ساخت شوق تو زقید دو جهان فرد مرا گرمی عشق تو کرد از همه دلسرد مرا سرکشی از قدم گبر و مسلمانم نیست کرده شوق تو سبک روح تر از گرد مرا چه توان کرد که با این همه پوشیدن راز روشناس همه کس کرده رخ زرد مرا خصم بدجوی ز جانا شدنم در عجب است همچو خود یافته کم حوصله نامرد مرا طعنه ی خصم به رسوا شده ی غم چه کند؟ سوزنی هم نبود حربه ی نامرد مرا برو ای ناصح خودبین خبر از دردت نیست چند دلگیر کند دیدن بی درد مرا در وطن بودن و کجبازی یاران سهل است سخت بیدرد شدم می کشد این درد مرا نرد دهر است که بردش همه در باختن است نقش مقصود بود ششدر این نرد مرا همچو مجذوب ز آسایش رنگین جهان بس بود گریه ی گلگون و رخ زرد مرا #مجذوبعلیشاه_کبودر_آهنگی_ره 29 views07:35