دیروز ظهر برای کاری حوالی خیابون انقلاب پرسه میزدم که یه پسرب | آرامِ "جــــــــــان"😍
دیروز ظهر برای کاری حوالی خیابون انقلاب پرسه میزدم که یه پسربچه فالفروش (کودک کار) ازم خواست براش یه کیک بخرم. دیدم کیک فایده نداره بردمش ساندویچی و گفتم هرچی دوست داری انتخاب کن. یه ساندویچ کوکتل مرغ سفارش داد. دیدم داره این پا اون پا میکنه. گفتم چیز دیگهای هم میخوای؟
با خجالت گفت: «میشه بگی برام قارچ و پنیر هم بزنه ببینم چه مزهای میشه؟» گفتم حتما. و قارچ و پنیر هم براش سفارش دادم با یه نوشابه.
وقتی حساب کردم، دیدم فروشنده فقط ۵٠ تومن کارت کشید. گفتم آقا اشتباه حساب کردید کم کشیدید (ساندویچ ۶۵ تومن بود + ٢٠ قارچ و پنیر + ١٠ نوشابه). یواش سرشو آورد جلو و گفت: «نمیخوای بذاری منم تو انسانیت شریکت باشم؟» لبخند زدم و از مغازه زدم بیرون. جلوی در بودم که شنیدم به پسربچه گفت: «بیا یه معامله کنیم. هروقت از جلو این مغازه رد شدی، یه دونه فال مجانی به من بده، منم یه دونه ساندویچ مجانی بهت میدم.»
داشتم فکر میکردم اگه هرکدوم از ما به اندازهٔ پول یه ساندویچ حواسمون به همدیگه باشه، دنیا جای قشنگتری میشه برای زندگی.