2023-03-15 12:18:59
#پارت۳۸
با تعجب باز هم زنگ را فشردم اما کسی در را باز نکرد
حدود دوساعت گذشته بود حتی شماره از آراد نیز نداشتم تا با او تماس بگیرم همینطور رفته رفته هوا تاریک تر می شد ولی من همچنان مقابل در بودم
یک حسی به من میگفت شاید کسی در خانه نباشید که بسیار بعید بود چرا که پست عمارت ساختمانی قرار داست که حکیمه با همسرش که باغبان این عمارت بود در آن زندگی می کنند و دائم در حال رفت و آمد هستند
از طرفی دیگر هم حس ششم میگفت که آراد از عمد باز نمی کند
شاید از اینکه بی هیچ اطلاعی بیرون رفتم عصبانیست
اگر اینطور باشد که هست باید چه کاری انجام دهم
باید به خانه خودمان برگردم؟ابدا!
باید به کارن زنگ بزنم ولی او که صبح به تماس من پاسخ نداد
بسیار احمقانست اما من حاضرم بیرون بمانم همین خورده غرورم را فدای انسان غد اطرافم نکنم
گوشه ای در کنار درب نشستم آنقدر خسته بودم که دیگر نتوانستم بیش از این سرپا بایستم به ساعت مچی ام نگاهی انداختم ساعت حول حوش۸ بود این یعنی من نزدیک به ۸ساعت بود بیرون بودم
حتی سگ هم در کوچه در نمی زد و من اکنون تنها بودم
2.2K views09:18