ هی‌لات و چقو کش و دزّ و دغل الّا هی آدم حسود . خدا گرفتار حسودد نکره اشرا
بیبی شوم کَ سلطونه وَ بمندَ . هیا داس زاهرای بگرات و بیشویَ آموزش و پارورش و نومَی ونوموشت . داده اشی بشواتا بُ هاما نهارزیمن زاهرا بشه مادراسا
بیبی جی داس زاهرای بگرات و بَی شویَ ک خیشی ‌
یرو سلطونه منی بدی و واتی چند کتاب زاهرا بمنده علیرضا بیرای نِبره ‌ . تو بیرا شبَرِ ؟
از کتابم هاگرات و بوز بشتان ک بیبی ‌زینب .  زاهرا کتابی نگویَ . نومَی ارخونده و دَ ‌ از جی زونایم کتابی نگندَ . ولی مگا زاهرا بوینان . واقته کتابم هیدایَ وخندایَ واتی یگو بهه من بوینه ؟ بیموات ارَ
بیموات زاهرا پا اَد وهتر بوده؟ واتی ارَ .
واقته خداحافظی یم کا زاهرا پسَروَم بمّیَ رویَ بالون و واتی حسین یگه پا ام  بوینه ؟ پش از نن ک جواو ودان پاچای یا دم زونگی بالا کا ‌. تمام ساقَ پای سیا  . یا سیخ کباب . پای خله نخش بودا بُ ‌ ‌ . زاهرا ب امتحون متفرقا کلاس شاشم در اول گنّایَ
بعد از نن ک قبول بودَ چند نفر بمّا کُ بیخازه ولی قبولی نکا . یَ سال و نیمَ بعد زاهرا امتحاون سیکلی جی پ وَدا و جلو منی خوس . از کلاس ده بویان کُ زاهرا بَ نونزه سالگی یَ در دیپلمی هاگرات  زاهرا کلا کَ ماما وَشی و دَ . نونَ ابی گرد بوده و دَ . از جی پونزه سالم بُ . زونایم کُ زیاد نمگیشّو بی دی ‌
بیبی زینب هشتا و شاش سالی بودا بُ . کُ زاهرا امتحون کنکوری پَ ودا . و پزشکی شیراز در قبول بودَ ‌.  سالَ ۴۴ بُ ‌ اونَ سالَ بَ یازّ در فقط دو نفر پزشکي قبول بودا بُ . ها عباس زومای گنّایا بُ . و دو واچه ی داردَ ‌ علیرضا جی هاوده سالی بُ شگا زن بخازه . دُدُ وجوچه زاهرا جی عاروس گنّای و دَ ‌
مایشی واتی از پول نداران کُ تو دارس ارخونه . عباس واتی شگه بشه شیراز چه کره ؟ وخیی کاردا
حرملا  جی بیواتا بُ از جلوی بگران .
بیبی زینب واتی شما مرد سَ هزار سالا ک نیی هاشتا هاما زنَ بَ یا اِ براسّیمن
ها ک داولت بیواتا زنَ جی دانشگا اوشندَشّو از کُ هشتا و شاش سالما دارس اور اِخونان و بِشان دانشگا

ادامه دارد.....

@dariyun
53 views18:34
Buka / Bagaimana
2023-05-14 21:33:23 کلیپ صوتی  داستان  " زری خانوم  "

برگرفته از کتاب شازده حمام  اثر دکتر محمد حسین پاپلی یزدی 

       برگردان به گویش ابیانه

  
        بهرام زمانپور  ابیانه

         " قسمت چهارم "


54 views18:33
Buka / Bagaimana
2023-05-14 20:34:34 داستان " زری خانوم "
قسمت سوم

  رسول به ده رفت دار و ندارش را فروخت و از یزد رفت گویا در خوزستان کشاورزی میکرد
سالها انجا ماند و در سال ۷۸ همانجا مرد
بالاخره هر روز یکی زری را کتک میزد
یک روز دایی هایش می امدند و او را میزدند
یک روز چند تا برادر دیگرش او را میزدند و زری روز به روز زردتر میشد و شکمش گنده تر
زن ها انواع معجون ها را درست میکردند و به خوردش میدادند تا بچه سقط شود ولی شکم زری بزرگتر میشد
یک روز دوباره از خانه زری سر و صدا شنیدم دویدم پشت بام.دیدم زری لب باغچه و استفراغ میکند.
میگوید مادر جگرم سوخت.
دارم میسوزم.
تنم از درد دارد میسوزد
بخدا این دوا از سیخ داغ عباس بدتر است،
هیچکس توی خانه شان نبود.
سلطان بود و زری .من رفتم پیش ملانباتی گفتم زری دارد میمیرد
ملا گفت دیگر چرا
گفتم نمیدانم
بی بی آمد لب بام گفت سلطان داری چکارش میکنی
گفت پیرزن یهودی دوره گرد یک دوایی داده گفته اگر بخورد بچه اش می افتد
من هم دوا را به خورد او دادم
حالا حالش به هم خورده است
بی بی ملا گفت زن ،این بچه حداقل حالا هفت ماه دارد اگر قرار بود بیفتد با اینهمه کتک و دعا و دوا افتاده بود
بی بی ملا از راه پله توی حیاط سلطان رفت و من هم پشت سرش رفتم
زری خیلی زرد و مردنی شده بود اما شکمش  بزرگ بود
من نشستم پهلوی زری
بی بی ملا گفت دوا را بده ببینم
سلطان یک تکه از دوا را به ملا داد و گفت پیرزن یهودی گفت این دوا را سه روز پشت سر هم بسایم و با اب مخلوط کنم و به او بدهم.ولی دوا را که به او دادم خورد حالش  خراب شد
بی بی گفت این دوا آدم را میکشد فوری یک کاری بکنیم که استفراغ کند
انگشتش را توی حلق زری کرد و زری  استفراغ کرد
بی بی گفت سلطان بیا ببریمش دکتر
سلطان گفت اگر ببریمش دکتر خون راه میفتدعباس همه را میکشد
ملا به من گفت  حسین زری را دوست داری
گفتم خیلی
گفت بدو برو دم حمام شیر بگیر بیاور.
من به دو رفتم دم حمام  به زن اوستا گفتم شیر داری
گفت امروز گاومان کم شیر داد و شیر مال بچه هاست
گفتم تورا به خدا هر چه شیر داری به من بده زری دارد میمیرد
زن اوستا گفت بیچاره دختره
ظرف را پر از شیر کرد و من سه ریال به او دادم و به سرعت برق به خانه زری برگشتم.ان موقع ها در یزد فقط حمامی ها شیر داشتند انها با گاو اب میکشیدند و گاودار شهر همانها بودند از جای دیگر شیر پیدا نمیشد
بی بی شیر را به زور در حلق زری کرد.
زری مدام مایعات زردی را استفراغ میکرد
بی بی چند بار اینکار را تکرار کرد
زری بی حال روی حیاط افتاده بود
پاچه زیر شلوارش بالا رفته بود تمام دور ساق پایش جای سیخ کباب بود
بی بی گفت چرا اینقدر پاهایش سوخته
سلطان گفت هر روز عباس میکشدش توی زیرزمین و داغش میکند تا اسم طرف را بگوید.این بی پدر هم که اسم کسی را نمیگه
بی بی گفت این بچه را اینقدر اذیت نکنید از کجا معلوم است که در شکمش بچه باشد
شما حتی یکبار هم او را به دکتر نبرده اید
هفت ماه است او را میزنید
سلطان گفت اگر او را به دکتر ببریم رسول و دایی هایش او را میکشند
بی بی گفت غلط میکنند
من میروم و دکتر میارم
بی بی ملا سرش را روی شکم زری گذاشت
کمی از روی شکم او را معاینه کرد و بعد به من گفت حسین تو بیرون برو
من رفتم توی راهرو دیدم بی بی  گفت  به خدا  این بچه نیست اگر هست مرده است
بیا حالا که کسی نیست او را به دکتر ببریم
در همین گیر و دار علیرضا برادر ۱۲ساله غیرتی خبرکش زری رسید
نعره زد این عفریته را میخواهید به دکتر ببرید من شکمش را پاره میکنم
بی بی گفت برو تو دیگر غلط نکن
علیرضا گفت الان میروم عباس را میاورم و از خانه بیرون دوید و بالاخره کسی زری را دکتر نبرد
دو ماه  گذشت
سر و صداها کمتر شده بود
عباس زری را در زیر زمین زندانی کرده بود و همانجا کتکش میزد
یک روز دم غروب جیغ سلطان درامد که بچه ام مرد
زن ها دویدند
مادرم گفت این بچه را کشتند
زن های همسایه به زیر زمین خانه سلطان رفتند
زری توی زیر زمین افتاده بود
لاغر و مردنی با شکم گنده
عباس امد سر و صدا راه انداخت که چرا خانه ما را شلوغ کرده اید زری مرد که مرد
همین موقع بی بی زینب مادر مادربزرگ زری از راه رسید
پیرزن هشتاد ساله زبر و زرنگ یک سیلی محکم زد توی صورت عباس
گفت مرتیکه خر احمق من چهار ماه پیش گفتم که توی شکم زری بچه نیست ببریدش دکتر
شما مردهای احمق حسود پدر سوخته این بچه را دکتر نبردید و هر روز کتکش زدید
بی بی زینب گفت این چه جور بچه ای هست که ۱۲ماه شده و دنیا نیامده
تو مرتیکه لندهور با آن دایی حرمله ات  نمیذارید این بچه را دکتر ببرند
با شایع شدن مرگ زری مردهای همسایه  به زیر زمین آمده بودند
بی بی زینب چادر را به کمر بست و گفت ای مردهای محله جلو این کله خرها را بگیرید این بچه را ببریم به بیمارستان،
بی بی زینب به احمد اقای همسایه گفت مادر برو پاسبان بیار
عباس آمد حرف بزنه که معصوم زن قاسم با لنگه کفش زد تو سرش و گفت  خفه شو مردیشور ریختت رو ببره

ادامه دارد...
67 views17:34
Buka / Bagaimana
2023-05-14 20:34:10 ( قسمت سوم )

داستان "زری خانوم"

رسول  بَشّو دَه و دار و نداری ی بهروت و بَ یازَّ و بشّو . مثل نن ک بَ خوزستان در رعییتی یَ شکا . چند سال نی یَ بمند و سالَ ۱۳۷۸ همون نی یَ بمارد
بالاخرا هاررو اِ نفر بَ زاهرا شِخوس
یَ رو خالو اَشی  اِتَمّیندَ بیشی اِخوس . یَ رو چند بی داده اشی بیشی اِخوس . و زاهرا رو  ب رو زارد تر وودَ و تلّی جی گردتر
زنَ هارچی معجون بُ بیشی ازونا و هیشی ادا بخره ک بالکم واچای برکِه . ولی زاهرا هار رو تلّی گردتر ابو
ی رو دوبارا بَ کیاوشی سرو صدا م بنو .
بون واشتان . دییم زاهرا دم باغچا ار اَیه و استفراغ اکره ‌. واتی مامه  جگرام بَسّوت
داران اسوجان
بدَنام بَ دارد اسوجه
بخدا نن دوا ب سیخ سور وکارده  عباس وادترا .
ایشکی کیاوشی نبو ‌ سلطونه و دَ  وُ  زاهرا
از بشتان ور مالا نباتی بیموات زاهرا داره امره .مالا واتی ابی چورا ؟
بیموات نزونان 
بیبی بمّیَ دم بون و واتی سلطون چکاری بی اکره
واتی پیرزن یهودی یَ  داورا گاردَ اِ دوا اِی هیدایا اُن واتی اگر بخره واچای بر اکه .
از جی دوام بَ خاردای دُ
ها حالی بَ گل یا ار امّیا ‌
بیبی مالا واتی زنه .  ‌ نن واچا الّن هافت ما  شا  ‌ اگر قرار ب برکه  هی نن همو کتاک و دوا و دعا برکاتا ابُ
بیبی مالا بَ را پِلّا و بشت روی حیاط ‌ از جی پسر وی بشتان
زاهرا خله زارد و ماردنی و دَ  و تلّی جی خله گُرد بودا بُ 
از پالو وَی هاچاشتن . بیبی مالا واتی دوا هادَ بینان
سلطون اِ تیکا دوای مالا دا و واتی نونَ پیرزنه یهودی یَ شوات  نن دوا بَساوی یَ ‌ سَ رّو پَ یا و هی او گل یا کری یَ و هی دی یَ .  ولی واقته دوام هی دُ حالی وَی بَبُ
بیبی واتی نن دوا آدم اکشه . زو اکاره بَکری یَ ک استفراغ کره . انگشتَی و گل زاهرا کارد و استفراغی کا . بیبی واتی سلطون بور بی شونیمن دکتر 
سلطون واتی اگر بیشونیمن دکتر خون را اکه . عباس همه می بکشه
مالا واتی حسین تو زاهرا یِوسّه ؟
بیموات خله
واتی بور بش بر گارموا شیر هاگه بورَ ‌
از بوز بوز بشتان بر گارمووا  بَ زن اوسام بیوات شیر داره ؟
واتی ارو گامی کم شیری دا . اون واچه آ ،
بیموات توزم بَ خدا هارچی شیر داره من دَ . زاهرا داره امره .
زن اوسا واتی بیچاره دتِ
ظارفی پر وکا و از جی سَ قروشام هی دا و بارق واری بواشتان ورَ کیا
اون رو فقط گارموونَ شیر شی اِدا .
  یا اودی شیر گیر نتَمّا .
بیبی بَ زور شیری  در گل زاهرا کا .
زاهرا بنای کا بَ زارد آو بالا آردن . بیبی چند پاسّو نن کاری بکا . زاهرا وحال حیاط در والّایَ . پاچا تمونَی بالاش تا بُ . تمام داور ساقَ پای یا سیخ کباب بُ .
بیبی واتی چورا نن همو پا اَد بسّوتّه؟
واتی هارو عباس ب زور در هر زمین  شکشّه و دا شکره کُ نوم طرف بواجه .
نِنه و پی یَره جی کُ نومَ ایشکی نواجه 
بیبی واتی ننَ واچا نن همو اذیت مکری یَ 
چه معلوما  کُ اصلا واچای بَ تِل در بو ؟
شما یَرا جی ننَ یی دکتر نشویِ
هافت ما آ کُ بیشخوسی یَ
سلطون واتی اگر بیشونیمن دکتر رسول و خالو اشی بشکشندَ
بیبی واتی غلط اکرندَ . از بِشان دکتر بتّونان
بیبی مالا سری ی دیم تل زاهرا نا . اوردا بَ دیم تل وَی معاینای کاردَ
ب من شوات حسین تو پا بَ بش بَر .
از بشتان بالون در وشتایان . بیبی واتی سلطون بخدا قسم نن واچا نا . اگر جی هاسی بماردا
بورَ هاتن ک اتن ناسی بیشونیمن دکتر .
ایند بُ کُ  داده شی  علیرضا ۱۲ سالا غیرتی ببُ و وَ کالای باس ک ننَ یی اگه بشونی یَ دکتر ؟ از تِلّی بدرنان . بیبی واتی بَش تو ابی نشگه غلط زیادی بکره .
علیرضا برواشت واتی الّن بشان عباس بتّونان
بالاخرا اتن زاهرای دکتر نشویَ .
دومّا بویاشت . سر و صدا کمتر وودا بُ ‌
عباس زاهرای در هر زمین کارده و دَ و بیشخوس
یَ رو دم شوم سلطون وَ جیغای باس ک واچام بماردَ . زنَ بواشتندَ .مایمی واتی نن واچاش بکشتَ . زن همسیا بشتند هر زمین  . از جی بشتان
زاهرا ب هر زمین در والّایَ . لاغر و ماردنی و هی اِ تل گرد
عباس بمّا و و کالای باس کُ چورا کَ هامایی شلوغ کاردا . زاهرا بمارد ک بماردَ  .
یرادر بیبی زینب   مامجه زاهرا براسّایَ . پیرزن هشتاد ساله زبر و زرنگَ محکم  در کارّ  عباسی باس . واتی مِرَ و معنَ از چهار ما پش  بیمواتی یَ واچا بَ تل زاهرا در نا . بیشونی یَ دکتر 
شما مردَ احماق و حسود پییر بسوتّه اَ نن واچایی دکتر نشویِ و هاررو بیشخوسی یَ
بیبی زینب واتی نن چه واچه اِ آ کُ یَ سالا همون نزنگایا ؟
تو لنددهور هی نون خالو حرملایی نهارزی یَ نن واچا بشونندَ دکتر ؟
کم کم بر شی دا کُ زاهرا بمارده . مردَ  همسیاجی  بمّیندَ هر زمین
بیبی زینب چادری ی بَ کمر ارپت و واتی مردَ جلو نمَ کالاّ خرَ بگرندَ نن واچا بشونیمن مریضخونا
بیبی زینب بَ احمد آقا همسیا شوات مامه تو بشَ پاسوون بون . عباس بمّا بهنگاره ک معصومه زن قاسم هی لنگا کافش در مخی ی باس واتی تو آبی  خافا بَبَ. ماردیشور نن رختُد ببره

ادامه دارد....
63 views17:34
Buka / Bagaimana
2023-05-14 20:33:50 کلیپ صوتی  داستان  " زری خانوم  "

برگرفته از کتاب شازده حمام  اثر دکتر محمد حسین پاپلی یزدی 

       برگردان به گویش ابیانه

  
        بهرام زمانپور  ابیانه

         " قسمت سوم "


59 views17:33
Buka / Bagaimana