Alamat saluran:
Kategori:
Tidak terkategori
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan:
2.71K
Deskripsi dari saluran
◉━━━━━━──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
0
4 stars
1
3 stars
0
2 stars
1
1 stars
0
Pesan-pesan terbaru
2023-05-19 23:30:39
هروقت اسمشو جایی شنیدی و یادش نیفتادی
هروقت پروفایلشو هر روز هزار بار چک نکردی
هروقت آخر شب دلت لک نزد برای یه سلام خشک و خالی
هروقت دلت تنگ نشد برای خنده هاش و زل زدن تو چشاش .
حتی وقتی این متن رو خوندی و یادش نیفتادی ...
اونوقت بگو فراموشش کردم و دیگه بهش فکر نمیکنم !!
@thepm|
194 viewsHαмed, 20:30
2023-05-19 09:33:58
نوشتهبود وقتی غمگینی چطور میخندی؟ نوشتم به کسانی که دوستشان دارم فکر میکنم. به لبخندشان. به صدایشان.
نوشته بود وقتی کم میآوری، چطور دوباره ادامه میدهی؟ نوشتم ادامه نمیدهم، شکست را میپذیرم و از اول شروع میکنم.
نوشتهبود وقتی دلت گریه بخواهد چطور صورتت را خشک نگه میداری؟ نوشتم ادب علاقه همین است، گریه به درون، خنده به بیرون. مباد که کسی را غصهدار کنی.
نوشتهبود جهان ساکت خلوت خستهات نکردهاست؟ نوشتم پناه ببر از ازدحام بیهودهی صداها، به آن صدای گرم مهربان که نام کوچکت را به شعر مبدل میکند، حتی اگر هرگز صدایت نکردهباشد.
نوشتهبود کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟ نوشتم از جنگها برگشتهام، با زخمها و موی سپید، و یاد گرفتهام صبور باشم و به تماشا قانع.
نوشتهبود شب بخیر، خواستم بنویسم کدام شب به خیر گذشته؟ دیدم کلمهای نوشته و رد شده بی آن که در قید معنایش باشد، نوشتم دوستت دارم و رد شدم، بی آن که در قید معنایش باشم.
•حمیدسليمي
@thepm|
334 viewsHαмed, 06:33
2023-05-18 12:55:32
چه اومدن و رفتنی بود
چه قدر ندونستنی بود
@thepm|
401 viewsHαмed, edited 09:55
2023-05-17 23:22:55
کاش تو زندگی بعدی من همیشه کنارت بمونم
@thepm|
447 viewsHαмed, edited 20:22
2023-05-17 00:37:18
آدم یه حرف که رو دلشه، پریشون میشه. بعد پریشون که میشه، دیگه نمیتونه حرف بزنه. بعد هی حرف میاد رو حرفش و حرفا قاطی میشن و سرگیجه میگیره. بعد دیگه حتی نمیتونه بنویسه. بعد هی انقد نمیگه و نمینویسه و حرفاشو قورت میده، که دلش میشه انبارِ غصه. که اونوقت دیگه حتی نمیشه دردا رو یکی یکی ازین انبار بکشه بیرون؛ بخواد ریسمونِ یه رنجو بکشه بیرون کلِ انبار هوار میشه رو سرش. تهش مجبور میشه دلشو یه جا با اون همه غصه آتیش بزنه.
قبل اینکه نگفتن و ننوشتن مجبور کنن آدمو که بسوزه تو آتیش با تموم دلش، باید بگه آدم، باید بنویسه. با نگفتن و ننوشتن اگر سر میشد روزگارِ آدمیزاد، که زبان اختراع نمیشد.
@thepm|
531 viewsHαмed, 21:37
2023-05-16 17:24:15
گفتم من شکستهتر از آنم که بتوانم تو را از دست بدهم. خندیدی. گفتی آدمها از چیزی که فکر میکنند قویترند. راست میگفتی.
تو در سطر آخر قصهها زندگی میکردی؛ جایی که سرنوشت معلوم شدهاست. پایانِ من بودی، و بلد بودی پایان زیبای تلخی باشی. بلد بودی وقتی داری با دیگری میرقصی، از بالای شانهات نگاهم کنی تا مطمئن شوی دارم عذاب می کشم. بلد بودی وقتی سرت را روی سینهام میگذاری، بگویی قصهی جدیدت را برایم بخوان، و بعد انگشتهایت را روی لبهایم حرکت بدهی وقتی میخواندم برایت، و بعد که ساکت میشدم مرا ببوسی، و بعد که پرنده میشدی قفس صدایم کنی و نبینی چقدر درختم. بلد بودی انکارم کنی، طوری که از انکارشدن خوشم بیاید.
حالا لابد یادت رفته روزی که در آغوشم گریستی و گفتی میخواهی مرا به قلبت بدوزی تا کسی از تو ندزدد، برایت توضیح دادم آدم وقتی به کسی مبتلا میشود نامرئی میشود. برایت توضیح دادم من فقط در ذهن تو وجود دارم، در فاصلهی لبهای نیمهبازت، در گرمای بدنت وقتی بیتاب پیچکشدنی، در مهره های کمرت وقتی ببوسمشان. گریهات بند آمد و گفتی بلدی خیال آدم را راحت کنی. بله، من تو را بلد بودم. هم با بودنم، و هم با نبودنم خیالت را راحت میکردم. و این گناه من بود.
حالا وقتی دیگری را میبوسی، من هنوز در فاصلهی لبهای شما وجود دارم. هنوز وقتی برای دیگری برهنه میشوی، من تب تند تن تو را حس میکنم. وقتی دیگری را لمس میکنی، من در حافظهی سرانگشتانت مشغول پیرشدنم. نامرئی غمگینت، هنوز مبتلای توست.
این قصهای است که باید برایت بخوانم، قبل از این که انگشتت به لبم برسد: یکی ماندهبود، و برای دیگری که رفتهبود، قصه مینوشت، و در سطر آخر قصهها گریه میکرد.
همین.
•حمیدسلیمی
@thepm|
593 viewsHαмed, 14:24
2023-05-14 23:58:42
یکبار زنی برایم نوشت فکر میکنی تو را از یاد بردهام، اما همیشه کلماتت را میخوانم و دوست میدارم. خواستم برایش بنویسم نویسندهشدن یعنی همین که بپذیری به جای خودت، کلمات دوست داشتهشوند. بپذیری رقیبان زن دلخواهت را مینوشند، و تو شعرشان میکنی. اما ننوشتم. زن آنقدر زیباست و طوری تشنهام میکند که همیشه حواسم هست مکالمهام با او را کوتاه نگه دارم.
•حمیدسلیمی[پارتچهار]
@thepm|
706 viewsHαмed, 20:58
2023-05-14 23:58:32
یکبار زنی برایم نوشت موقع رفتن طوری آرام بودی که شک کردم هرگز دوستم داشتهای. شبی را میگفت که گوشهی میدان تجریش بیهوا لبم را بوسید و رفت و من ایستادم زیر برف و رفتنش را نگاه کردم. صبر کردم تا دور شود، و بعد همانجا روی نیمکت سیمانی نشستم و گذاشتم صدای اذان امامزاده صالح اشکم را دربیاورد. خواستم برایش بنویسم آرام نبودم، تهی شدهبودم و کلمات گم شدهبود. اما برایش نوشتم رفتن، شکلی از دوست داشتن است. دیگر چیزی ننوشت.
•حمیدسلیمی[پارتسه]
@thepm|
677 viewsHαмed, 20:58
2023-05-14 23:58:29
یکبار زنی برایم نوشت آدم دلش میخواهد با تو بچهدار شود. نوشت از دوباره مادرشدن بیزارم، اما دلم میخواهد دخترم را ببینم که داری برایش پدری میکنی. بعد چندخط درباره این نوشت که حرفش معنایی جز این ندارد که مرا پدر خوبی می داند و اصلا معنای دیگری ندارد. خواستم برایش بنویسم چرا از من نمیپرسی آیا دوست دارم پدر دخترت باشم؟ اما ننوشتم. برایش نوشتم دخترت را ببوس. کمی بعد، همهی حرفها را پاک کرد. دخترمان گم شد.
•حمیدسلیمی[پارتدو]
@thepm|
643 viewsHαмed, 20:58
2023-05-14 23:57:38
یکبار زنی برایم نوشت هیچ وقت نگذار بفهمم دیگر دوستم نداری. همان یکبار بود که اعتراف میکرد میداند دوستش دارم. پرسیدم چرا نگذارم؟ نوشت آدم لازم دارد بداند یکنفر به دوستداشتن او ادامه میدهد. خواستم بپرسم چرا حواست نیست که من هم لازم دارم بدانم گاهی، جایی تنت از عطش لمس من پر میشود طوری که در ایستگاه مترو حواست از آدمها و قطارها پرت آهنگهای هدفونت شود و قلبت برهنه برقصد؟ اما نپرسیدم. برایش نوشتم نمیگذارم بفهمی. دیگر جواب نداد.
•حمید سلیمی[پارت یک]
@thepm|
594 viewsHαмed, 20:57