Get Mystery Box with random crypto!

😍❤

Logo saluran telegram mhfmj4 — 😍❤ M
Logo saluran telegram mhfmj4 — 😍❤
Alamat saluran: @mhfmj4
Kategori: Sastra
Bahasa: Bahasa Indonesia
Pelanggan: 13
Deskripsi dari saluran

ادمین تبادل :👇
@Yaprak1125
ارتباط با نویسنده:
@Mehrr_2
رمان چاپ شده:
#با_سنگ‌ها_آواز_می‌خوانم
#سهم_من_از_عاشقانه_هایت
#خیال_ماندنت_را_دوست_دارم
#کنار_نرگس_ها_جا_ماندی
#همان_تلخ_همیشگی
#برای_مریم
رمان در حال چاپ:
#نخ_به_نخ_دود_می‌کنم_شب_را

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


Pesan-pesan terbaru

2023-09-13 12:16:59
کارگاه نویسندگی با خانم فلاح
در دوره‌ی:
مبتدی
غیرحضوری و آنلاین
‌در این دوره‌ها با عناصر و اصول اولیه‌ی داستان‌نویسی آشنا می‌شوید.
آمادگی ذهنی و عملی برای نوشتن پیدا می‌کنید.
با تمرینات مستمر، نوشتن یک نثر خوب را یاد می‌گیرید.
همخوانی، تحلیل و نقد رمان‌های ایرانی.

در ده جلسه‌ی دوساعته.
هر هفته یک جلسه.
شروع کلاس‌ها از اواسط مهر
ظرفیت این دوره‌ ۶ نفر
اولویت با نفرات اولی که به پی‌وی


@MHFM1364
مراجعه کنند هست.
هزینه دوره‌ی مبتدی یک میلیون تومان، برای ده جلسه.
17.6K viewsمائده فلاح, 09:16
Buka / Bagaimana
2023-09-04 02:01:38 در خواب و بیداری
همه‌شب میکاوَدَم
غم؛
این کلاغِ کودن
در این ویرانه در پیِ چیست؟!


مظفر النواب
نیل و قلبش
13.8K viewsمائده فلاح, 23:01
Buka / Bagaimana
2023-08-31 09:37:11 #پارت39 #نیل_و_قلبش از برخاستن پشیمان شده بود! پناهگاه امنش را مفت از دست داده و حالا مجبور شده بود خودِ جا‌خورده‌اش را از کمترین فاصله‌ی ممکن در معرض نمایش سروش بگذارد که به نظر می‌رسید از غافلگیرکردن او، بیمارگونه لذت می‌برد. دستانش بی‌رمق و زورِ بی‌خوابی…
13.0K viewsΠΣGΔR, 06:37
Buka / Bagaimana
2023-08-22 01:00:45 حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می‌بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می‌خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره‌ام
با آفتاب رابطه دارم.


فروغ فرخزاد
نیل و قلبش
14.0K viewsمائده فلاح, 22:00
Buka / Bagaimana
2023-08-22 00:58:22 #پارت31
#نیل_و_قلبش



نمی‌دانست چه خبر است؛ تنها نقطه‌ی روشن این کلاف پیچ‌درپیچ حضور نیل در تهران بود؛ دخترِ زنی که خاندان شیبانی حتی آوردن اسم او را قدغن کرده بودند و اجازه نمی‌دادند کسی به مزارش برود! از او به عنوان عروس نحسی یاد می‌کردند که باعث جوان‌مرگ‌شدن دو تا از پسران خاندان‌شان شده بود.
روی صندلی نشست، سر پایین انداخت و چانه به سینه چسباند. دانیال اتول راندن را از یاد برده بود، چندباری که اتول را عقب‌جلو کرد، سر بالا آورد و ضربه‌ای به داشبور زد و گفت:
-چه مرگته؟ گیج و منگی چرا؟ ول کن خونه‌باغ رو، به راهت نگاه کن بریم!
دانیال نجوا کرد:
-شهریارخان حال‌و‌احوال شما هم بهتر از من نیست؛ پریشونید و پرت!
با این حرف دانیال خودش را کمی بالا کشید و صاف‌تر در جایش نشست:
-دور بزن زود!
دانیال دور زد، اما وقتی در مسیر مستقیم افتاد، اتول را نگه داشت :
-شهریار خان همین‌طوری گذاشتید لاله بره داخل خونه و هیچ کاری نکردید، خبریه؟ انگار مطلبی می‌دونید که...
داد زد:
-هیچی نمی‌دونم؛ باید بریم عودلاجان و بفهمم چی به چیه! نمی‌تونم داد و قال راه بندازم که آی یکی رفته تو خونه‌باغ!
دوباره به شکل‌وشمایلی که از نیل در ذهنش داشت و لاله‌ای که با او در ضیافت چشم‌در‌چشم شده بود، فکر کرد. کف دستش را روی صورتش گذاشت و تا نزدیک شقیقه‌اش بالا برد و تا خط فکش پایین آورد. خودش بود... لاله‌، همان نیل بود! فاصله‌ی پانزده‌ساله، خط‌وخطوط صورتش را تغییر داده بود، طفلی نحیف و سرگشته که هر شب خواب مرگ می‌دید و تمام روز کارش التماس‌کردن به این و آن بود تا بگذارند خواهر ونگ‌ونگویش را ببیند، دختر خوش‌قامتی شده بود با برخوردی معقول در ظاهر!
از آن دِه مرزی در خاش یا شهر شیراز، از هر کجا که بود؛ به تهران بازگشته بود، به دروس و خانه‌باغ؛ به‌خاطر نور!
اما خبرچین چرا... راپورتچی چه کسی بود؟ چطور موی دماغی بود که آژانس یهود مجبور شده بود تحت نظرش بگیرد، جیک‌وپوکش را دربیاورد و برسد به او و آن نسبتی که کنارش باید ناتنی می‌آوردند!
دانیال هنوز داشت نگاهش می‌کرد. رو به او گفت:
-فقط می‌دونم نیله؛ دختر‌عموی فخری، خواهر نور! پونزده سال پیش به گمون اینکه جنون و اختلاط عقلش واگیر باشه و به جون بقیه‌ی تخم‌وترکه‌ی شیبانی بیفته دادنش به دایی‌ش! اونم تبعید شد خاش و نیل رو با خودش برد!
12.8K viewsمائده فلاح, edited  21:58
Buka / Bagaimana
2023-08-16 09:42:37 #پارت22 #نیل_و_قلبش با این حرف مطمئن شد همین امشب باید او را راهی محله‌ی جمشید کند! از یک طرف سخت معتقد بود تا به زیر خوپا¹ نرود به هیچ زنی دست نمی‌زند و از طرف دیگر چشمانش مدام در پی دوشیزگان بود! پلکی زد و روی برگرداند. لاله طوری به سمت گلدان بزرگ درختچه‌ی…
13.1K viewsΠΣGΔR, edited  06:42
Buka / Bagaimana
2023-08-16 03:27:37 هان دختر بی‌قرار خيال و علف!
برای قلب قشنگِ هياهوگرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور که شادمانت کند؟
جغجغه‌ای برای دلت
رنگين‌کمانی برای چشمانت
یا پرسشی خوف‌انگیز برای اندیشه‌ات؟
‌‌
‌‌
منوچهر آتشی
نیل و قلبش
12.6K viewsمائده فلاح, 00:27
Buka / Bagaimana