«من معلّم هستم»
هرشب از آينه ها میپرسم :
به کدامين شيوه ؟
وسعت ياد خدا رابکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب درياچه ی عشق؟
غرق دریای تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
«من معلّم هستم»
نيمکت ها نفس گرم قدمهای مرا میفهمند
بال های قلم و تخته سياه
رمز پرواز مرا میدانند
سيب ها دست مرا میخوانند
«من معلّم هستم»
درد فهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی درد من است.
قدم هایت را می ستایم و مشتاقی ات چه ستودنی ست برای عشق ورزی به تمامتعهداتِ بودنِ تو برای فروغی از علم ونوری از دانش .
ای مظهر صبوری ایوب دستانت را می بوسم و خاک پایت را سرمه ی دیدگانم ای تقدیس شده از فرش تاعرش روزمعلم بر تمام معلم هاى مهربان سرزمينم مبارك بادگروه فرهنگیان ۱۰۰