Get Mystery Box with random crypto!

〔خاطرات شیرین〕 اون شب که به اسمون نگاه میکردم ماه مثل روز رو | ⎾𝕯𝖎𝖆𝖇𝖔𝖑𝖎𝖐༒𝕷𝖔𝖛𝖊𝖗𝖘⏌

〔خاطرات شیرین〕
اون شب که به اسمون نگاه میکردم ماه مثل روز روشن بود."دلت برای خورشید تنگ شده؟"
"کاناتو"
قبل اینکه بفهمم کنارم بود و ترسیدم، برای همین جواب ندادم. یهو کاناتو عصبی شد: خیلی شجاعی که سوالمو نادیده میگیری
منو سمت اتاق ضبط برد و داخل هلم داد همون لحظه صدا زنگ اومدو کلاس بعدیو اعلام کرد"من مهم تر از کلاستم نه؟"
درو پشت سرش بست و لباش پوزخند باز شد: حالا کراوات لباستو باز کن
+ اگه کسی بیاد مارو ببینه چی..
- خیلی شلوغش میکنی فقط بحرفم کن!
"خیلی پرسروصدایین!
یهو صدایی از پشت سرم اومد، برگشتم و سایه ای رو دیدم از پشت دستگاه موسیقی بلند شد: شو سان!؟
"چرا اینجایی اومدی مزاحمم شی!؟"
"شما اومدین مزاحم خوابم شدین"
چشمم به مهتاب افتاد: حالا فهمیدم چرا.

شو سمتم اومد که لبامو بوسید..: تشنمه
"چی!؟"
درحالی شو لبامو با بوسه میگزید درد شدیدی وجودمو فرا گرفت و طعم خون تو دهنم پر شد "کافی نیست، بیشتر"
کراواتمو باز کردو گردنمو نمایان کرد
سعی کردم با دستم بدنمو بپوشم ولی سریع مچ دستمو گرفت: شبایی که ماه روشنه، خونتو میخوام
"....!!"
بدنم از درد نیشاش که تو گردنم فرو رفت درد گرفت و دستامو رو شونش تکیه دادم که خنده خفه ای کرد: تو در تحریک مردا خوبی
چانمو گرفت که به کاناتو که داشت گریه میکرد نگاه کردم
"وقتی کسی جلو من خونتو میمکه لذت نبر"
"باورت نمیشه اون چقدر حال میکنه!" دوباره نیشا شو رفت تو گردنم: هرچی بیشتر درد میکشی بیشتر خوشت میاد
"نه.."
"اره اگه بخوام مال من باشی باید بیشتر از هرکسی بهت صدمه بزنم"
بعد کاناتو با لباش جلو دهنمو گرفتو لبامو گزید، از دردی که شو بهم داده بود میپیچیدم: دامنت داره میاد بالا، منو دعوت میکنی؟
"بس کن..شو سان"
"وقتی منو میبوسی اسم مرد دیگه ایو صدا میکنی؟" میخواستم بگم متاسفم ولی نیشا کاناتو زبونمو سوراخ کرده بود
"اه!"
کاناتو بنظر میرسید راضیه و نرم ناله میکرد: خوب گریه میکنی!
هربار زبونمو میگزید درد بی حس کننده ای تو بدنم پخش میشد: من بهترینم نه؟ لذت میبری خونتو میمکم
"تو احمقی، مهم نیست کی مقابلم باشه اون منو میخواد، نه یویی؟" شو گفت
نیشاشون مدام باهم میرفت تو بدنم که نفسم بالا نمیومد: من..
"من نه؟ پس کیو ترجیح میدی، این پسره‌ی تنبله خراب؟"
نمیتونستم جواب بدم هرچی میگفتم بدتر میشد
"ساکتی؟ موافقی اره؟"
"م..من.."
"چرا جواب نمیدی..چرا!؟..هی..چرا!؟"
"..ها..هنوز جواب کاناتورو ندادی؟"
خونم از ترس سرد شد؛ هردو عصبی شدن
کاناتو گفت: اگه جواب ندی بیشتر درد میکشی..
"یعنی میخوای بگی همه حرفات به من دروغ بوده؟" شو گفت و هربار میخواستم رد کنم یا حتی چیزی نگم کاناتو بدتر عصبی میشد...: چ.چیکار کنم
"حتی اینم نمیدونی"
صدای کاناتو ناامید بود، شو کمی خندید و هردو منو رها کردن که افتادم زمین که هردو دست دراز کردن بلندم کنن: من باهاش بهترم
- اما یویی سان فقط برای منه
"اع پس فقط ساکت بمونو نگاه کن" و بعد شو نیشاشو فرو کرد تو گردنم
"نه..نه دیگه"
نمیتونستم دردو تحمل کنم؛ برای کمک دستمو سمت کاناتو دراز کردم که انگشتاشو تو دستم گره زد: با درد خوب بنظر میای، انقدر دوسش داری؟
"ها..نکن.."
کاناتو گفت: بهت یاداوری میکنم من بهترم!
"اوه..اخ!"
و کاناتو هم نیشاشو تو استخوان ترقوه من فرو کرد"دوست داری باهات اینطور رفتار کنیم نه؟"
"اه خونت شیرین تر شده، انگار دوست داری کتک بخوری"
"ههه خیلی حریصی"
"چرا هردفعه میخوای بگی هوس بازی مقاومت میکنی رومخ"
صدا خنده هردو تو سرم پیچید و میترسیدم بیهوش شمو همچنان بمکنم. ولی بازم بیدار موندم عوضش نمیکنه.
همونطور که بدنم به درد عادت کرده بود، تحت تاثیر یک بی حسی شیرین قرار گرفتم؛ از هوش رفتم.

شو: شبایی ماه روشنه، خونتو میخوام.
کاناتو: تو دوست داری باهات اینطور رفتار شه و فقط من میفهممت، نه؟

- the end
𖧧ترجمه اختصاصی چنل
𓂅 #Fact
𓂅     @animediabolik